زيانهايي که از اين کيش برميخيزد
شيعيگري گذشته از آنکه با خرد ناسازگار است و
از اين راه ايرادهاي بسياري به آن توان گرفت، به زندگاني نيز زيانهاي فراوان مي
دارد،
و ما اينک برخي از آنها را در اين گفتار ياد خواهيم کرد:
نخست: اين کيش پيروان خود را به گمراهي انداخته
و از دين دور مي گرداند. شيعيان خود را »فرقه ناجيه« ناميده دين را جز همان کيش
خود
نشناسند، ولي راستي به آخشيخ آن مي باشد و اينان به يکباره از دين بيرونند. دين
چيست؟... مردم معني دين را نمي دانند و آنرا يک چيز بي ارجي وا مي نمايند .ولي ما
دين را به يک معناي بسيار والايي مي شناسيم. دين يک چيز است: »شناختن معني
جهان و زندگاني و زيستن به آيين خرد«. ليکن از آن، دو نتيجه بدست آيد. يکي »خدا را
شناختن
و به خواست او پي بردن و آيين او را دا نستن«، » ديگري آميغهاي زندگي را شناختن و
آنها را بکار بستن و جهان را آباد گردانيدن و از آسايش و خرسندي بهره
يافتن».
اين دو رشته است هوده هايي که از دين بدست آيد.
ولي شيعيگري به وارونه همه اينهاست. آنچه شناختن خدا و آيين اوست، ما نشان داديم
که
سران اين کيش خدا را نشناخته و او را بسيار خوار داشته اند. نشان داديم که چه گستاخي
ها با خدا کرده اند. چه دروغهايي به او بسته اند، چه
ريشخندهايي سزا شمارده اند. گاهي خدا را پادشاه مغولي پنداشته اند که به نزدش
ميانجي بايد برد. گاهي اسکندر مقدوني اش دانسته اند
که بهر چند تن کشته، هزار سال سوگواري مي خواهد. گاهي خود را ياوران او گردانيده
اند. گاهي آفرينش را به پاس هستي خود شمارده اند. از هرباره خدا و
دستگاهش را افزاري براي پيشرفت کار خود گردانيده اند ببينيد
گستاخي را تا به کجا رسانيده اند: »هر که حسين را در کربلا زيارت کند مانند کسي
است که خدا را در عرش زيارت کرده«، »با هستي امامست که زمين و آسمان پايدار مي
باشد و به پاس اوست که مردم روزي مي خورند«، »هرکه بگريد و بگرياند و يا خود را
گريان
نمايد بهشت به او بايا شود«. بايد پرسيد: چرا؟...! مگر گريستن به کشتگاني چه
کاريست و چه سودي از آن تواند برخاست که خدا چان مزدي
دهد؟...! چنين گزافه دهي از خدا سزاست؟!...
»هرکه به زيارت رود همه گناهانش آمرزيده
گردد«. بايد پرسيد: پس دين چه مي بايسته؟...! سخن از نيک و بد و حلال و حرام چه مي
سزيده؟...!
در جايي که با گريستن يا به زيارت رفتن هر گناهي آمرزيده شود و بهشت بايا گردد چرا
کسي از گناه باز ايستد؟! چرا در بند نيک و بد و حلال و حرام باشد؟!...
داستان مرگ اسماعيل فراموش نشدني است: »خدا از
گريز خود درباره اسماعيل بازگشت« .براي آنکه پرده به لغزش خود کشند به خدا
نام
پشيماني نهاده اند. گستاخي بالاتر از اين چه تواند بود؟!... چنانکه گفتيم داستان
امام ناپيدا و هرچه درباره زندگاني هزارساله، و درباره پيدايش او، و درباره بازگشت
امامان گفته اند سراپا بيرون از آيين خداست. آمديم به شناختن آميغهاي زندگاني و
کوشيدن به آباداني جهان که رشته ديگري از نتيجه هاي دين است. شيعيگري به يکبار از
آنها بيگانه است، در اين کيش نه سخن از نيکي زندگاني
رود و پروائي به آبادي جهان شود. آموزاک)آموزش(هاي آن جز اينها مي باشد: جهان به
پاس
هستي »چهارده معصوم« آفريده شده، هرکسي بايد آنانرا بشناسد و، ياوران خداشان داند،
نامهاشان از زبان نيندازد، به دشمنانشان نفرين و
دشنام دريغ نگويد، به کشتگانشان سوگواري کند، هر زمان که توانست به زيارت
گنبدهاشان رود، در آن جهان اميدمند به ميانجيگري شان باشد... اينهاست
آموزاکهاي شيعيگري. اينست دستورهاي آن کيش، و ما که در ايرانيم و در ميان شيعيان
زندگي مي کنيم.
هوده اين دستورها را در بيرون با ديده مي
بينيم. يکي شيعي که در کيش خود پايدار است او را آرزويي جز روضه خواني برپا کردن و
يا
به زيارت رفتن نمي باشد. ديگر کارها در ديده او بي ارجست. اين را در جاهاي ديگري نيز نوشته ام: در
سال ١٣٣۶ق. که جنگ جهانگير در ميان مي بود و گراني نيز پيش
آمد و مي توان گفت بيش از سه يک مردم را نابود گردانيد، در آن سال
من در تبريز مي بودم و آشکاره مي ديدم که بيشتر توانگران دست بينوايان نمي گرفتند،
خويشان
و همسايگانشان که از گرسنگي مي مُردند پروا نمي داشتند، مردگان که از بي کفني
برروي زمين مي ماندند به روي خود نمي آوردند. بسياري از آنان گندم يا خواربار
که مي داشتند نهان کرده به بهاي بسيار گراني فروخته پول مي اندوختند، در آن ميان
تنها کاري که رواج مي داشت بزم هاي روضه خواني
برپا کردن مي بود. سپس نيز که بهار رسيد و راه عراق که از سالها بسته مي بود باز
گرديد آنان با يک شادماني به تکان آمدند و به آهنگ زيارت به بسيج
پرداختند و کاروانهاي انبوه پديد آورده راه افتادند.
بدتر از آن دو سال پيش رخ داد. در سال
١٣٢٠خورشيدي که روسها و انگليس سپاه به ايران آوردند و رضاشاه برافتاده سخت گيري هايي
که او درباره رفتن به عراق مي داشت از ميان رفت، شيعيان ايران همه چيز را فراموش
کرده، در چنان هنگامي که سپاه بيگانه به کشور آمده
و سرزمين ايران به ميدان جنگ نزديکتر شده )بلکه خود ميدان جنگ گرديده( و بيم ها در
ميان مي بود، با صد خرسندي و شادماني،
از هرسو رو به تهران آوردند و بيست و يک هزار تن، پاوندي ١۴٠٠ريال
ارز خريده روانه کربلا و نجف شدند. همين امسال آزمايش
ديگري در کار است: سالها در ايران گندم و جو کم بها مي بود و کشاورزان سختي مي
کشيدند و زيان مي بردند. پارسال به شوند جنگ و
در سايه کمي غلّه بهاي آن بسيار بالا رفت و امسال با همه فراواني بالاست. اکنون
کشاورزان که غلّه را به بيست برابر بهاي
سالهاي پيش مي فروشند، بجاي آنکه ارج اين پيشامد را بدانند و از پولهائي که بدست
آورده اند کشتزارهاي خود را بيشتر و بهتر
گردانند، باغها پديد آورند، چشمه هاشان پاک گردانيده به آب بيفزايند، براي زنان و
فرزندان خود رخت خرند، به چشمهاي تراخمي بچگان خود
پرداخته به نزد پزشک برند، همه اينها را فراموش کرده تنها زيارت را به ياد مي
آورند. از هر ديهي گروهي کاروان بسته و ملاي
خودشان را همراه برداشته شادان و »صلوات« کشان راه مي افتند.
همچنين بازاريان که در سايه بالا رفتن نرخها،
در اين دو سال پولهايي اندوخته اند، و بازرگانان که در سايه انبارداري و
گرانفروشي، به توانگري افزوده اند، يگانه آرزوشان رفتن به
کربلا و نجف )و يا به مکه( مي باشد، بسياري از آنان از دادن ماليات به دولت
سرپيچيده با
نيرنگ و رشوه گريبان خود را رها گردانيده به
راه مي افتند. اکنون خيابانهاي تهران
پُر از روستائيان خراسان و مازندران و ديگر جاهاست که به آهنگ کربلا به اينجا آمده
اند، و با آن رختهاي پاره و چرک آلود
دسته دسته در خيابانها مي گردند. کار بجائي رسيده که دولت عراق که سالانه سود
بزرگي از آمدن و رفتن اين دسته ها برد، از دادن
»ويزا« خودداري مي کند. اينست بسياري از ايشان بي گذرنامه براه مي افتند و در مرز
گرفتار مي شوند و کساني نيز گذرنامه مي سازند
که اکنون يک دسته شان در شهرباني در زير بازپرسي اند اينست
آرمان شيعيان. آنچه در آنان نتوان يافت به نيکي کشاورزي يا بازرگاني يا چيزهاي
ديگر کوشيدن، و يا دلبستگي به توده و کشور داشتن
است.
يکي از آميغهاي ارج داري که دين ياد مي دهد
آنست که در جهان بيرون از آيين سپهري کاري نتوان بود. نتواند بود که کسي در اين جهان
باشد و هيچکس او را نبيند، نتواند بود که کسي هزار سال زنده بماند. نتواند بود که
آفتاب از فرودگاه خود برآيد. نتواند بود که مردگان
به جهان بازگردند... ولي ديديم که شيعيگري پُر از اينگونه کارهاي بيرون از آئين
است. ديگري از آميغهاي ارج
دار آنست که به هر کاري بايد از راهش کوشيد. بيمار را بايد به نزد پزشک بُرد و
درمان خواست، به توانگري بايد از
راه کوشش رسيد، ارجمندي در ميان مردم را بايد به نيکوکاري يافت... ولي شيعيگري همه
به آخشيج اين مي گويد.يک شيعي هر »مرادي« دارد از گنبدها تواند گرفت. از
امامزاده داود، از شاه عبدالعظيم، از معصومه قم، تواند گرفت. چه رسد به گنبدهاي
امامان که والاتر و تواناتر مي باشند.
دوم: يک گمراهي بزرگي در شيعيگري آنست که
پنداشته اند خدا جهانرا به پاس هستي »چهارده معصوم« آفريده. اين خود گزافه بي پائي است.
خدا جهانرا به پاس هستي کسي نيافريده. خدا بالاتر از آنست که با آفريدگان خود مهر
ورزد. بزرگتر از آنست که همچون پادشاهان هوشمند
»گرامي داشتگاني« برگزيند. چنين گفته اي از هر کسي سرزده بي دين و دروغگو مي بوده
و نزد خدا روسياه خواهد بود. بنيادگزار اسلام يک تن
همچون ديگران مي بود. خدايش برگزيد و به راهنمائيش برانگيخت. برتري که پيدا کرد از
اين راه بود و برتري
ديگري نمي داشت. اين درباره آن پاکمرد است که
برانگيخته خدا مي بود، چه رسد به نوادگانش که هيچکاره مي بودند.
آنچه
کسان پرستي است يک شيعي بايد دلش پر از مهر امامان خود باشد و به هيچ چيز ارج
نگزارد. اگر شما نيک سنجيد اينان به پيغمبر نيز
آن ارج را نمي گزارند.
پيغمبر در چهل سالگي به پيغمبري رسيده، آنهم
بايستي پياپي جبرائيل بيايد و برود و دستورها را بياورد. ولي امامان از کودکي امام
مي بوده اند و بي آنکه نيازمند جبرائيل باشند همه
چيز را مي دانسته اند، در ياوري به خدا و گردانيدن جهان نيز آن توانايي و کوشايي
که از امامان و از »حضرت عباس« نمايانست از پيغمبر
نمايان نمي باشد. در انديشه يک شيعي
گلهاي باغ آفرينش دوازده امام بوده اند و ديگران در برابر آنان داراي ارجي يا
ارزشي نمي باشند و نخواهند بود.
يک کسي هر چند نکوکار باشد و در راه خدا به
کوششها پردازد و جانفشاني ها کند به پايه امامان نتواند رسيد، در جاي خود که به
پايه سلمان و اباذر و مقداد نتواند رسيد. نيکي را در
آنان دريافته اند و جايي براي ديگران باز نمانده. نيکان در جاي خود، که
بدان نيز چنين اند. يک شيعي ستمکاري، جز يزيد و ابن زياد و شمر نشناسد. چنگيز که
آنهمه خونها ريخته و تيمور که آن کشتارها
را کرده که، صمدخان آن بدنهادي ها را نموده، هيچ يکي به پايگاه يزيد و شمر يا ابن
زياد نرسيده است و نتوانستي رسيد.
جايگاه ستمگري را يزيد و ابن زياد گرفته اند و جا براي ديگران باز نمانده است. پس
از هزار و سيصد سال هنوز به يزيد »لعن« مي خوانند و، ولي
چنگيز تيمور که آن همه خونها ريخته اند نامي از آنان در ميان نمي باشد.
يک شيعي بايد از هرچيزي ستايشي براي امامان
خود، و يا نکوهشي براي دشمنان ايشان پديد آورد و هيچ فرصتي را در اين باره از دست
ندهد. اين باياي شيعيگري اوست. مثلاً ابوبکر چون خليفه شده و به منبر رفته و
پاکدلانه به مردم چنين گفته: » وليتکم ولست بخير منکم«
)من سررشته دارتان گرديدم درحاليکه بهتر از شما نمي باشم(، شيعي بايد فرصت از دست
ندهد و به آن گفته ابوبکر »و علي فيکم«
بيفزايد تا دانسته گردد که ابوبکر با همه دشمني که با علي ميداشت به بزرگتري و
برتري او مي خستويد و اين به پاس جايگاه او بوده
که گفته: »من بهتر از شما نمي باشم .« يک جمله اي
در کتابهاست: خدا به پيغمبر اسلام گفته: »لولاک لما خلقت الافلاک( »اگر تو نبودي
اين فلک ها را نيافريدمي.( اين جمله غلطست و
همانا آنرا يکي از ايرانيان عربي دان ساخته است. در عربي بايستي گفت: » لولا
انت...«، » لولاک « ... غلط است و جز بنام » سجع سازي« با »افلاک« آورده نشده. چنين جمله دروغ و غلطي،
شيعه آنرا نيز بحال خود نگزارده و به آن نيز افزوده: » و لولا علي لما
خلقتک« )و اگر علي نبودي تو را هم نيافريدمي .(
چنانکه گفتيم در اين باره به آيه هاي قرآن نيز
دست برده و هرکجا که زمينه اي ديده اند به آنها افزوده اند. هر تکاني که در جهان
پيش آيد و هر داستان بزرگي که رخ دهد شيعي بايد بگردد و حديثي پيدا کند تا نشان
دهد که امامان آنرا از پيش آگاهي داده
اند. اين باياي شيعيگري اوست
در سالهاي اخير که دانشهاي اروپايي در ايران
رواج يافت، ملايان شيعه تنها بهره اي که از آن دانشها بردند اين بود که بگردند و حديثهايي
پيدا کنند و آنها را به رُخ جهانيان کِشند و چنين گويند: »اين را فلان امام آگاهي
داده .« به نوشته هبه الدين
)وزير فرهنگ عراق( ستاره شناسي نوين تازگي نمي دارد و همه آنها در آيه هاي قرآن
فهمانيده و در حديثها يادش رفته است.
به
نوشته خالصي زاده » نيروي کشش« )يا قوه جاذبه( را امامان مي دانسته اند و در گفته
هايشان بازنموده اند و بسيار دور از دادگريست که
اروپائيان آن را از نيوتن انگليسي نوشته اند.
در اين ده سال که ما به کوشش برخاسته ايم و
سخناني در زمينه زندگاني مي نويسيم، در سالهاي نخست بسياري از طلبه ها و ديگران مي آمدند
و چنين مي گفتند: »اينها که در حديثها هم هست. شما چرا حديث ذکر نمي کنيد که مردم
هم زودتر بپذيرند«. سپس چون از ما نوميد
شدند خودشان بکار پرداختند بدينسان که ما هرچه
نوشتيم آنان کتابها را گرديده از ميان صد حديث بي معني يکي را، که بيش يا کم، مانندگي
به گفته هاي ما ميداشت پيدا کرده به رخ ما مي کشيدند. مثلاً ما که در زمينه خِرَد
و، هم با کيشها هم با صوفيگري و خراباتيگري،
و هم را روانشناسي نوين در چخش مي بوديم و در برابر همه آنها گفته هاي خود را با
دليلهاي استوار روشن مي گردانيديم، آنان حديثي
را به رخ ما مي کشيدند: »خدا چون خرد را آفريد به او گفت جلو بيا، آمد گفت پس برو،
رفت گفت با توست که کيفر خواهم داد، با
توست که پاداش خواهم داد .«
اين خود جُستاريست که آيا دين بهر مردم است يا
مردم بهر دين مي باشند. اگر راستش بخواهيم دين بهر مردم است. دين بهر آنست که آميغ
هاي زندگاني را به مردم ياد دهد و آنانرا از گمراهي بيرون آورد. خدا چنين خواسته
است که هرچند گاهي يکبار کسي را از ميان مردمان
برانگيزد و با دست او شاهراهي براي زندگاني بروي مردم بگشايد. دين بهر اينست ولي
در انديشه شيعيان وارونه اين مي باشد. در انديشه آنان مردم
بهر دينند. به اين معني که خدا »چهارده معصوم« را آفريده و آنان را بسيار گرامي
داشته، و اين جهان و مردمان را
آفريده که آن گرامي داشتگان را بشناسند و
جايگاه آنان را در نزد خدا بدانند و براي خشنودي خدا هميشه نامهاي آنان به زبان
رانند و درودها فرستند، و به روي گورهاشان گنبد روند،
سرگذشتهاي آنانرا فراموش نساخته هميشه تازه نگهدارند، با دشمنان ايشان هميشه دشمن باشند
و نفرين و دشنام دريغ نگويند، و پيداست که به پاداش اين کارها در آن جهان به بهشت
خواهند رفت و آب کوثر خواهند آورد.
هر گناهي که
کرده اند به پاس ميانجيگري آن گراميان آمرزيده خواهد شد. اينست فهميدة شيعيان.
در
زمانهاي باستان چون خواستندي از پهلواناني ارجشناسي نشان دهند به يک نمايش
برخاستندي. بدينسان که يک کاروان بزرگي پديد آوردندي
که دسته هايي در پيش رو و، دسته هايي در پشت سر و آنان پهلوانان در ميانه جا
گرفتندي، و به همان حال با موزيک و سرود ،به راه
افتادندي و همگي ستايش آن پهلوانان کردندي، و بدينسان سراسر شهر را گرديدندي.
در انديشه شيعه دستگاه آفرينش يک چنان نمايشي
براي نشان دادن ارج و جايگاه »چهارده معصوم« ميباشد. دسته هايي از پيش رو رفته و
در ميانه آنان چهارده تن و بستگان و پيرامونيانشان آمده اند و از پشت سر نيز دسته
هايي در کار آمدن و گذشتند. در سايه همين باور است
که شيعيان زمان آن چهارده تن )صده هاي نخست اسلام( را بهترين زمانها شناسند، و در
پندار ايشان زمان هرچه ميگذرد بدتر و بي
ارجتر مي گردد. در سايه همين باور است
که به زمان خود و پيشامدهاي اين زمان ارج نگزارند و همه در بند زمان آن چهارده تن
و پيشامدهاي آن زمان باشند.
مثلاً امروز جنگ بسيار بزرگي در ميان دولتهاي
اروپا ميرود و هر توده بايد از پيشامد به تکان آيد و در راه آينده خود به کوششهايي پردازد.
ولي شيعي پروايي به اينها ندارد و چه بسا که به داستانش نيز گوش ندهد. ليکن شما
اگر از جنگ صفين بگوييد يا داستان مختار سراييد
آنها را با دلخواه و خوبي بشنود و خرسندي نمايد. دولتهاي آزمند اروپا
آن همه چيرگي به شرقيان مي نمايند و سراسر کشورهاي شرقي به زير دست آنان افتاده.
شيعي را به اينها کاري
نيست و پروا نيز ننمايد. ولي پس از هزار و سيصد
سال هنوز داستان فدک را فراموش نکرده است و هر زمان که پايش افتد به گفتگو از آن
پردازد و به ابوبکر و عمر و ديگران از بدگويي باز نايستد. در سال ١٣٢٠که در تبريز با سپاه روس جنگ رفت و روسيان
چيره در آمده شادروان ثقه الاسلام را با هشت تن ديگر، به گناه دلبستگي
به کشور و توده خودشان، دستگير کردند و روز عاشورا در سربازخانه به دار کشيدند، در
همان هنگام که آن هشت تن را بالاي
دار مي فرستادند پيروان جعفر بن محمد در
بازارها زنجير مي زدند و فرياد مي کشيدند: » داد از ظلم يزيد در
شهريور ١٣٢٠خورشيدي که سپاهيان روس و
انگليس مرز ايران را شکسته به اين کشور درآمدند، در همان روزها من ناچار بودم به
شيراز و بوشهر روم، و در اتوبوس که نشستيم يک دسته نيز » زوّار« نشستند که از مشهد
بازمي گشتند. در ميان راه نادانيهايي از
آنان ديدم که ناگفتني است. با آن همه گزندي که
به کشور رسيده بود کمترين پروايي نمي داشتند و همه سخنانشان از سفر خودشان و يا از سرگذشتهاي
راست و دروغ امامانشان مي بود، و پياپي آواز برداشته » صلوات« مي کشيدند. تنها
يکبار سخن از پيشامد کشور رفت که
يکي چنين پاسخ داد: »اينها خواهند رفت. روسها
در مشهد مي گفتند اينجا مملکت امام رضاست، ما نخواهيم ماند .«
از شيراز تا بوشهر با دسته ديگري دچار بودم که
اگر نادانيهاي ايشان را بنويسم سخن به درازا خواهد کشيد. يک مدير دبستاني به
ديگران دستور ميداد: » شش قل هواالله بخوانيد و به شش
سوي خود بدميد و از بمب و از هيچ چيز نترسيد«. در ميان راه جز »صلوات« کاري نمي
داشتند و گاهي نيز بدنهادي نشان داده آواز برمي داشتند: » به هر سه خليفه ناحق...
«. از گفتن بي نياز است که چنين مردمي، با اين بي پروايي به
آميغهاي زندگاني و بيگانگي به زمان خود، سرنوشتي جز درماندگي و بدبختي نتوانند
داشت، و اين سزاي ناداني و گمراهي ايشانست که هميشه توي سري خور بيگانگان باشند.
اگر راستي را بخواهيم شيعيان با اين گرفتاريهاشان
مردم زمان خود نيستند، بلکه مردگان هزار و سيصد ساله اند که به زندگان درآميخته
اند. اينست راه زندگاني را نمي شناسند.
اگر مثلي خواهيم بايد گفت داستان اينان داستان
آن مردي است که چشمش نادرست باشد که پيرامون خود و زير پايش را نبيند ولي در يک فرسخي
ديهي را تواند ديد و به کارهاي آنجا تماشا تواند کرد. پيداست که چنين مردي با آن
چشم شگفت زندگي نتواند کرد، زيرا چون پيرامون
خود را نمي بيند به هنگامي که در يک فرسخي به تماشاي آن ديه سرگرم است، ناگهان
لغزيده از پا خواهد افتاد و يا به چاهي فروخواهد
رفت. اين بدبختي ها که امروز گريبانگير شرقيان مي باشد و آنان را به زير دستي
غربيان کشانيده نتيجه همين ناداني و ماننده
هاي آنهاست. مي دانم کساني ايراد
گرفته خواهند گفت در زمان صفويان که ايرانيان همگي در کيش شيعي مي بودند پس چگونه
به آن جنگهاي بزرگ برخاستند و کشور را
نگه داشتند؟ چگونه به آن فيروزيها رسيدند؟ مي
گويم: نخست در زمان صفويان شيعيان شيفته روضه خواني و زيارت تنها نمي بودندد، و به
کارهاي کشور نيز مي پرداختند و دليلش همانست که
در راه نگهداري آن به جانفشاني برمي خاستند.
دوم: زمان صفويان جز از زمان ماست. در آن
زمانها توده ها را اختياري نبودي و پادشاهان توانستندي آنان را چنانکه مي خواهند
راه برند و به هر کاري وادارند. در آن زمان نيز
جربزه و غيرت شاه اسماعيل و شاه تهماسب و شاه عباس مي بود که از ايرانيان شيعي جنگجويان
پديد مي آورد. آنگاه چنانکه در جاي ديگري به گشادي نوشته ايم، شاه اسماعيل و
جانشينان او، نه از ايرانيان، بلکه از ايلهاي ترک
سود مي جستند که مردان بياباني جنگجوي غيرتمندي مي بودند و از شيعيگري جز جنگ با
سُنّيان را ياد نگرفته بودند.
سوم: در زمان صفويان ايرانيان در برابر خود
عثمانيان و ازبکان را ميداشتند که چندان برتر نمي بودند. ولي امروز در برابرشان اروپائيان
را ميدارند که بسيار برتري پيدا کرده اند.
چهارم: در زمان صفويان جهان حال ديگري مي داشت
و امروز حال ديگري مي دارد. امروز زندگاني تنها با جنگ و شمشير زدن نيست و
هر توده اي بايد در همه کارهاي زندگي دلبستگي از خود نشان دهد و همه هوش و پرواي
خود را در راه نيکي زندگاني بکار اندازد، وگرنه
از ديگران پس افتاده نابود خواهد گرديد. زمان صفويان با اين زمان از هر باره جداست.
سوم: يک زيان شيعيگري که مي بايد جداگانه
شمارم، گستاخي پيروان آن کيش به دروغگوئيست. دروغگويي که از بدترين گناهانست اينان
در راه کيش خود پرهيز ندارند و آنرا گناه نشمارند. از نخست چنين مي بوده و اکنون
نيز چنانست. مثلاً درباره امام ناپيدا گذشته از دروغهاي
ديگر، چنين گفته اند: »دو شهري هست به نام جابلقا و جابلسا، يکي در مشرق و ديگري
در مغرب، و امام ناپيدا در آن دو شهر مي باشد«.
اکنون که همه جاي کرة زمين شناخته شده شما از ملايان بپرسيد جابلقا و جابلسا
کجاست؟ !...از شهرهاي کدام کشورهاست؟!
امام ناپيدا که ميدانيم داستانش چيست کسان
بسياري گفته اند که او را ديده اند و هريکي داستاني سروده اند. يکي از ملايان نيز
)حاجي ميرزا حسين نوري( آنها را گرد آورده و کتابي
ساخته، کتابي که سراپا دروغ است. از گنبدهاي امامان در
کربلا و نجف و مشهد بارها دعوي »معجزه« کرده اند. پيش از زمان مشروطه، در هر چند
سال يکبار، از کربلا يا نجف آگاهي رسيدي:
فلان شب نورباران شده، فلان کور نابينا گرديده، فلان لنگ پا گرفته،... اينها را با
تلگراف آگاهي دادندي و در شهرهاي
ايران چراغان رفتي، بايد از جنبش مشروطه خواهي در ايران و عثماني خشنود بود که جلو
اين » معجزه« سازيها را گفت هرکسي از
ايرانيان يا ديگران به کربلا رود و بيايد کمتر رخ دهد که دروغهايي همراه نياورد.
زماني که خردسال مي بودم بارها شنيده بودم: در
کربلا مرغي هست آشکاره گويد: »کشته شد حسين«. دروغي به اين آشکاري به سر زبانها
بوده و کنون هم هست.
در مشهد بارها ديده شده دو سه تن خودشان سنگي
را غلطانيده به صحن آورده و آنگاه گفته اند: » سنگ به زيارت آمده« اين بازي را بارها
به ميان آورند و کسي از ملايان و ديگران ايراد نگيرد، زيرا چنين گويند: » باعث
استحکام عقيده عوامست .« در
سال ١٣٠٧خورشيدي که يکماه در مشهد مي
زيستم بارها اين بازي را با ديده ديدم .روزي پرسيدم: »اين سنگ خودش آمده است؟«
پاسخ
دادند: »آري خودش به زيارت آمده. خيلي سنگها مي آيند«. گفتم: »از کدام در آمده؟
آيا به زمين مي غلطيد يا در هوا مي پريد؟...!«.
در اينجا درماندند و يکي از ايشان چنين گفت: »ما آنهاش نديديم. اينجا ديديم به
زيارت آمده«. چون ژاندارمري در پشت سرم مي ايستاد
چنين پاسخي دادند، وگرنه رفتار ديگري کردندي. اين شيوه ايشانست که
»معجزه« سازند و اگر کسي نپذيرفت و به چون و چرا پرداخت، »ايمان« او را سُست دانند
و يا نام بابي به رويش گزارند و
به آزارش کوشند. در انديشه آنان هرچه درباره امامان گفته شود، بايد پذيرفت. باياي
شيعيگري درست همين است.
در سال ١٣٣٠ که روسيان توپ به گنبد مشهد بستند
و جاهاي گلوله تا ديرگاهي مي ماند که من خود آنها را ديدم در بسياري از شهرها چنين
مي گفتند: »گلوله ها برگشته به ميان خودشان افتاده است«، هنوز اين دروغ از ميان
نرفته است و بازهم توان شنيد. تا کنون بارها اين
دروغ را به ميان انداخته اند: » روز عاشورا يا فلان شب قتل، فلان مرد که با بَهمان
زن در آميخته بود به هم چسبيده اند و جدا
نمي توانند شد. اين را کوششي در راه کيش خود مي پندارند که چنين دروغهايي را
بسازند و بپراکنند. آنچه من به ياد ميدارم يکبار
اين دروغ را، در محرم در باکو به ميان انداختند. من خردسال ميبودم، داستانش را در
تبريز شنيدم » حاجي رضا نامي با يک زن روسي روز
عاشورا در آميخته و هر دو بهم چسبيده اند«. شيعيان به همديگرمژده ميدادند و داستان
را با پر و بال بيشتري باز ميگفتند. شکوهي مراغه اي همين
داستان را به شعر کشيده و چاپ کرده است. يکبار نيز امسال در رمضان در تهران آنرا
به ميان آوردند: » يک سرباز هندي يا
آمريکايي در شهرنو با يک زن بدکار شب بيست و يکم رمضان درآميخته و بامداد که بيدار
شده اند هردو بهم چسبيده بوده اند که
ناچار به بيمارستان برده اند .«
اين دروغ را چندان پراکندند که در روزنامه ها
نوشته شد و گروه انبوهي در برابر بيمارستان گرد آمدند و چه گفته ميشد دروغست و چنان
چيزي نبوده باور نمي کردند. بدتر از همه اين مي بود که بيشتر کساني که از جلو
بيمارستان بازمي گشتند اگر کسي مي پرسيد، مي گفتند:
»آري بوده است. من خودم ديدم«. دروغي به اين آشکاري را مي گفتند و شرمنده نمي شدند.
چون در پندار شيعيان امامان همه کاره دستگاه
خدايند، هرگونه گزافه گويي و گزافه انديشي درباره آنان سزاست. هرکاري از آنان شدنيست
)به گفته ملايان ممکن الوقوع است.( اينستکه هم رخ نداده باشد دروغ شمرده نخواهد
شد، اين شدنيست که امام کوري را بينا گرداند.
اينست اگر چنان معجزه اي ساختند و پراکندند دروغ نخواهد بود. بلکه چون« نشر فضايل
ائمه است و باعث استحکام عقيده عوام باشد
مستحسن است .«
در عالم آراي عباسي درباره شاه تهماسب يکم مي
نويسد: » مولانا محتشم کاشاني قصيده در مدح آن حضرت... به نظم آورده از کاشان فرستاده
بود... فرمودند که من راضي نيستم شعرا زبان به مدح مي آلايند قصايد در شأن حضرت
شاه ولايت پناه و ائمه معصومين عليهم السلام
بگويند صله اول را از ارواح مقدسه حضرات و بعد از آن از ما توقع نمايند .زيرا که
به فکر دقيق و معاني بلند و استعاره هاي دور از کار
در رشته بلاغت درآورده به ملوک نسبت مي دهند که به مضمون )از احسن اوست اکذب او(
اکثر در موضوع خود نيست . اما اگر به
حضرات مقدسات نسبت نمايند شأن معالي نشان ايشان بالاتر از آنست و محتمل الوقوع است.
اينست راز آن دروغگوئيها و معجزه سازيها. از
آنسوي کيشي که بيپاست پيروان آن ناچارند که با دورغها آن را نگه دارند. در اين
باره بهائيگري و صوفيگري با شيعيگري همراه است.
بهائيان و صوفيان نيز به دروغ سازي گستاخ باشند ديواري که بي بنياد است بايد آن را با
ستونهايي از اينور و آنور سرپا نگهدارند.
شما اگر با يک شيعي )يک شيعي که عامي نباشد( به
گفتگو پردازيد، خواهيد ديد همه به آن مي کوشد که شکست نخورد و پشتش به زمين ،نيايد
و اينست که پياپي دروغ مي گويد .مثلاً شما اگر بگوئيد علي با ابوبکر و عمر راه رفت
و به دشمني برنخاست، گويد تقيه مي کرد. اگر گوئيد با عمر
خويشاوندي کرد و دختر خود را به او داد، گويد جنبه فرستاد. اگر گوئيد ابوبکر و عمر
در زمان ناتواني اسلام به او گرويدند و
اين دليليست که از روي پاکدلي مسلمان بودند، گويد آنان پيش کاهني رفته و از او
شنيده بودند که اسلام پيشرفت خواهد داشت و به
آن اميد به اسلام گروش نشان دادند. اگر گوئيد حسن بن علي با داشتن نيرو خلافت را
از دست داد و حسين بن علي با نداشتن نيرو به طلب
آن برخاست، گويند به هر يکي از امامان لوحي از آسمان آمده بود که بايستي از روي آن
رفتار کنند. هرچه گوئي پاسخ دهد و در هيچ جا
نايستد. يک شيعي بايد پافشارد و کيش خود را نگه دارد.
روزي با يکي مي گفتم داستان رفتن عمر به در
خانه علي و گزاردن او دختر پيغمبر را ميانه در و ديوار که روضه خوانها مي سرايند و مردم
را مي گريانند از ريشه دروغ است، و دليل آورده مي گفتم بچه اي که در شکم مادر مي
بوده چه نياز به نام مي داشته؟ !آنگاه که دانسته
بود پسر است تا »محسن« نام دهد؟ سخنم به پايان نرسيده پاسخ داد و چنين گفت:
»پيغمبر خبر داده و خود او نامش را محسن نهاده بود«.
گفتم اين در هيچ کتابي نيست، شما از کجا مي گوئيد؟! گفت: » در کتاب نباشد، من از
عقل خودم مي گويم .«
چهارم: مي بايد از داستان گريه و روضه خواني
نيز جداگانه سخن رانيم. اين نيز زيانهاي بسياري را در پي دارد.
چنانکه
گفتيم نخست از اين راه سودجويي سياسي مي کرده اند، به کسي که ستم رسيده مردم
دلهاشان سوزد و خواهان و ناخواهان هواداري از
او نمايند. از اين رو سران شيعه از ستمديدگي حسين بن علي به پيشرفت کار خود مي
افزوده اند. چيزي که هست در آن زمان ها کار تنها »شعرهايي خواندن و
گريستن« مي بوده که سالي يکبار و دوبار به آن مي پرداخته اند. در زمان
خود
امامان بيش از اين سراغ نمي داريم. سپس در تاريخ ها مي بينيم که در زمان خاندان
بويه در بغداد روزهاي عاشورا تکاني هم در شيعيان
پديد مي آمده و نمايشي ميرفته. پس از آن يادي درکتابها در اين باره نمي
بينيم تا از زمان صفويان دوباره آغاز يافته است. ملا حسين کاشفي کتابي درباره
داستان کربلا بنام »روضه الشهدا« نوشته بود، و کساني
که در نشستها از آن خوانده مردم را مي گريانيده اند و همانا »روضه خوان« از همانجا
پيدا شده است.
گويا نخست نشستهاي ساده اي از سوي مردم برپا
ميشده، ولي سپس شاه و پيرامونيان او بکار برخاسته اند و توان گفت که در روزهاي
عاشورا
برخي نمايشها از جمله شبيه سازي مي رفته است. از آن زمان آگاهي کمتر است، ولي چون به
زمان قاجاريان ميرسيم که در نوشته هاي جهانگردان اروپايي در دست است مي بينيم
دستگاه بزرگي در ميان مردم مي بوده و در ايران
و هندوستان قفقاز و ديگر جاها در دوازده روز محرم روضه خوانيهاي بسيار ميشده و
سينه
زني و قمه زني و شاه حسيني از همان زمانها
شناخته مي بوده. هرچه هست در زمان ما روضه خواني و نمايشهاي محرمي يک
گرفتاري بزرگي براي ايرانيان گرديده و اين ميدان بي اندازه پهناور شده
بود.
در شهرهاي بزرگ شماره روضه خوانها از دويست و سيصد گذشتي، و بسياري از آنان از آن
راه داراک)دارائي( اندوخته توانگر بودندي. برخي نيز به دربار بستگي داشته
لقبهايي – از سلطان الذاکرين، ملک الذاکرين و مانند اينها – يافتندي. در سراسر سال
روضه خوانيها رفتي. اگر کسي در گذشتي، و يا از سفر آمدي و يا
عروسي کردي، و يا خانه تازه خريدي، و يا فرزندي پيدا کردي، در خانه خود
روضه
خوانانيدي. هر توانگري سالانه ده روز يا بيشتر نشست برپا کردي و در خانه اش را
بروي مردم گشادي. کمتر نشست بودي که روضه اي خوانده نشود.
شيعي با فهم و باور، کسي بودي که اگر پدرش مرده
به حسين گريد، اگر برادرش درگذشته ياد عباس برادر حسين کند، اگر پسر جواني
از
دستش رفته علي اکبر را بياد آورد، اگر عروسي کند روضه از عروسي قاسم خواناند. يک
زن شيعه بايستي هميشه ياد از زينب و ام کلثوم کند و هر اندوهي که رخ دهد آن را
به کنار گزارده به اندوه خواهران و زنان حسين گريد. اين دستوري مي بود که
پيشوايانشان داده بودند »و علي الحسين و فليبک الباکون
ليتدب النادبون .« از آنسوي چون محرم رسيدي بسياري از مردم رخت سياه پوشيدندي
و از همان روز نخستين در تيمچه ها و کاروانسراها و در خانه هاي
مجتهدان
و بزرگان دستگاه سوگواري درچيده شدي، در همه جا روضه خواني ها آغاز يافتي. بازار
روضه خوانان بسيار گرم شده هريکي سوار اسب يا خر از اينجا درآمده به آنجا
شتافتي. در هرجايي روضه خوانان همينکه يکي از منبر پائين آمدي آن ديگري بالا رفتي. در همان
هنگام از هر کويي دسته اي راه افتادي. سينه زنه ،ا عربها زنجيرزنان، ، هر گروهي
دنبال ديگري را گرفته، درفشهاي بسيار جلو انداخته،
با طبل و شيپور )و يا بي آنها( نالان و مويان به راه افتادندي. در بازارها گرديده
و به تيمچه ها و خانه هاي مجتهدان و بزرگان رفته
بدينسان روز را به پايان رسانيدندي.
هنگام شام در هر کويي و کوچه اي دسته شاه حسيني
راه افتادي. سپس نيز در هر مسجدي روضه خواني رفتي. از روز هشتم يا نهم »شبيه« نيز درآمدي.
شمر و يزيد و حسين و عباس و علي اکبر و قاسم و زين العابدين بيمار و زينب و ام
کلثوم و سکينه برروي اسبها در بازارها گرديدندي.
در تبريز روز نهم شير آوردندي که خود داستاني داشتي روز دهم
عاشورا ديوانگي بالا گرفتي. از آغاز روز صد دسته شاه حسيني راه افتادي .از هر کوي
و کويچه قمه زنان با سرهاي شکافته و کفنهاي سفيد خون آلود بيرون آمدندي
.مردم قره باغ در تبريز و تهران »قفل بتنان« آوردندي. در اين روز ملايان و
بازرگانان و توانگران نيز خودداري ننموده با پاهاي
برهنه و سرهاي باز، گل به رو ماليده به جلو دسته افتادندي، به سرهاشان خاکستر و
کاه ريختندي. کساني چندان گريستندي و بسر کوفتندي که از خود رفته
افتادندي بدينسان دسته هاي گوناگون از اينسو و از آنسو راه افتادندي و در
بازارها
بهم رسيدندي. انبوه زنان و مردان به تماشا ايستاده گريه کردندي. بسيار از قمه زنان
به خودنمايي چندان زدندي که افتاده از خود
رفتندي و سالانه چند کس با اين آسيب درگذشتندي. در بسياري
از شهرها روز عاشورا »نخل« گردانيدندي. يک چيز بسيار بزرگ و سنگين از چوب ساخته
»نخل« ناميدندي. هر کويي نخلي داشتي و در آن روز بيست و سي تن يا
بيشتر به زيرش رفته آنرا برداشتندي و در کوچه ها گردانيدندي و چون دو نخل بهم
رسيدي به يکديگر راه نداده به پيکار برخاستندي و سر و روي همديگر
را خستندي. گاهي نيز خون ريختندي.
در شهرهايي که دو تيرگي
حيدري و نعمتي از ميان نرفته بود، هرساله در روز عاشورا پيکار به ميان افتادي و
سرها شکسته و تن ها کوفته شدي. از اين نادانيها چندان بودي که اگر کسي بشمارد و داستان همه را
بنويسد يک کتاب بزرگي باشد. اين نادانيها در ايران رواج ميداشت تا رضاشاه پهلوي جلو گرفت که ده سال بيشتر، کم نشاني
از اين نمايشها ديده شدي. ولي چنانکه ميدانيم پس از رفتن او دولت به جلوگيري نمي کوشد و ملايان ميکوشند که بار ديگر آنها را رواج دهند و چنانکه مي
شنويم در بسياري از شهرها آغاز يافته در محرم همان نمايشها به ميان
مي آيد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر