۲۶ خرداد، ۱۳۹۷

شيعيگري-گفتار سوم - زيانهايي که از اين کيش برميخيزد 2


 چنانکه گفتيم اين کارها زيانهايي را در پي ميداشت و اينک آنها را فهرست وار به کوتاهي مي شماريم:
1-داستاني که هزار و سيصد سال پيش رخ داده به آن پرداختن و به گريه و سوگواري برخاستن از خرد رو گردانيدن و آنرا لگدمال ساختن است. اينکه پنداشته اند که خدا از اين گريه و زاري خشنود گردد و پاداشها دهد ناداني ديگري از آنان مي باشد. خدا از کاري خشنود گردد که بخردانه باشد و سودي از آن برخيزد. گريه و مويه به يک داستان کهن هزارساله چه سودي تواند داد؟! چرا خدا به آن پاداش دهد؟! شگفت است که بازماندگان حسين خودشان، پس از يکي دو سال، پيشامد را فراموش ساختند و به زندگي پرداختند. چنانکه گفتيم علي بن الحسين با يزيد آشتي کرد و با او دوستي نمود. سکينه دختر حسين که به گفته روضه خوانان در ويرانه شام مرده است که، و باشد شيعيان به اين مرگ او خروارها اشک ريخته اند سالها پس از آن زيسته و زن مصعب بن زبير شده بود که سپس نيز زن عبدالملک بن مروان گرديد و با خوشيها زندگي بسر داد. ولي شيعيان پس از هزار و سيصد سال آن داستان را فراموش نمي کنند و آيا اين دليل روشني به سبک مغزي و بي خردي يک مردمي شمرده نخواهد بود؟
2- سينه زدن، زنجير به تن کوفتن، گل به رو ماليدن، خاک بر سر ريختن، سر خود را شکافتن، جستن و افتادن، نعره کشيدن، و اينگونه کارها جز نشان دژخويي و بيابانيگري نيست. شيعيان اينها را هنري پنداشتند و اگر در ميان تماشاچيان يک يا چند تن اروپائي بودي به نام خودنمايي بيشتر کوفتندي و زدندي و بلندتر نعره کشيدندي. ولي راستي آنست که همين نادانيها و مانندهاي آن دستاويز بدست اروپائيان داده که ايرانيان و ديگر شرقيان را »نيمه وحشي« شمارند و به زندگاني آزاد شاينده ندانند. اروپائيان از سالها کوشيده اند که شرقيان را در ناداني ها و دژخوئي هايي که مي داشته اند و مي دارند پايدار گردانند و از اين رفتار دو نتيجه خواسته اند. يکي آنکه شرقيان در سايه همين ناداني ها ناتوان و درمانده باشند و به آساني گردن به يوغ چيرگي آنان گزارند. ديگري اينکه بهانه در دست باشد و به »نيکخواهان جهان« که در اروپا نيز فراوانند پاسخي توانند داد. اينکه از صد سال باز اروپائيان که به ايران و هند آمده اند داستانها از اين نمايشها و نادانيهاي شيعيان در کتابهايشان نوشته اند و پيکره ها برداشته به چاپ رسانيده اند، اينکه برخي از شرقشناسان به ستايشهايي از شيعيگري و از اين نمايشها پرداخته اند همه از اين را ه بوده است. دو تن از شرق شناسان که يکي مسيو ماربين آلماني و ديگري دکتر جوزف فرانسه اي بوده، در کتابهاي خود از کيش شيعي و از اين نمايشهاي شيعيان ستايشها نوشته اند و، اينها عنواني بدست ملايان داده که آن دو نوشته را که به فارسي ترجمه شده در دفتري بنام »سياست الحسينيه« به چاپ رسانيده اند ولي ما نيک ميدانيم که اين شرق شناسان از کارکنان سياسي مي باشند و نوشته هاشان جز از راه فريبکاري نيست به گفته مسيو ماربين، نصيرالدين طوسي کار بسيار نيکي کرده که در زمان تاخت مغولان و در چنان هنگام گرفتاري، کينه شيعي و سنّي را فراموش نساخته و مغولان را به سر بغداد برده و کينه از دشمنان خاندان علي جسته است. اين بوده آرزويش که شيعيان هميشه چنان باشند و هيچگاه کينه سنّيان را از دل بيرون نکرده به کارهاي ديگري نپردازند. به گفته دکتر جوزف، شيعيگري در نتيجه روضه خواني پيشرفت بسياري کرده و او آرزومند مي بوده که شيعيان در اين راه پيشرفت را از دست ندهند و به شماره شيعيان )که به کار سياست اروپائي نيک مي خورند( بيفزايند.
3- گذشته از آنکه گريه و ناله سهش ها فرو نشاند و آتش غيرت را خاموش گرداند، آن همه روضه خواني ها و دسته بندي ها که مردم را سرگرم مي ساخت بي گفتگوست که از پرداختن به کار زندگاني بازمي داشت. بدبختي هايي که گريبانگير ايرانيان شده و بدينسان درمانده و زبونشان گردانيده شوندهاي بسيار داشته و بي گمان يکي از آنها اين بوده. مردم بجاي آنکه از پيشامدهاي جهان و از پيشرفتهايي که در دانشها و ديگر زمينه ها رخ داده بود آگاه باشند و يا به انديشه کشور و توده پردازند به آن نمايشهاي بيهوده پرداخته اند، اين نتيجه آن سرگرمي است که مي بينيم که از دست آزمندان اروپا مشت مي خورند و از ستم يزيد مي نالند. زنان ايران که از همه جا ناآگاهند و کمترين دلبستگي به کشور و زندگاني توده اي نمي دارند، و از درس خوانندگان نيز هوش و فهمي در اين باره ديده نمي شود، شوندش جز اين نبوده که بيشتر زمان را در روضه خواني ها بسر برده و هوش و جربزه خود را در آن راهها بکار انداخته اند.
4- اين داستان گريه و زيارت با آن پاداش هائي که نويد داده شده زيان بسيار بزرگ ديگري را دربر مي دارد، و آن اينکه شيعيان به بدکاري گستاخ باشند. بايد دانست که مردم عامي درباره نيک و بد فهم و بينشي را که مي بايست ندارند و يک چيز که بد است )مثلاً دزدي( آنان درباره اش تنها اين را دانند که گناهست و مايه خشم خدا باشد و بدکار )يا دزد( به دوزخ خواهد رفت، و يگانه جلوگيرشان همان ترس دوزخ مي باشد. از اينکه بديها زيان به زندگاني رساند و مايه نابساماني آن گردد چيزي است به انديشه ايشان نرسيده. اينست چون مي شنوند که کسي که گريه به حسين کرد و يا به زيارت بارگاه او رفت همه گناهانش آمرزيده گردد و بهشت به او بايا باشد، از ترسي که مي داشته اند ايمن شده به هر بدي پا ميگزارند.
اين چيزيست که از نخست آزموده بود و در اين چند سال که به شوند جنگ در ايران خواروبار کم شد و نرخها بالا رفت آزمايش ديگري بدست آمد، زيرا ديده شد که کساني که انبارداري کردند يا پياپي به نرخها افزودند و هزارها خاندان از پا انداختند بيشتر حاجيان »مقدّس« و مشهديان لب جنبان مي بودند، نيز ديده شد که همان پولهائي را که از راه برانداختن خاندانها بدست آورده بودند، برداشتند و با پيشاني باز روانه کربلا و نجف شدند که زيارت کنند و به ملايان پولهايي دهند. اين نامردان که بهانه در دست مي دارند و به کشور و توده پروايي نمي نمايند و به ميهن پرستي ريشخند مي کنند، بدينسان از بدکاري نيز نمي‌پرهيزند و در سايه کيش بيپايي که ميدارند خود را به هر دلخواهي آزاد مي شمارند.
شما اگر زماني به توده عامي پردازيد و باورهاي آنان را نيک سنجيد خواهيد ديد در سايه سخناني که هميشه از ملايان و روضه خوانان شنيده اند چنين مي پندارند که آدمي در اين جهان ناچار از گناهست و چاره کار همان گريستن به امام حسين و رفتن به زيارت او و ديگران مي باشد. اينست خدا روز » الست« با امام حسين آن پيمان را بسته است. اگر شما با يک شيعي که به کربلا مي رود به سخن پرداخته بپرسيد چرا به کربلا مي رويد؟! پاسخ خواهد داد: »آقا، ما گناهکاريم، بايد برويم و از گناهان پاک شويم«. اگر بگوئيد بهتر است گناهي نکني تا نيازمند پاک شدن نباشي با شگفتي پاسخ خواهد داد :»مگر آدم مي تواند گناه نکند؟ « ! در تبريز سخني هست و بارها از زبانهاشان شنيده ام. مي گويند: » سگ که ناپاکست چون به نمکزار افتاد و نمک گرديد پاک شود. ما گناهکاريم و ناپاکيم و خود را به نمکزار مي اندازيم تا پاک شويم«. اگر نيک انديشيد در اين باره باورهاي شيعيان بي مانندگي به باورهاي مسيحيان )درباره گناه و کفاره( نمي باشد. اين نکته را ميتوان با زبان ديگري نيز باز نمود.
چنانکه ميدانيم آدمي داراي دو گوهر است: يکي گوهر جان که خواهان بديهاست، و ديگري گوهر روان که خواهان نيکيهاست .در بسياري از مردم گوهر جان بسيار چيره باشد و اينست ايشان خودداري از بديها نتوانند. ليکن در همانحال روانشان بيکار نمانده آنانرا نکوهش کند و فرجادشان هميشه ناآسوده باشد. چنين کساني همانکه بشنوند اگر کسي به امام حسين گريست يا به زيارت رفت گناهانش آمرزيده شود. همچون تشنه اي که به آب رسد با خشنودي و شادماني پذيرند، و اين را يک پاسخي به نکوهش هاي فرجاد گرفته، خود را آسوده گردانند. به گفته عاميان: » کور از خدا چه خواهد؟! دو چشم «! . يک آدمکش، يک انباردار، يک دزد، يک زن بدکاره، يک آخوند فريبکار به چه نيازمند است؟ به يک دستگاه آنچناني که بي رنج و کوشش گناهان خود را بيامرزاند. از همينجاست که شما مي بينيد تيمور لنگ با آن خونخواري و تيره دلي که در اسپهان در يکروز هفتاد هزار آدم کُشت و در بغداد از سرهاي کشتگان مناره ها برافراشت، هميشه در جستجوي پيران صوفي مي بوده و چون يکي را مي يافته دست به دامنش مي يازيده. مي بينيد صمدخان با آن پليديش که افزار سياست نکولا گرديد و کسان بسياري از آزاديخواهان غيرتمند را کُشت روضه مي خوانانيده و هرساله چهار صد تومان پول شمع به کربلا مي فرستاده. اينها رازش همانست که باز نموديم.
پنجم: داستان امام ناپيدا گذشته از ايرادهايش زيانهايي نيز به زندگاني دارد. شما با هر شيعي گفتگو از گرفتاريها کنيد يا آرزوي نيکي جهان به ميان آوريد، بي درنگ به پاسخ پرداخته خواهد گفت: » بايد خودش بيايد و کارها را درست کند«. در تبريز گويند :» فدا اولوم، گرگ اوزي گلسون مي بايد روشن گردانم که چيزهائي که ما گرفتاري مي شماريم در پيش شيعيان گرفتاري نيست. مثلاً پس ماندن توده، چيرگي بيگانگان، ناتواني دولت نابساماني کشور، پستي خيمها و سهشها و مانند اينها، نه چيزهائيست که شيعيان پاک دارند و گرفتاري شمارند .يکي شيعي تا راه کربلا باز و روضه خواني آزاد است و دست به کلاه و رخت او زده نمي شود، به هيچ چيز ارج نگزارد. در نزد شيعي بيگانگان که به ايشان آزادي در کيش ميدهند، بهتر از يک دولت ايرانيست که آزادي از دستشان بگيرد. اين چيزيست که بارها به زبان آورده اند.
در پيش آنان گرفتاري آنست که مي بينند بسياري از جوانان و ديگران سُست باور شده اند و به روضه نمي روند، و در آرزوي زيارت نمي باشند، و به ملايان ارجي نمي گزارند .اينهاست که آنان گرفتاري مي شمارند و در اين باره يا در هر باره ديگري که گفتگو شود همان پاسخ گذشته را دهند. بدتر از اين آنکه در اين ده سال که ما به کوشش برخاسته ايم و به خواست خدا در برابر ماديگري و بي ديني ايستاده دين را به روي بنياد بسيار استواري نهاده ايم و با يکايک گمراهي ها و ناداني ها نبرديده تيشه ها به ريشه هرکدام فرو مي آوريم، اين کار ما به شيعيان گران مي افتد. زيرا در انديشه ايشان بايد اين کار را امام ناپيدا کند .چنانکه گفتيم شيعيان کسان پرستند، اينان آرزومندند امام ناپيدا پيدا شود و جهان را ،به نيکي آورد آن نيکي جهان را چندان نمي خواهند که بودنش را با دست امامشان مي خواهند. اينست از کارهاي ما دلتنگ مي باشند.
داستان اينان داستان آن کودک نادانيست که به لجنزاري افتاده بود و يکي که مي خواست دستش را گيرد و بيرون آورد تن در نمي داد و فرياد ميزد: »بايد مادرم بيايد« درحالي که مادرش نيز نمي بود و نتوانستي آمد. فراموش نمي کنم روزي که با يکي از ملايان گفتگو مي‌داشتم و چنين گفتم: » شما مي گوئيد مهدي خواهد آمد و يکي از کارهايش اين خواهد بود که همه کيش ها و دينها را براندازد و همگي مردم را به يکراه آورد. من مي پرسم: اين کار را چگونه خواهد کرد؟ !آيا با »معجزه« خواهد کرد که مردمان شب بخوابند و بامدادان که بيدار شدند همگي شيعي گرديده باشند، يا با کيشها و دينها به نبرد پرداخته با دليلها مردمان را بسوي يک دين خواهد خواند. آيا کدام يکي از اينهاست؟!« چون چيزي نمي دانست از پاسخ درماند و، من دنباله سخن را گرفته گفتم: »اگر بگوئيد با معجزه خواهد کرد، دروغ است، زيرا چنان کاري بيرون از آئين خداست. شما مي بينيد که پيغمبر اسلام که بالاتر از مهدي پنداري مي‌بود، به برانداختن گمراهيها جز از راه دليل آوردن و نبرديدن نکوشيد. اگر بگوئيد با دليلها مردمان را به يک راه خواهد خواند، اين کاريست که ما به آن برخاسته ايم و گامهايي نيز پيش رفته ايم و جاي شگفت است که شما خشنودي نمي نماييد و به همدستي نمي شتابيد. جاي شگفتي است که نتيجه اي را که بدست آمده نمي پذيريد و دنبال يک پندار بي پائي را مي گيريد مرد تيره مغز بجاي آنکه به پرسش من پاسخ دهد با تندي چنين گفت: »پس شما دعوي مهديت مي کنيد؟ « ! گفتم: » من دعوي مهديگري نمي کنم، بلکه هيچ دعوي نمي کنم .من کجا و دعوي کجا؟ !.من بجاي دعوي به کار پرداخته ام و آنچه مي بايست کنم کرده ام، شما به پرسش من پاسخ دهيد«. چون پاسخي نتوانست به درهم گويي پرداخت، و من جلوش را گرفته گفتگو را به
پايان رسانيدم.
اينست نمونه اي از زيانهاي آن افسانه، به هر زبوني تن در ميدهند و يوغ بيگانگان را به گردن مي گيرند و اين برنمي تابند که يک راه رهايي به رويشان باز شود که، چرا دستگاه امام ناپيدا بهم نخورد. شگفت است که دکتر جوزف از اين پندار نيز ستايشها نوشته و به يک رشته فريبکاري هائي برخاسته. به گفته او شيعيان که همگي پيدا شدن امام زمان را مي بيوسند و هر روز چشم به راه مي باشند، چنين مردمي هميشه آماده جنگ و مردانگي باشند که همانکه امام پيدا شد به ياري او شتابند. مي گويد شيعيان همگي اميدمندند که روزي به سراسر جهان دست خواهند يافت و مردمي با اين اميد »لا محاله روزي اسباب طبيعي براي آنان فراهم خواهد آمد به گمان دکتر جوزف شيعيان با آن کوشش که در راه رواج کيش خود مي کنند و با اين اميد که به پيدايش امام زمان مي دارند، در آينده »ترقّيات محيرالعقول« خواهند کرد و از هر باره بزرگترين توده جهان خواهند بود. اين پندار بافيهاي دکتر جوزف عنواني بدست ملايان داد. چند سال پيش يکي از ملايان تبريز به من چنين نوشته بود: »شما مي گوئيد امام زمان دليل ندارد، دليل آنرا از فرنگي بايد پرسيد«. يک رشته جمله هاي پوچي را که به نام سياست بازي نوشته شده بدينسان پيش مي کشيد. بايد پرسيد آيا نوشته هاي جوزف درباره آمادگي و جنگجويي شيعيان راست است؟! آيا علماي نجف و کربلا و سامرا و قم و طلبه هاي ايشان و اين حاجي ها و مشهدي هاي تهران و تبريز و کاشان و قزوين به چنان آمادگي مي کوشند؟! آيا شدسيده هاي ما وارونه گفته هاي دکتر فرانسه اي را نشان نمي دهد؟! آيا ما با ديده نمي بينيم که به هر پستي تن در ميدهند و دلهاشان خوش است که »خودش خواهد آمد و کارها را درست خواهد گردانيد«؟ !اينها را که با ديده مي بينيم، آيا باز هم بايد فريب گفته هاي دکتر جوزف را بخوريم؟! آنگاه گرفتيم که سخن دکتر راست است و شيعيان به اميد آنکه امام زمان خواهد آمد به آمادگي هاي جنگي مي کوشند. آيا نه آنست که آنان مي گويند امام زمان با شمشير جنگ خواهد کرد و توپ و تفنگ و تانک و همه اين چيزها از کار خواهد افتاد؟! با چنين پنداري آمادگي هاي آنان چه خواهد بود؟!
افسوسا، اگر اين افسانه ها مايه بزرگي و برتري مردمي توانستي بود بايستي جهودان که هزارها سالست چشم به راه »ماشيا« مي باشند و بنيادگزار اين افسانه ايشانند پيش از ديگران به بزرگي و برتري رسيده باشند. آنگاه چنانکه شيعيان به پيدا شدن مهدي اميدمندند مسيحيان نيز به فرود آمدن عيسي از آسمان اميدمند مي باشند، و ما نمي دانيم چرا دکتر جوزف اين دلسوزي و راهنمايي را که به مردم ايران مي کند، به توده خود نمي کند؟! چرا کشيشان فرانسه را برنمي انگيزد که به کوششهائي برخاسته اميد مردم را به آمدن عيسي بيشتر گردانند و راه برتري و بزرگي را به روي آن کشور باز کنند؟! پس چه شده که مردم فرانسه بايد لشگرها آرايند و افزارها سازند و به کوششهاي سياسي پردازند و برتري و بزرگي را از آن راه طلبند، ولي ايرانيان از راه افسانه پرستي پيش روند؟! آيا مرگ خوبست ولي براي همسايه؟! همين سخن را به مسيو ماربين هم توان گفت، اين فريبکار آلماني با آن آگاهي کمي که از اسلام و تاريخ آن داشته به بافندگي هايي پرداخته چنين مي گويد: »حسين دانسته به سوي کشته شدن رفت. خواستِ او، ستم بني اميه را پذيرفتن و از همان راه ريشه آن خاندان را کندن مي بود«. همين را سياست بزرگي از حسين شمرده به شيعيان راهنمائي ميکند که همان راه روضه خواني و سوگواري را که پيش گرفته اند رها نکنند و از همان راه نشان دادن ستمديدگي پيشوايان خود پيش روند.
ما مي گوييم پس چرا مسيو ماربين اين راهنمايي را به آلمانيان نکرده است؟! چرا آن سياست بزرگ حسيني را به آنان ياد نداده است؟! چرا آلمانيان هنگامي که آن سختي ها را از ناپلئون کشيدند اين سياست را بکار نبستند؟! چرا اين نکردند که پادشاهانشان خود را به کشتن دهند و توده آلماني کشته شدن آنان را دستاويزي سازند و همچون ايرانيان روضه خوانيها برپا کنند و به نمايشهاي گوناگون پردازند؟! چرا در سال آن ١٩١٨که شکست را از فرانسه و انگليس خورده ناخواهان گردن به پيمان ورساي گزاردند به اين فلسفه کار نبستند؟! چرا به جاي برخاستن هيتلر و کارهايش از ستمديدگي خود سودجويي نکردند؟! اکنون هم دير نشده، اگر از اين جنگ شکست خورده بيرون آمدند و نيروشان بهم خورد بجاي کوششهاي ديگر فلسفه مسيو ماربين را بکار بندند و اگر نيازي به روضه خوان و قمه زن و شمشير زن و مانند اينها پيدا کردند خواهند توانست از ايرانيان بخواهند و کار خود را راه اندازند.
چنانکه گفتيم اين نوشته هاي ماربين و جوزف جداگانه بنام »سياست الحسينيه« چاپ شده، اين دفتر تاريخچه اي داشته که من بايد در اينجا بنويسم: در سال  ١٣٢٨که در ايران شور آزادي خواهي بسيار نيرومند مي بود و آزاديخواهان پس از يکسال و بيشتر جنگ با محمد علي ميرزا و ملايان فيروز درآمده تهران را هم گشاده بودند، و دشمنان آزادي، که بيشترشان روضه خوانان و ملايان و پيروان ايشان ميبودند پس از ايستادگي ها و جنگها نوميد شده و آتش سينه هاشان رو به خاموشي نهاده بود. و از آنسوي دولت خود کامه روس سپاه به ايران آورده و آذربايجان و ديگر شهرها را گرفته به کاستن از نيروي آزاديخواهان مي کوشيد، ناگهان اين دفترچه به ميان افتاد) .(تو گفتي نفت برروي آتش ريختند. ملايان و روضه خوانان و بسياري از مردم به تکان آمده، و با آزاديخواهان که به کاستن از روضه خواني مي کوشيدند، پرخاش آغازيده چنين گفتند: » پس فرنگي ها امام حسين را مي شناسند و شما نمي شناسيد، اي بي دين ها؟!« اين را گفته به تکان آمدند بيش از همه در تبريز شوري برخاست و نتيجه آن بود که همگي روضه خوانان که بيش از دويست تن مي بودند دست بهم داده چنين نهادند که در بازارها و کويها روضه خواني هاي همگاني برپا گردانند. نخست در بازارها اين کار را کردند. يک بازار را مي گرفتند و از اين سر تا آنسر فرش مي گستردند و در ميانه منبر مي گزاردند، و جلو آمد و شد را بسته آنجا را انجمن ميگردانيدند و روضه خوانها هريکي با پيروانشان مي آمدند و فراهم مي نشستند و يکي پس از ديگري به منبر رفته مردم را گريانيده پائين مي آمدند. سه روز و چهار روز بدينسان بسر برده چند روز ديگري بازار ديگري را برمي گزيدند، و در همه اين کارها دشمني خود را با مشروطه فراموش نمي کردند. پس از ديري رو به کوي ها آوردند. در تبريز هفده و هيجده کوي از بزرگ و کوچک شمرده ميشد. نوبت به نوبت آنها را گرديدند که در هر يکي چند روزي با گرد آمدن و روضه خواندن و دروغها سرودن و به مشروطه نيش زدن به سر مي بردند. ديدني مي بود که از نوشته هاي دو اروپائي چه شور و تکاني برخاسته و چه کارهايي کرده ميشد.
يک نتيجة ديگر » سياسته الحسينيه« پيدايش دسته هايي به نام »انتظاريون« بود .چنانکه گفتيم دکتر جوزف از پندار شيعيان درباره امام ناپيدا ستايش نوشته و چنين گفته که اميد بستن به پيدايش چنان کسي و چشم به راه او دوختن مايه زندگي يک توده باشد. برخي از ملايان همين را دستاويز گرفته در مشهد و تبريز و ديگر جاها دسته هاي« انتظاريون« )بيوسندگان( پديد آوردند. صدتن و دويست تن و هزار تن فراهم مي نشستند، دعاي » ندبه« مي خواندند، از دير کردن امام ناپيدا ميناليدند، مي گريستند، کم کم به شيون کردن و به سرو روي خود کوفتن مي رسانيدند و کساني افتاده از خود مي رفتند و، از بامداد تا شامگاه با اين کارها به سر مي بردند. همي خواستند با زور و ناله و گريه امام ناپيدا را به بيرون آمدن وادارند. در تبريز داستان ديگري هم پيش آمد، و آن اينکه چون از ناليدنها و گريستنها و به سر و روي خود کوفتنها سودي بدست نيامد، سيد روضه خواني که پيشواي بيوسندگان مي بود چنين گفت: »همه با هم رو به کربلا آوريم، برويم آيفت خود را از آن درگاه خواهيم« .اين پيشنهاد را پذيرفتند و انبوهي از توانگر و کمچيز، و از سواره و پياده به راه افتادند. نمي دانم چند هزار تن به راه افتادند و چه اندازه از ايشان در راه از پا افتاده نابود شدند. اين مي دانم که صد خاندان به گدايي افتاد. نيک به ياد مي دارم که در آن سال گدايان تازه اي در کوچه ها پيدا شده و براي آنکه از مردم آسانتر پول بگيرند، چنين مي گفتند: »ما پدرمان به کربلا رفتهاينست تاريخچة »سياسته الحسينيه«، اينست نمونه اي از آمادگي شيعيان به نمايشهاي بيهوده و بيخردانه.

ششم: يکي از زشتکاريهاي شيعيگري بردن استخوانهاي مردگان )مردگان پولدار( به کربلا و نجف و قم و مشهد مي باشد. اين کار چندان زشت و بيخردانه است که من نميدانم چه نامي به آن دهم و با چه زباني بنکوهم. کسي که مرده است بايد تن او را سوزانند و يا در زير خاک نهان گردانند که از بوي بدش آزاري به مردم نرسد، ولي آ نان مرده را در يک قوطي بر روي زمين نگه مي دارند، و لانه اي برايش چنان ميسازند که بويش بيرون آيد و بدينسان مايه آزاد مردم مي گردند، و چو يک سال – – بيش يا کم گذشت استخوانهاي او را در يک قوطي ديگري گذارده بار مي کنند و رو به »عتبات مقدسه« راه مي افتند. اين کار گذشته از آنکه مردم آزاريست و چه بسا مايه پراکندن بيماريهايي باشد، خود نشاني از نافهمي و دژآگاهي شيعيان و ملايان است. خدا مي داند تا کنون چه رسوائيها از اين راه برخاسته است. در زمانهاي پيش که عثمانيان گاهي به جلوگيري پرداختندي بارها رخ داده که استخوانها را خرد کرده و در توبره اسب ريخته خواسته اند پنهاني از مرز گذرانند و دانسته شده و مايه رسوايي گرديده)(. اين کار را چرا ميکنند؟! به آن استخوانها چه کاري هست که از اين شهر به آن شهر مي کشند؟! اگر از خودشان بپرسيد يکي خواهد گفت: يک در بهشت از کربلا يا از نجف يا از قم است و مرده اي که در آنجا خوابيده همانکه بوق دميده شود و برخيزد يکسره به بهشت خواهد رفت. ديگري خواهد گفت: مرده اي را که در قوطي گذارده اند و به نجف يا به کربلا خواهد رفت، از فشار گور ايمن باشد. ديگري خواهد گفت: ما گناهکاريم و به آن آستان پناهنده مي شويم. يا خواهد گفت: ما سگيم و خود را به نمکزار مي اندازيم.
با اين بهانه هاي سُستي به کاري به آن زشتي و زيان آوري برمي خيزند و آبروي يک توده اي را به باد مي دهند. اروپائيان که ايرانيان را دژآگاه و بياباني مي خوانند آيا اين دليل استواري در دست آنان نخواهد بود؟! اروپائيان نه، خودمان اگر شنيديمي که مردمي با استخوانهاي مردگان چنان رفتاري مي کنند آيا دژآگاه و پستشان نشمارديمي؟!
کوتاه سخن: شيعيگري چنانکه از ديده دين و خداشناسي درخور نکوهش بسيار است از ديده زندگاني هم درخور نکوهش مي باشد. شيعيان که در دين به بت پرستي افتاده اند در زندگاني پست تر از بت پرستانند، براي روشني سخن مي نويسم، امروز زندگاني به چند گونه تواند بود:
يکي زندگاني که اروپائيان پيش گرفته اند، بدينسان که توده ها با يکديگر در کشاکش و نبردند. جنگها مي کنند و خونها مي ريزند و شهرها را ويران ميگردانند. در ميان خود نيز آئين بخردانه نداشته با نبرد و کشاکش مي زيند ولي در همانحال معني ميهن پرستي راميدانند، به آزادي کشور و سرافرازي توده خود دلبستگي ميدارند، همگي دست بهم داده به آبادي کشور و به نيرومندي دولت خود ميکوشند، در دانشها پيش مي روند.
ديگري زندگاني که دين ياد مي دهد و ما خواهان آنيم. بدينسان که توده ها با يکديگر بجاي کشاکش همدستي کنند و بجاي جنگيدن و ويراني رسانيدن، به آبادي جهان کوشند و در ميان توده ها آئين بخردانه باشد، هر چيزي از کشاورزي و داد و ستد و بازرگاني و فرهنگ زناشويي و سررشته داري به معني راست خود شناخته شده به معني راست خود بکار بسته شود. به دانشها بيشتر از اين ارج گزارده گردد)(.
زندگاني شيعيان هيچ يکي از اينها نيست و بسيار پست تر از اينهاست و اين به چند شوند است که در پائين فهرست وار ياد مي کنيم:
1-    شيعيان مردگاني را گرداننده جهان مي پندارند و پيشرفت کارها را از آنان چشم ميدارند، و بجاي آنکه هرکاري را از راهش پي کنند و به نتيجه رسانند، انجامش را از مردگان مي خواهند. اين جهان از روي يک آئيني مي گردد و هرکاري نتيجه کار ديگري مي باشد. مثلاً يک توده اي چون به کشور و توده خود دلبستگي مي دارد و براي نگهداري آن سپاه مي آرايد و توپ و تانک و هواپيما و ديگر افزارها آماده مي گرداند اين، نتيجه کارها نيرومندي و سرافرازي آن شود، و کشورشان از افتادن به دست بيگانگان ايمن گردد .ولي شيعيان اين را نفهميده و پروائي به اين کارها نمي دارند. باور آنان اينست که اين کشور را امام رضا يا صاحب الزمان نگه مي دارد، در ديگر کارها نيز چنينند. فلان زن پسر خود را از رفتن به سربازي يا از ياد گرفتن هوانوردي باز ميدارد و به اين انديشه است که اگر روزي جنگي براي اين کشور پيش آمد و بمب اندازهاي دشمن به سر شهر رسيدند او خود را و خاندانش را با »توسل به حضرت عباس« و »نذر قرباني گفتن« و مانند اينها نگه دارد. فلان سبزي فروش و بَهمان پينه دوز دکان خود را برچيده و سرمايه خود را برداشته روانه کربلا مي شود و به اين باور است که امام حسين به او سرمايه خواهد رسانيد. از اين گونه چندان است که به شمار نيايد.
2-    چون آن مردگان را »گرامي داشتگان« خدا شناخته دستگاه آفرينش را به سر آنان ميگردانند، همه به زمان آنان پرداخته و به زمان خود ارج نمي گزارند. در پندار شيعيان دوره بهتر جهان گذشته و آنچه بازمانده دوره هاي بي ارج آن مي باشد. خدا به جهان آنچه بايستي بکند کرده است: پيغمبرهايش را برانگيزيده، علي و حسن و حسين و جعفر را که گلهاي سرسبد آفرينش بوده اند آورده، دستگاه کربلايش را راه انداخته، براي روز رستاخيز ميانجياني اندوخته گردانيده، امام زمانش را در جابلقا و جابلسا آماده نگه داشته ديگر کاري که بکند نمانده و اين دوره هايي که مي گذرد زمانهاي بيهوده جهانست که هيچ ارجي نبايد گذاشت و تنها کاري که بايد کرد آنست که به زيارت رفت، گريه کرد، داستان فدک را فراموش نساخت، دست از گريبان ابوبکر و عمر برنداشت، تا بدينسان امامان را از خود خشنود گردانيد و روز رستاخيز از ميانجيگري آنان بي بهره نماند. در نتيجه همين است که هر بدبختي که به توده و کشور پيش آيد و هر گرفتاري که رخ دهد شيعيان پروا ننمايند بجاي خود، که از همان نيز معجزه اي براي امامان خود پديد آورده چنين گويند: »اينها علامت آخرالزمان است، خودشان خبر داده بودند». جهان که هميشه در پيشرفت است و آينده بهتر از گذشته مي باشد پندار شيعيان به وارونه آنست. در پندار ايشان گذشته بهتر از اکنون و آينده بوده، مگر آنکه امام زمان پيدا شود و آن روزگار نويني خواهد بود.
3-    شيعيان از روي کيش خود با سررشته داري )حکومت( بدخواه اند و تا مي توانند با دولت دشمني مي کنند و از پرداختن ماليات و دادن سرباز خودداري مي نمايند و چون اين را در گفتار آينده به گفتگو خواهيم گذاشت در اينجا با آن نمي پردازيم. اينها انگيزه هائي است که زندگي شيعيان را بسيار پست گردانيده. حال امروزي ايران که يک توده بيست ميليوني در جهان سياست کمترين ارجي را نمي دارند و رشته کارهاشان بدست بيگانگان افتاده چند شوندي مي دارد که بزرگترين و هناينده ترين آنها کيش شيعيست. صوفيگري، خراباتيگري باطنيگري، ، علي اللهيگري، بهائيگري و مانند اينها هرکدام زيانهاي بسياري به کشور رسانيده، ليکن شيعيگري که کيش انبوه مردم است زيانش بسيار بيشتر بوده.
ما از گمراهيهاي شيعيان و از نادانيهاي آنان داستانهاي بسيار مي شناسيم و در اينجا چند داستاني را ياد خواهيم کرد:
1.     چنانکه نوشتيم در سال  ١٢١۶وهابيان به سرکردگي سعودبن عبدالعزيز به کربلا دست يافته شش ساعت به کشتار پرداختند. به خانه ها درآمده کودکان و بچگان را کشتند و به زنان و دختران دست يازيدند. بارگاهها را ويرانه گردانيده صندوقهاي سيمين و آهنين را شکستند و هيچگونه ناپاسداري دريغ نداشتند. به نوشته خود شيعيان هفت هزار تن کشته گرديدند که چند تن از ايشان از مجتهدان بزرگ مي بودند. از داستاني به اين شومي، شيعيان بايستي به خود آيند و اين بدانند که آن گنبدها تواناي هيچ کاري نمي باشند. بايستي بيدار گرديده اين را دريابند که مردگاني که دستگاه خود را نگه داري نتوانستند ديگران را هم نخواهند توانست. ولي آنان بجاي اينها به گمراهي افزوده از يکسو همان را دستاويز ديگري براي ناليدن و زاريدن گرفته شعرها گفتند و مرثيه ها سرودند:لـم ادراي رزا يـاهم اعـج لها لـذبـح اصبيـه ام هنـک نسـوان و من رأي يوم تشريق بغير مني و هـديه العـز مـن ابنـأ عـدنان سـن ابـن سعد سبيلا و اقتدي ابن سعود الشقي به ضل الشقيان)( از سوي ديگر به دروغ پردازي برخاسته معجزه اي ساختند: » وهابيان چون قبر امام حسين را شکافتند ديدند که آنحضرت با بدن پاره بر سر بوريايي نهاده. به ناگاه هوا بهم خورده و باد شديدي وزيدن گرفت. وهابيان از ترس رو به گريز نهاده بيرون رفتند... )« ( از اينها گذشته »خّدام حرم« که در آزمندي و پول دوستي کم مانند مي دارند، از پيشامد به سودجويي پرداخته تسبيح هاي چوبي ساختند و بنام آنکه از چوب صندوقهاي شکسته است به ايران و ديگر جاها بردند و به توانگران به بهاي بسيار گزاف فروختند .نويسنده »قصص العلما« که يکي از ملايان بنام مي بوده چنين مي نويسد: »چند عدد از آن بدست والد افتاده که چند دانه را من دارم. اميد که آنرا در ميان کفنم گزارند که بدان سبب نجات از درکات يابم چه آن صندوق را انبياء مسح کردند و ائمه تقبيل نمودند و ملائکه پرهاي خود را علي الدوام به آن سودند. شما نيک انديشيد که اين گروه تا چه اندازه در گمراهيها فرو رفته اند! نيک انديشيد که هيچ چيزي نمي تواند آنان را به تکان آورد! نيک انديشيد که تا چه اندازه با خدا و آئين او دشمنند! نيک انديشيد که چگونه به دروغ سازي دليرند و چگونه در ناداني پافشار مي باشند!
2.     چنانکه گفتيم در سال ١٣٢٠روسيان در مشهد توپ به گنبد آنجا بستند و سالداتها بدرون رفته سيد محمد يزدي و ديگران را دستگير گردانيدند و در ميانه چند تن از مردم کشته شده کالاهاي بسيار به تاراج رفت. اين کار به شيعيان بسيار گران افتاد و با اينحال در ايران از ترس روسيان به خاموشي گراييده و به شيوه »تقيه« رفتار کردند. بويژه که امپراطور روس مشروطه ايران را برانداخته و ملايان و پيروانشان بسيار خشنود از او مي بودند. ولي در هندوستان شيعيان به جوش و خروش برخاستند و انجمنها برپا گردانيده از دولت انگليس خواستار شدند که از روسيان کينه آن کار را جويد. دارنده حبل المتين که از بيرق داران شيعيگري مي بود گفتارهاي بسيار در اين زمينه نوشت و در يکي از آنها چنين گفت: »مسئله خراسان را قياس به تبريز نتوان نمود ».ببينيد کودني يک روزنامه نويس را: در تبريز که روسيان آن بيدادگريها را کردند و هفتاد تن کمابيش مردان ارجمندي را از ثقه الاسلام و شيخ سليم و ميرزا علي واعظ و ميرکريم و ديگران به دار کشيدند و ريشه آزادي خواهي را از آن شهر کنده آزادي ايران را از بين بردند، نويسندة کودن سوراخ شدن چند جاي گنبدي را بزرگتر از آن مي شمارد و درخور سنجش نمي داند. بدينسان شيعيان مي سوختند و مي ساختند تا دوسال ديگر جنگ جهانگير  ١٩١۴برخاست و، چون در آغاز کار آلمانها فيروزمند مي بودند روسيان شکستهاي بسيار مي خوردند شيعيان فرصتي يافتند و آنرا »معجزه اي« از امام رضا دانستند و نابودي روس راپيشگويي کردند .
شاعران را »مضموني« بدست افتاده و از واژه هاي »توس«، »روس« و »پروس« که قافيه هاي آماده اي مي بود سود جسته دوبيتي ها سرودند: » سلطان توس جواب اولتيماتوم روس را پس از دو سال با توپ پروس داده بودسپس که در خاک روس شورشي برخاست و امپراتور نکولا از تخت افتاده خودش و خاندانش کشته شدند و سالها آشوب در ميان روسيان مي بود زبان شيعيان درازتر گرديد و داستان کشته شدن نکولا و خاندانش را به رخ همگي کشيدند: »ديديد امام رضا او را گرفت! با آل علي هرکه درافتاد برافتادببينيد نافهمي تا چه اندازه است: دولتهاي اروپا که از چهل سال پيش در برابر يکديگر دسته به دسته براي يک چنان جنگي آماده گرديده و صدها افزار بسيجيده بودند تا با آن جنگ برخاستند، و دسته سوسيال دموکرات روسي که از ساليان دراز رنجها کشيده و گزندها ديده و نيرويي اندوخته بود تا فرصت يافت و به آن شورش برخاست. همه اينها را هيچ مي شمارند و کارهايي را که درنتيجه آنها رخ داده بود به نام »امام رضا« مي خواندند. تو گويي همه جهانيان بايد بکوشند و رنج ببرند ولي هوده کوششها و رنجهاي ايشان به نام امامان اينان خوانده شود. شگفت تر آنکه هنوز از روس دست برنداشته اند و در آغاز اين جنگ باز هم پيشگويي از نابودي روس مي کردند، ديگران بمانند. در تبريز روزي در ميان افسران گفتگو مي رفته يک سرهنگي چنين گفته: »من يقين ميدانم که روسيه شکست خورده نابود خواهد شد. امام
رضا آنها را گرفته .«
3.     پيرارسال که سپاهيان دو دولت به ايران آمدند و رشته کارهاي کشور را بدست گرفته از جمله خواربار براي خود خريدند و يا از بارکردن خواربار از شهري به شهر ديگر جلو گرفتند، در نتيجه اين رفتار ايشان ناگهان نرخها بالا رفت و چون کشت خوبي نيز نکرده بودند، در تهران و ديگر شهرها گرسنگي آغاز گرديد. در تهران کوچه ها پر از گدايان شد. صدها بلکه هزارها کس از گرسنگي مردند و يا دچار بيماريها گرديده نابود شدند. در چنان هنگامي ملايان بجاي آن که به خود آمده ببينند که آن گرسنگي و بدبختي نتيجه ويراني کشور و ناتواني دولت، و ويراني کشور و ناتواني دولت نيز نتيجه بدآموزيهاي ايشانست و به گناه خود پي برده پشيماني نمايند، تيره دلانه از پيشامد به سودجويي برخاسته در همه جا در منبرها و نشستها چنين گفتند: » ديديد اي لامذهب ها! نماز را ترک کرديد، روزه نگرفتيد، روضه خواني ها برچيده شد، زيارت غدغن گرديد، زنها بي حجاب شدند، خدا به غضب آمده اين بلا را فرستاد«. اين بود سخناني که در همه جا به زبان آورده انبوهي مردان و زنان را به گزاردن عمامه و کلاههاي بي لبه و بسر کردن چادر واداشتند و بار ديگر روضه خواني ها فزوني يافت. روزي به يکي گفتم معني اين سخن آنست که خدا در آسمان نشسته و همه جا را رها کرده تنها ايران را مي پايد که همانکه از مردم يک نافرماني ديد به خشم آيد و پتياره فرستد و سپس که پشيمان شدند و بازگشتند، به سر خشنودي آيد و پتياره بازگرداند .اينست نمونه اي از خداناشناسي شما.
شما مي گوييد چون زنهاي ايران رو باز کردند خدا اين گرسنگي را فرستاد. من مي پرسم خدا چه کرده که گرسنگي فرستاده؟! آيا باران از آسمان نباريده؟! آيا سنبل از زمين نروئيده؟! آيا ملخ و سِن گندمها را تباه گردانيده؟! درجائي که هيچ يکي از اينها نيست پس چگونه مي گوئيد خدا گرسنگي فرستاده؟! شما با ديده مي بينيد که خواربار را بيگانگان کشيده مي برند! مي بينيد که مايه آن، ناتواني دولت و مايه ناتواني دولت بدآموزي هاي بيخردانه شماست. با اينحال گناه را به گردن خدا مي اندازيد. واي به شما! واي به شما! اي بيخردان! خدا از رو باز کردن زنان تهران کينه مي جويد، آنهم از بچگان و زنان بوشهر و بندر عباس؟! اينان رو باز مي کنند و خدا به آنان خشم مي گيرد؟... پس چرا زنهاي اروپا و آمريکا که هميشه رو بازند خدا به آنان خشم نگرفته تنها از رو باز کردن زنان ايران خشم مي گيرد؟! خاک بر سرتان اي نادانان! در برابر اين سخنان چنين گفت: »بالاخره مگر کارها در دست خدا نيست؟« گفتم: »اين پاسخ پرسشهاي من است؟! آنگاه چرا تاکنون ندانسته ايد که در اين جهان هيچ کاري بي شوند و انگيزه نتواند بود؟! چرا با اينهمه ناداني و کودني به مردم پيشوايي مي کنيد؟

4.     از چند سال باز، در تهران مردي خود را »سيدمحمدعلي« مي نامد و به دعوي آنکه نابينا مي بوده و »حضرت عباس« بينايش گردانيده به اداره ها و به خانه ها ميرود و پولها از مردم مي گيرد. بي شرميش تا آنجاست که ميگويد: »استکاني پر آب کنيد و بياوريد من تبرکش کنم و بخوريد و از بيماريها در امان باشيد« و چون مي آورند آب دهان خود را به آن ريخته به مردم خورانَد. کسي تاکنون نجسته که دعويش راست يا دروغ است. يکي نپرسيده تو کجايي هستي و که ميداند که تو نابينا بودي؟! که ديد که »حضرت عباس« تو را بينا گردانيد؟ آنگاه چرا پي کار نميروي؟! چرا با تن درست و گردن کلفت گدايي ميکني؟! مگر کسيکه با »معجزه« بينا شد بايد به گدايي پردازد؟! به هر اداره اي که ميرود با پول بسياري بيرون مي آيد. اين بدتر که بسياري از سران اداره ها پشتيبانش مي باشند و سپارشنامه به دستش داده اند. روزي در وزارت فرهنگ ديدم در جلو ميز يکي از کارکنان ايستاده و او پولي درآورده مي دهد. من چون خرده گرفتم و گفتم: »چرا به اين مفتخوار پول ميدهيد؟« با يک افسوسي چنين گفت: »چکنيم؟! آقاي مدير کل توصيه نوشته بدستش دادهببينيد: وزارت فرهنگ که بايد به دشمني با پندارهاي بيپا نبرد کند و جوانان را بکار و کوشش برانگيزد، »مدير کل« شيعي آن پشتيباني از مفتخوار گردن کلفت و گداي دروغساز مي کند و سپارشنامه بدست او ميدهد .
روزي ديگر شنيدم به دانشکده افسري رفته و يکي از افسران به جلوش افتاده او را در اطاقها گردانيده که در همه جا سرگذشت ساخته خود را بازگفته و از جوانان پولهايي گرفته. تنها از يک اطاقي  ١۵٠٠٠ريال به دستش آمده است. ببينيد: وزارت جنگ که بايد پندارهاي بيپاي بيهوده را از دلهاي جوانان بيرون گرداند و از آنان افسراني غيرتمند پديد آورد، بدينسان پندارپرستي را در دلهاي آنان ريشه دارتر مي کند و زشتي گدايي و مفتخواري را در ديده آنان کم مي گرداند. اينها همه نتيجه کيشيست که افسران و ديگران مي دارند و سراپا آلوده پندار و گمراهي مي باشند.

شنيدني تر از همه داستان دين آموزي به مردگان )به گفته خودشان تلقين است.( کسي که مرد و به گورش گزارند بايد ملايي بالاي سرش ايستند و با زبان عربي چنين گويد« :بشنو و بفهم اي بنده خدا، هرگاه که دو فرشته به نزد تو آمدند و از تو پرسيدند کيست پروردگارت؟بگو خدا پروردگار منست و محمد پيغمبر منست و علي و حسن و حسين و ...امامان منند، بگو بهشت راست است، آتش راست است، ترازو راست است، پل صراط راست است ».ببينيد در همين يک کار چند ناداني گرد آمده است:
يکم: کسي که مرد تن او لاشه اي بيش نيست که پس از چند روز از هم خواهد پاشيد و ديگر با آن کاري نيست و هرکاري که خواهد بود با روان است. اينکه تن را به زير خاک ميکنند براي آنست که در زير خاک از هم پاشد و آزارش به زندگان نرسد. چيزي به اين آشکاري، تو گويي آنان نميدانند و از نافهمي چنين مي پندارند که همه کارها با آن تن خواهد بود و گور، خانه اي بهر او مي باشد، و اينست چون به گورش گزاردند دو فرشته اي بنام »نکير« و »منکر« با گرزهاي آتشين به نزدش خواهند آمد و پرسشهايي خواهند کرد که اگر پاسخ نتوانست گرزهاي آتشين را به سرش خواهند کوفت و گور پر از آتش خواهد گرديد.
دوم: دين دستور زندگانيست و کسي بايد آنرا در زندگيش دارد نه در مردگيش. کسي اگر در زندگيش دين داشته که نيازي به ياد دادنش نخواهد بود، و اگر نداشته سودي از ياددادنش پس از مرگ بدست نخواهد آمد. پس آنان دين را چه مي پندارند که به چنين رفتاري مي پردازند؟!
پيداست که آنان از معني راست دين بسيار دور مي باشند، و چنانکه گفته ايم دين در نزد آنان همان دلبستگي به »چهارده معصوم« و پرستش آنهاست، چنين مي پندارند که خدا جز همان دلبستگي را نمي خواهد، و اينست کسي اگر پس از مرگ، آن دلبستگي را نمود مايه خشنودي خدا خواهد بود و او را به بهشت خواهد برد.
سوم: در پندار آنان زبان دستگاه خدا عربي است، و اينست پرسشهايي که دو فرشته از مرده خواهند کرد به عربي خواهد بود و مرده بايد به عربي پاسخ دهد، و جاي گفتگوست که فلان ترک و بَهمان کُرد که مي ميرد آيا در زمان عربي دان ! ميگردد؟


هیچ نظری موجود نیست: