۲۹ آذر، ۱۳۹۶

23 سال فصل 1قسمت 1- تولد قهرمان


سال ٥٧٠ميلادی کودکی از آمنه بنت ]دختر[ وهب در مکه چشم به زندگی گشود واو را محمد ناميدند. اين نوزاد پس از مرگ پدر خود عبداالله بن عبدالمطلب به دنيا آمد و در پنج سالگی مادر خود را از دست داد و پس از اندکی جدّ توانا و کريمش که يگانه حامی و نگهبان وی بود به جهان ديگر شتافت. اين طفل که عموهای متعدد و نستباً متمکّن داشت،تحت سرپرستی يکی از فقيرترين، ولی جوانمردترين آنها قرار گرفت، سرگذشت حيرتزا و شگفت انگيزی دارد که شايد در تاريخ مردان خودساخته و حادثه آفرين جهان بی مانند باشد.

هزارها کتاب درباره زندگی و حوادث بيست و سه ساله ظهور و افول او و همه کردارها و گفتارهای اين مرد فوق العاده نوشته شده است و تحقيقاً از او بيش از تمام رجال تاريخی قبل از او اسناد و مدارک و قوانين در دسترس محققان و پژوهندگان قرار گرفته است، معذالک هنوز کتاب روشن و خردپسندی درباره وی نوشته نشده است که سيمای او راعاری از گرد و غبار اَغراض و پندارها و تعصبات نشان دهد و اگر هم نوشته شده باشد، من بدان دست نيافته ام.
مسلمين نيز به تاريخ حقيقی روی نياورده و پيوسته کوشيده اند از وی يک موجود خيالی، وجودی مافوق بشر و نوعی خدا در لباس يک انسان بسازند و غالباً خصايص ذات بشری او را ناديده گرفته اند و در اين کار حتی رابطه علت ومعلول را که اصل حيات است به چيزی نشمرده و به همه آنها صورت خَرق ]خلاف[ عادت داده انداز اين طفل تا سال ٦١٠ميلادی يعنی هنگامی که به سن چهل سالگی رسيده است اثر مهمی در تاريخ نيست و حتی درسيره و روايات آن زمان، خبر چشمگير و فوق العاده ای نمی بينيم ولی »محمدبن جرير طبری« 2که در اواخر قرنسوم هجری تفسيری بر قرآن نوشته است بدون مناسبت در ذيل آيه ٢٣سوره بقره، راجع به تولد او مطلبی می نويسد که نمودار انحراف از جاده واقع بينی و رغبت مهارنشدنی اسلاف]جمع سلف، گذشتگان[ است به ساختن افسانه های عاميانه؛ و نقل آن به ما نشان می دهد که حتی مورخ نيز نمی تواند مورخ بماند و دستخوش پندارها و اساطير نشود.
آيه ٢٣سوره بقره چنين است:
»وَاِن کُنتُم فی رَيب ممّا نَزّلنا عَلی عَبدِنا فَتُوا بِسورَة مِن مِثِله وَادعوَ اشُهَداکُم مِن دوُن االله اِن کُنتُم صادِقينَ«
معنی آن واضح است: اگر در باب قرآن که به بنده خود فرستاده ايم شک داريد يک سوره مثل آن بياوريد.
محمد بن جرير طبری در ذيل اين آيه می نويسد: 


قبل از بعثت در مکه آوازه ای درافتاد که پيامبری ظهور خواهد کرد به نام محمد که شرق و غرب جهان به فرمان او درآيد. بدان روزگار چهل زن در مکه بار داشتند و هر يک از آنها که می زائيد اسم پسر خود را محمد می گذاشت تامگر او همان پيغمبر موعود باشد«.

سخافت]کم عقلی و سبک مغزی[ اين گفتار آشکارتر از آن است که درباره آن چيزی گفته آيد. نه آوازه ای در مکه بوده و نه کمترين اثری از رسالت مردی به نام محمد، و حتی ابوطالب هم که حامی و ولی او بود از اين آوازه ها و نشانه ها بی خبر بود، از همين روی اسلام نياورده از دنيا رفت. خود حضرت نيز تا قبل از بعثت از رسالت خود اطلاعی نداشت .کدام آمار در مکه وجود داشته است که نشان دهد در سال ٥٧٠ميلادی فقط چهل و نه زن و نه بيشتر آبستن بوده و همه آن ها هم بدون استثناء پسر زائيده اند و نام همه آن پسرها محمد بوده است و حضرت محمد در دوران کودکی چهل محمد هم سن و سال داشته است؟ واقدی به شکل ديگر از تولد آن حضرت سخن می گويد: »همين که از مادر متولد شد گفت االله اکبر کبيرا 5در ماه اول می سُريد، ماه دوم می ايستاد، ماه سوم راه می رفت، ماه چهارم می دويد، و ماه نهم تير می انداخت«. آيا ممکن است چنين چيزی روی داده باشد و تمام ساکنان شهر کوچک مکه از آن مستحضر نشده باشند و مردمانی که بت سنگی می پرستيدند در قبال محمد به خاک نيفتاده باشند؟
اين يک نمونه از طرز تاريخ نويسی و افسانه سرائی مسلمين است. از طرف ديگر اغراض دينی پاره ای ترسايان]مسيحيان[ باختری را بر آن داشته است که محمد را دروغگو، جاهل، حادثه جو، جاه طلب و شهوتران بگويند
بديهی است که هيچ يک از اين دو طايفه نتوانسته اند وقايع را چنانکه هست دنبال کنند.
علت اين است که معتقدات خواه سياسی و خواه دينی و مذهبی، مانع است که انسان خرد خود را به کار اندازد و روشن بينديشد. پيوسته پرده ای از خوبی يا بدی روی موضوع بحث کشيده می شود. مهر و کين، تعصب و لجاج و عقايد تلقينی، شخص مورد مطالعه را در بخار و مه و تخيلات فرو می پيچد. در اين شبهه ای نيست که حضرت محمد از اقران خويش ممتاز است و وجه تمايز او هوش حاد، انديشه عميق و روح بيزار از اوهام و خرافات متداول زمان است و از همه مهمتر قوت اراده و نيروی خارق العاده ای است که يک تنه او را به جنگ اهريمن می کشاند. با زبانی گرم مردم را از فساد و تباهی برحذر می دارد، فسق و فجور و دروغ و خودخواهی را نکوهش می کند، به جانبداری از طبقه محروم و مستمند برمی خيزد، قوم خود را از اين حماقت که بجای پرستش خدای بزرگ به بتهای سنگی ستايش می برند سرزنش می کند و خدايان آنها را ناتوان و شايسته تحقير می داند. طبعاً مردمانی که در اجتماع صاحب شأن و اعتباری هستند و مقام استواری دارند به سخنان وی وقعی نمی گذارند.
گردن نهادن بدين سخنان مستلزم فروريختن تمام آداب و رسوم و عقايدی است که قرنها بدان خوی گرفته اند و مثل تمام عقايد موروثی، اموری مسلم و رخنه ناپذير می نمايداز همه بدتر کسی می خواهد نظام اجتماعی آنان را برهم زند و بنياد اجدادی آنها را فرو ريزد که شأن و اعتباری چون خود آنها ندارد. کودک يتيمی از قبيله خود آنها است که از راه ترحم در خانه عموی خويش و در تحت رعايت او بزرگ شده است و دوران کودکی را در چرانيدن شتر عمو و همسايگان گذرانيده و در آغاز جوانی به خدمت بانوئی مالدار در آمده است و از آن رو دارای اعتبار و شأنی گرديده است.
چنين کسی که تا ديروز فردی عادی از قبيله قريش محسوب می شده و هيچگونه امتياز و تشخصی نداشته است اکنون دعوی ارشاد و رهبری آنان را می کند و مدعی است که اين رسالت از طرف خدا به وی تفويض شده است. اين سخن وليد بن مغيره 6که از رؤسای بنام قريش است طرز فکر و روحيه سران قبيله را خوب مجسم می کند. وليدبن مغيره با خشم و تکبر فرياد می زد: »با وجود بودن من بر رأس طايفه قريش و مردی چون عروه بن مسعود 7در صدر طايفه بنی ثقيف چگونه ممکن است محمد دعوی پيغمبری کند؟« 8ابوجهل 9هم روزی به اَخنس بن شريق 10می گفتما و بنو عبد مناف بر سر بزرگی و رياست مناقشه و رقابت داشتيم؛ اکنون که ما به آنها برابر شديم، يکی از آنهابرخاسته و دعوی پيغمبری می کند و بدين وسيله بنو عبد مناف می خواهند بر ما تفوق يابند«.

اين گونه سخنان ما را از نوع فکر و طرز برخورد سران قريش با دعوت حضرت محمد آگاه می کند و علاوه بر اين نشان می دهد که به امر نبوت به ديده مثبت نمی نگرند، يعنی ابداً به فکر آن ها خطور نمی کند که خدائی هست و يکی از افراد آن ها را مأمور هدايت و ارشادشان ساخته است و چنانکه مکرر در قرآن آمده است ايراد می گرفتند که اگر خداوند می خواست ما را ارشاد کند چرا يک فرد عادی و بشری را ماأمور اين کار می کرد و فرشته ای را به سوی ما نمی فرستاد... که باز در قرآن جواب آن ها داده شده است که اگر در زمين فرشتگان زندگی می کردند، ما هم از فرشتگان بر آن ها رسول می فرستاديم ونکته قابل تأمل و شايسته ملاحظه اينکه به اصل مطلب ابداً توجهی نمی کردند يعنی مطلقاً به گفته های محمد و تعاليم او گوش نمی دادند تا ببينند مطالبی که او می گويد تا چه درجه صحيح و منطبق بر موازين عقلی و صلاح اجتماع استاما در هر جامعه ای هرچند تباه و فاسد باشد عده ای روشن بين و نيک انديش هستند که سخن حق را می پسندند و از دهان هر کس درآمده باشد می ستايند که بايد ابوبکر 11را يکی از پيش قدمان اين افراد دانست و به پيروی از او چند تن از متعينان قريش چون عبدالرحمن بی عوف 12و عثمان بن عفان13و زبيربن العوام 14و طلحة بن عبداالله 15و سعدبن
ابی وقاص 16اسلام آوردند.
علاوه بر اين در هر جامعه ای طبقه ای موجود است که از نعمات طبقه متنعم بهره مند نيست و طبعاً قشر ناراضی جامعه را تشکيل می دهد. اين دو طبقه به وی می گروند و در ستودن وی و افکار وی هم داستان می شوند. آن وقت طبعاً نبرد اقليت و اکثريت روی می دهد. اکثريت به زور و پول خود می نازد و اقليت به ستايش روش و طريقه خويش می پردازد و برای تبليغ ديگران ناچار مزايا و خصايصی برای رهبر و هادی خود قائل می شوداما اين روش در زمان حيات رهبر تا حدودی معقول می نمايد ولی پس از مرگ وی روز به روز فزونی می گيرد بحدی که آن رهبر پس از چندی به نيروی پندار و قوه واهمه ديگر بشر نبوده پسر خدا، علت غائی آفرينش و حتی مدير و گرداننده جهان می شود.
يک نمونه و شاهد روشن و غيرقابل انکار بما نشان می دهد که چگونه بسياری از تصورات و پندارها جان می گيرد و فرع زايد بر اصل می شود. قرآن محکم ترين و استوارترين سند مسلمين است. در آغاز سوره الاسرا 17که از سوره های مکّی 18است و قضيه معراج از آن سرچشمه می گيرد آيه ای است ساده و قابل توجيه و تعقل:
»سُبحانَ اَلّذَی اَسری بعَبدِهِ لَيلاً مِنَ اُلمَسجِدِ الحَرَام اِلَی الَمسجِدِ اُالاَقصَا الّذِی بارَکَنا حَولَهُ لِنُوِيَهُ مِن آياتِنشا اِنَّهُهُوَالسَّمِيعُ البَصيِيَر«.

هيچ گونه ابهامی در اين آيه شريفه نيست. می فرمايد: بزرگ و منزه است خدائی که بنده خود را شبانه از مسجدالحرام به مسجدالاقصی 19که پيرامون آن را مبارک ساخته ايم سير داد تا آيات خود را بدو نشان دهداين آيه را می توان بر يک سير معنوی حمل کرد. اين گونه سيرها برای اشخاصی که در خويش فرو می روند وسرگرم رويای روحی خويشند روی می دهد ولی در ميان مسلمين پيرامون اين آيه ساده داستان های حيرت انگيز پيداشده است که به هيچوجه با موازين عقلی سازگار نيست و در اينجا فقط شکل ساده و روايت معقول تر را از تفسيرجلالين می آوريم. تفسير جلالين از معتبرترين و موجه ترين تفسيرهای قرآن است زيرا نويسندگان آن از انتساب به فرقه های مختلف دور و کمتر آلوده به تعصب و جانبداری از اين و آنند.
نويسندگان آن به توضيح معانی قرآن و توجيه مفاد آن قناعت کرده و گاهی شأن نزول بعضی آيات را بيان می کنند. با همه اينها راجع به همين آيه اول سوره »اسری« بی مناسبت مطالبی از قول پيغمبر نقل می کند. آيا خواسته اند علت نزول اين آيه را بيان و معنی مبهم آن را توجيه و تفسير کنند و يا اجمالی از روايات شايعه ميان مسلمين را بياورند؟ در هر صورت مطلبی را که از قول پيغمبر آورده اند بدون سند است و حتی اشاره ای نمی کنند که اين مطلب را کدام راوی گفته هر چند آن راوی معتبر و قابل وثوق نباشد و خود اين امر نشان دهنده اين معنی است که دو مفسر محترم به روايتی که نقل می کنند اطمينان ندارند. باری مطلبی که از زبان پيغمبر نقل می کنند چنين است:
آن شب جبرئيل آمد و چارپائی همراهش بود که از الاغ بزرگتر و از استر کوچکتر، سفيد رنگ، سُمهايش در کناره پا و مايل به خارج بود، بر آن سوار شدم. به بيت المقدس رفتم، افسار براق 20را به حلقه ای بستم که معمولاً انبياء میبستند، در مسجد الاقصی دو رکعت نماز خواندم، پس از بيرون آمدن، جبرئيل دو ظرف از شير و شراب برايم آورد.
من ظرف شير را اختيار کردم و جبرئيل مرا بدين اختيار تحسين کرد، سپس بسوی آسمان اول پرواز کرديم. دم درآسمان موکل پرسيد کيست؟ جبرئيل گفت: جبرئيل است. موکل پرسيد: که همراه تست؟ گفت: محمد. موکل پرسيد: آيا او را احضار کرده اند؟ جبرئيل گفت: آری. پس در آسمان را باز کرد، حضرت آدم به پيشوازم شتافت و خيرمقدم گفت... )به همين ترتيب هفت آسمان را می پيمايد و در هر يک از آسمانها يکی از انبيا به استقبال وی می شتابد( در آسمان هفتم ابراهيم را ديدم که به »بيت المعمور« 21که روزی هفتاد هزار فرشته وارد آن می شوند و بيرون نمی آيند تکيه کرده است. پس از ان مرا به سدرة المنتهی 22برد که برگهايش مثل گوش فيل بود و ثمره اش... سپس به من وحی شد که شبانه روز پنجاه نماز بخوانم، بعد حضرت موسی در مراجعت به من گفت: پنجاه ]بار[ نماز زياد است، از خداوند بخواه تخفيف بدهد، پس بسوی خدا برگشتم و تقاضای تخفيف کردم. خداوند آن را به ٤٥نماز تخفيف داد. باز موسی گفت: من اين مطلب را در قوم خود آزموده ام مردم نمی توانند شبانه روز ٤٥نماز بخوانند، دوباره بسوی خدا بازگشتم)خلاصه آنقدر چانه زده است تا خداوند راضی شده است که فقط پنج ]بار[ نماز خوانده شود.( اين خلاصه ای بود از آنچه تفسير جلالين در باب معراج آورده است و اگر آن را در جنب نوشته های ابوبکر عتقيق نيشابوری 23و تفسير طبری 24قرار دهيم بسی معقول و موجه جلوه می کندروايات اسلامی به شکل افسانه آميزی قضيه معراج را پر و بال داده است چنانکه به قصه اميرارسلان 25بيشتر شباهتدارد و محمد حسين هيکل 26با همه ادعای عقل و روشنفکری که منکر معراج جسمانی است از قول »درمنگ هايم«27شکلی از اين افسانه را نقل می کند.

ولی آشنايی با مطالب قرآنکه حوادث بيست و سه ساله ايام رسالت حضرت محمد در آن منعکس است بر ما مدلل می‌کند که پيغمبر چنين مطالبی نفرموده است و اين تصورات افسانه آميز و کودکانه مولود روح عاميان ساده لوحی است که دستگاه خداوندی را از روی گرده شاهان و اميران خود درست کرده است، چه در همين سوره 28که آيه اول آن باعث ظهور اين خيالبافيها شده است پس از آيات ٩٠ -٩٣که از حضرت معجزه خواسته اند می فرمايد:
قُل سُبحانَ رَبّی هَل کُنتُ اِلاَبشَراً رَسُولاً ]يعنی[ من جز بشری هستم که فرستاده شده اويم؟
در آيه ٥١سوره شوری می فرمايد:
وَمَا کانَ لِبَشرِ اَن يُکُلِمُهُ االله اُلا وَ حياً ]يعنی[ به هيچ بشری اين امکان داده نشده که خداوند با وی سخن بگويد مگر از راه وحی.

با وجود وحی نيازی به رفتن به آسمانها نيست. بر فرض ضرورت، ديگر وجود چارپای بالدار چرا؟ مگر آسمان راهش از مسجدالاقصی 29است؟ خداوند غنی را چه نيازی به نماز بندگاناست؟ موکلان آسمانها چرا از برنامه مسافرتپيغمبر بی اطلاع بودند؟ در ذهن ساده لوحان متعبد رابطه علت و معلول بهم نمی خورد. چون پيغمبر بايد راه دوربپيمايد محتاج مرکوب است، مرکوب مانند استر است ولی بايد بال داشته باشد که چون کبوتر به پرواز آيد. خدا میخواهد چشم محمد را خيره جاه و جلال خود کند، پس به جبرئيل دستور می دهد عجائب آسمانها را به وی نشان بدهد.خداوند چون پادشاه قهاری که به مأموران خود دستور می دهد ماليات بيشتری برای خرجهای دولت تهيه کنند و وزيردارائی شفاعت می کند که زياده روی نشود وگرنه رعايا بی پا می شوند از بندگان خود نماز می خواهد و پيغمبرشفاعت می کند که پنجاه نماز تنزل کند.

بدون هيچ ترديدی محمد از برجسته ترين نوابغ تاريخ سياسی و تحولات اجتماعی بشر است. اگر اوضاع اجتماعی وسياسی در نظر باشد، هيچيک از سازندگان تاريخ و آفرينندگان حوادث خطير با او برابری نمی کنند، نه اسکندر وسزار، نه ناپلئون و هيتلر، نه کورش بزرگ و چنگيز، نه آتيلا و امير تيمور گورکان هيچيک را با وی مقايسه نتوانکرد. همه آنان به قوای نظامی و جنگجويان به افکار عمومی ملت خود متکی بودند در صورتی که حضرت محمد بادست تهی و با مخافت ]ترس[ و عناد محيط زندگانی به ميدان تاريخ قدم نهاد.

شايد بشود قويترين مرد قرن بيستم لنين را در برابر وی گذاشت که با پشتکار، چاره انديشی، خستگی ناپذيری و عدم انحراف از مبادی عقيدتی خويش قريب بيست سال ) (١٩٠٥ -١٩٢٤فکر کرد، چيز نوشت، حرکتهای انقلابی را از دور اداره کرد و يک لحظه از مبارزه بازنايستاد تا نخستين حکومت کمونيسم را به رغم موانع داخلی و خارجی، به رغم شرايط نامساعد طبيعی و اجتماعی در روسيه برقرار ساخت. ولی بايد اعتراف کرد که نيم قرن نهضت انقلابی پشت سر خود داشت، صدها هزار ناراضی و انقلابی از وی پشتيبانی می کردند و باز با اين تفاوت فاحش که سراسرزندگانی وی ]رسول االله[ با محروميت و زندگانی زاهدانه سپری شده استاين امر طبيعی است که پس از مرگ هر شخص متعين افسانه ای درباره او درست می شود و پس از مدتی جنبه های ضعف او فراموش و جنبه های خوب او بازگو می گردد. بسی از هنرمندان و متفکران از حيث موازين اخلاقی در وضع ناپسندی قرار داشته اند ولی پس از مرگ، آثار آنها برجای مانده و مورد ستايش قرار گرفته است. ما نمی دانيم خواجه نصيرالدين طوسی 30چه تدابيری به کار بسته است تا به مقام وزارت هلاکو رسيده است، تدبيرهايی که غالباً با ضابطه های اخلاقی جور نبوده است ولی آثار علمی او، او را يکی از مفاخر ايران قرار داده است.

پس اگر تصورات، پس از فوت قائدی روحانی به کار افتد و برای وی مکارم و فضايل بی شمار بسازد، جای تعجب نيست. ولی اشکال کار در اين است که اين امر در حدود معقول و موجه باقی نمانده و شکلی بازاری و عاميانه وشايسته ]سزاوار[ تمسخر به خود می گيرد. تولد حضرت محمد مثل تولد ميلياردها نوزاد ديگر صورت گرفته و کمترين اثری و حادثه ای روی نداده است. اما تب معجزه سازی، مردم را به تخيلات و افسانه ها کشانيده است. از تولد حضرت شکافی در ايوان مداين پديد آمد وآتشکده فارس خاموش شدآيا اين اثر طبيعی و ذاتی تولد حضرت رسول است يا امری خارق العاده و به منزله اخطاريست از جانب خداوند؟

به حکم عقل و برهان حسی و رياضی هيچ معلولی بدون علت نيست. تمام رويدادهای جهان هستی خواه طبيعی و خواه سياسی و اجتماعی، معلول عللی هستند. گاهی اين علل آشکار است. آفتاب می تابد، گرمی و نور که خاصيت ذاتی اوست حاصل می شود. آتش می سوزاند، مگر اينکه عايقی مؤثر مانع خاصيت ذاتی او شود. آب به سراشيبی می رود مگر آنکه نيروئی جبراً و قسراً ]به زور کسی و يا چيزی را به کاری وادار کردن[ آن را بالا برد. گاهی علل حوادث آشکار نيست و بايد بدان پی برد. چنانکه بسياری از رويدادها سابقاً معلوم نبود و بشر به کشف آن پی برده است مانند رعد و برق يا بروز امراض و راه علاج آن ]ها.[ميان تولد نوزادی در مکه و خاموش شدن آتشکده ای در ايران هيچگونه رابطه عليّت وجود ندارد.

اگر طاق کسری ترک برداشته است بايد معلول نشست کردن ديوار آن دانست. اما مؤمنان معجزه تراش آن را يک نوعاخطاری از جانب خداوند می گويند. يعنی خدا می خواهد به ساکنان تيسفون و مخصوصاً به پادشاه ايران بگويد امرمهمی در شرف ظهور است يا به مؤبدان و نگهبانان آتشکده فارس بفهماند که مردی امروز پای به عرصه حيات گذاشته است که راه و رسم آتش پرستی را برخواهد انداختاما پادشاه ايران يا پيشوايان زردشتی چطور ممکن است ترک خوردن طاق و خاموش شدن آتش را علامت تولد طفلی بدانند که چهل سال بعد به دعوت اسلام بر می خيزد؟
خداوند حکيم و دانا چرا متوقع است که مردم ايران چهل سال قبل از بعثت حضرت رسول از بعثت وی باخبر شوند؟سير در اوضاع عربستان قبل از بعثت نشان می دهد که خود حضرت رسول هم از اينکه وی مبعوث خواهد شد خبرنداشت.

اگر خداوند قادر می خواست تولد حضرت محمد را حادثه ای بزرگ و غيرمترقبه جلوه دهد چرا در خانه کعبه که محل ظهور اسلام است شکافی پديد نيامد و بتان بيجان از جايگاه خود فرو نريختند که لااقل تنبهی]هشياری و بيداری[ برای قريش باشد و اخطار او مؤثرتر از خاموش شدن آتشکده بشود؟ چرا مقارن بعثت معجزه ای ظاهر نشد که تمام قريش را به ايمان کشاند و سيزده سال رسول محبوب او مورد آزار و عناد قرار نگيرد؟ چرا در دل خسرو پرويز فروغی نتابيد تا نامه حضرت را پاره نکند، هم خود ايمان آورد و هم به تبعيت او بر سراسر ايران نور اسلام بتابد و بدون جنگ قادسيه و نهاوند شاهنشاهی ايران زير پرچم اسلام درآيد؟

سالها پيش از اين از نويسنده بزرگ فرانسه »ارنست رنان« 31کتابی تحت عنوان »زندگانی عيسی« خواندم که در آنبا مهارت يک نقاش چيره دست سيمای روشن و زنده ای از حضرت مسيح ترسيم شده است. چندی بعد کتاب ديگری از نويسنده موشکاف آلمانی »اميل لودويگ« 32به عنوان »پسر آدم« به دستم افتاد که به قول خود او با فقدان مدارک تاريخی قابل اعتماد و با نداشتن تصويری از عيسی، شخصيت وی را به گونه ای موجه و روشن نشان داده استمن در اين مختصر داعيه ترسيم بيست و سه سال از عمر ٦٣ساله حضرت محمد را ندارم و بدون تواضع دروغين نه موهبت و ظرافت فکری »رنان« را در خود می بينم و نه شکيبائی کافی و نيروی تحقيق »اميل لودويگ« را تا بتوانم شخصيت قوی و قدرت روحی مردی را ترسيم کنم که مانند لنين حادثه آفرين ترين موجود تاريخ بشريتش بايد خواند، با اين تفاوت که پشت سر لنين حزبی نيرومند و مؤثر قرار داشت ولی محمد با دست خالی و يارانی بسيار معدود، پای به ساحت ]صحنه، ميدان[ تاريخ گذاشت و يگانه وسيله کار او قرآن بود و قرآن. نه، من نه در خود چنين شکيب را سراغ دارم و نه آن همت را که با امواج کوه پيکر و مقاومت ناپذير خرافات به ستيزه برخيزم

قصد من از اينمختصر بيرون کشيدن خطوطی چند و بيرون انداختن شبحی است که از خواندن قرآن و سير اجمالی پيدايش اسلام درذهنم پديد آمده است، راست و صريح تر گويميک انديشه يا ملاحظه روانشناسی مرا به نگاشتن اين يادداشتها برانگيخته است و آن بيان اين مطلب است که در تحت تأثير عقيده، خرد و ادراک آدمی از کار می افتد، چنانکه می دانيم عقايدی از طفوليت به شخص تلقين شده و زمينه انديشه های او قرار می گيرد و آن وقت می خواهد همه حقايق را به آن معتقدات تلقينی که هيچ مصدر عقلايی ندارد،منطبق سازد. حتی دانشمندان نيز بجز عده ای انگشت شمار به اين درد دچارند و نمی توانند قوه ادراک خود را به کاراندارند و اگر هم بتوانند به کار اندازند برای تأييد عقايد تلقينی است. بشری که وجه امتيازش قوه ادراک است و با قوهادراک مسائل رياضی و طبيعی را حل می کند، در امور عقيده ای خواه سياسی و خواه دينی و غيره پای روی عقل وحتی مشهودات می گذارد.



به نقل از کتاب 23 سال-علی دشتی

هیچ نظری موجود نیست: