۱۲ بهمن، ۱۳۹۶

23 سال فصل1-قسمت 5- پس از بعثت

آغاز دعوت اسلام بطور قطع معين نيست زيرا پس از ٥آيه نخستين سوره »علق« که در سن چهل سالگی بر محمد نازل شد و بعثت را مقرر فرمود، مدتی وحی منقطع گرديد. علاوه بر اين، دعوت مدتی مخفيانه و ميان عده معدودی صورت می گرفت. ولی از همان هفت تا ده سوره ای که بعد از سوره علق نازل شده است، آثار مخالفت و استهزاء و انکار در مردم ظاهر گرديده و در نتيجه حالت شک و ترديد و تزلزل در محمد ديده می شود. متأسفانه قرآن بد تنظيم شده و نهايتِ بی ذوقی در تدوين آن به کار رفته است و همه مطالعه کنندگان قرآن متحيرند که چرا طبيعی ترين و منطقی ترين روش تدوين را در پيش نگرفته اند و قرآن را مطابق نسخه علی بن ابی طالب يعنی بر حسب تاريخ نزول، جمع آوری و تدوين نکرده اند که بيشتر معنی نمايد و مردمان آينده را هم به کيفيت نشو و نمای اسلام و هم به طرز فکر و روحيات شارع آن آشناتر کند.
باعث تدوين قرآن، عمر بود که نزد ابوبکر رفته و اصرار ورزيد قرآن جمع آوری و تدوين شود، زيرا هم اختلاف در متن و قرائت قرآن زياد شده بود و هم عده ای از صحابه پيغمبر در جنگ يمامه ]ناحيه ای در عربستان[ کشته شده بودند و قرآنهای آنان را که بر برگ درختان نوشته شده بود، حيوانات خورده بودند. ابوبکر از اين کار اکراه داشت زيرا می گفت اگر لازم بود، خود پيغمبر در زمان حياتش بدان مبادرت می ورزيد. ناچار پس از اصرار عمر، زيد بن ثابت که آخرين کاتب وحی بود احضار و مأمور جمع آوری قرآن شد و پس از آن در خلافت خود عمر، عثمان مأموراين کار شد و با همکاری عده ای قرآن را به اين شکل تنظيم کردند که مبتنی بر بزرگی و کوچکی سوره هاست و بعضی آيات مکّی ]منسوب به مکّه[ را در سوره های مدنی ]منسوب به مدينه[ و آيه های مدنی را در سوره های مکّی گنجانيدند.
محققان اسلامی و فرنگی از روی قرائن و امارات تاريخی و حوادث و وقايع و همچنين مفاد آيات، ترتيب و تاريخ نزول سوره ها را بطور تقريب مسجل کرده اند )مخصوصاً نُلدِکه.(
در هر صورت سوره های نخستين مکّی قرآن تا درجه ای ما را از منازعات سالهای اوليه اسلام مطلع می کند. مثلاً در سوره الضحی پس از قسمها چنين می فرمايد:
ما وَدَّعکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی وَ لَلاَخِرَهُ خَرَ لَکَ مِنَ الاوُلی وَ لَسَف يُعطيکَ رَبُّکَ فَتَرضی. اَلَم يَجِدکَ يَتيماً فَاَوی وَوَجَدکَ ضالّاً فَهَدی وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَاَغنی...
]
يعنی قسم به روز و شب آن دَم که تاريک گردد که پروردگارت نه ترکت کرده نه دشمنت شده، و دنيای ديگر برای تو بهتر از اين دنياست، زود باشد که پروردگارت عطايت دهد و خشنود شود، مگر نه يتيمت يافت و جا داد و ره گم کرده ات يافت و راه نمود و محتاجت يافت و بی نياز کرد[...
چه اتفاق افتاده است که خداوند محمد را تسليت می دهد و تشويق می کند. آيا اين سوره پس از انقطاع وحی آمده است که در آيه ٣می فرمايد: خداوند تو را رها نکرده و بی عنايت نگذاشته است؟ اگر چنين است، و جلالين چنين تفسير کرده اند، پس بايد اين سوره دوم باشد. در صورتی که همه تدوين کنندگان آن را سوره يازده قرار داده اند. شايد آيه ها برای تشويق و رفع تزلزل خاطر پيغمبر است در مقابل انکار مخالفان که می فرمايد عاقبت کار تو بهتر از آغاز خواهد بود. خداوند آنقدر به تو بدهد که راضی شوی. آيا يتيم نبودی؟ پناهگاهی به تو نداد؟ گمراه نبودی؟ هدايتت کرد. بی چيز نبودی؟ مستغنيت کرد.
همچنين است سوره انشراح که بعد از اين سوره قرار دارد و به ترتيب نزول، سوره دوازدهم محسوب می شود که خداوند می فرمايد: اَلم نَشُرَح لَکَ صَرَکَ وَ وَضَعنَا عَنُکَ وَ زرَکَ...«تا آخر سوره که تقريباً همان مضامين سوره پيش است و گويی برای رفع تزلزل خاطر و تقويت روحی محمد نازل شده است و اگر بخواهيم با ديده واقع بين بنگريم و مطلب را از لحاظ روانشناسی توجيه کنيم بايد اين دو سوره را صدای روح و تمنيات جان خود او بگوييم. پس از مدتی که دعوت به اسلام مخفيانه و ميان عده ای انجام شد بر طبق دستور پروردگار و آيه: وَاَنذِر عَشيرَتَکَ الاَقرَبينَ محمد رؤسای قريش را به صفا دعوت کرد و هنگامی که همه جمع شدند آنها را به دين اسلام خواند.ابو لهب از ميانه برخاست و خشمگين فرياد زد: »تَباّ لَکَ يا مُحَمِد. اَلهذَا دَعَوَتنا؟« يعنی زيان و آسيب بر تو باد ای محمد. آيا بر اين ما را دعوت کردی؟

سوره مسدّ جواب اين پرخاش ابولهب است و همان کلمه »تب« را که معنی خسران و زيان می دهد استعمال کرده است: »تَبَّت يَدا اَبی لَهَبِ وَ تَبّ« ]يعنی[ دستهای ابولهب بريده باد.
او به مال و پسران خود می نازيد. خدا می فرمايد: مال و اولاد او هنگامی که شراره آتش در او بگيرد به کارش نيايد. پس زن او امّ جميل را که در راه پيغمبر بر او خار و خاشاک می ريخت نيز بی نصيب از آتش نگذاشته است. زنش هيزم کش است و بر گردن طنابی از ليف خرما دارد: »تَبَّت يَدا اَبی لَهَبِ وَ تَبَ. ما اَغنی عَنهُ ما لُهُ وَ ما کَسَبَ. سَيَصلی ناراً ذات لَهَبِ. وَ امرَاتُهُ حَمَّالَهَ الحَطَبِ. فی جيدِها حَبلُ مِن مَسَدِ«
از سير تاريخ ١٣ساله بعد از بعثت مخصوصاً از مرور در سوره های مکّی قرآن، حماسه مردی ظاهر می شود که يک تنه در برابر طايفه اش قد برافراشته از توسل به هر وسيله ای حتی فرستادن عده ای به حبشه و استمداد از نجاشی برای سرکوبی قوم خود روی نگردانيده و از مبارزه با استهزا و بدزبانی آنها باز نمانده است. عاص بن وائل پس از مردن قاسم فرزند پيغمبر او را سرکوفت داد و »ابتر« يا »بلاعقب« خواند. آنگاه بی درنگ سوره کوثر نازل می شود و خداوند به وی می فرمايد: »ان شانئک هوالابتر« يعنی کينه توز و سرزنش کننده توابتر است.
در ايام حج که طوايف به کعبه رو می آوردند، محمد به رؤسای آنها سر می زد همه را به دين اسلام دعوت می کرد.عموی متشخص او ابولهب همه جا به دنبالش می رفت و در حضور محمد به آنها می گفت اين برادرزاده من ديوانه است به سخن وی التفات نکنيد. در سوره طور که از فصيح ترين و خوشاهنگ ترين سوره های مکّی است، گوشه ای از اين مجادله محمد با قوم خود ترسيم شده است:
فَذکر فَما اَنتَ بِنعُمَه رَبِکَ بکاهنِ وَ لا مَجنُون. اَم يَقُولُونَ شاعِرُ نَتَربَّصُ بِهِ رَيبَ المَنُونِ. قُل تَرَبّصُوا فَاِنی مَعَکُم مِنَ الَمُتُرَبِصينَ... اَم يَقُوُلَونَ تَقَولَهُ ]بَل لايُومِنُونَ[ فَلَيأتُوا بِحَديثِ مِثِلِهِ اِن کانُوا صادقِينَ. يعنی تو کار خود را بکن از عنايت پروردگار. نه کاهنی، نه ديوانه. بلکه می گويند محمد شاعريست ]که[چيزهايی بهم می بافد، و به زودی در حوادث دهر بهم پيچيده می شود بگو من هم چون شما مترقب و منتظرم که کدام يک از ما از ميان خواهيم رفت. می گويند قرآن کلام خدا نيست و محمد آن را ساخته است. اگر راست می گويند مانند آن بسازند.
در آيه های ٧ ،٦ ،٥ ،٤و ٨سوره فرقان نوع اتهاماتی که به محمد زده اند بيان شده است:
وَ قالَ الَّذينَ کَفَرُوا اِن هذا الا اِفکُ افتَريهُ وَ اَعانَهُ عَلَيهِ قَومُ آخَرُونَ فَقَد جاؤُ ظُلماً وَ زُوراً. وَ قالُوا
اَساطيُرالاَوَّلينَ اکتَبَهَا فَهِی تُملی عَليهِ بُکرَه وَ اصيلاً. قُل اَنزَلَهُ الَّذی يَعلَمُ السِّرّ فیِ السَّمواتِ وَالاَرضِ اِنَّهُ کانَ غَفُوراً رَحيما،ً وَ قَالُوا مالهذَا الرَّسولِ يَاکُلُ الّطَعامَ وِ يَمشی فیِ الاسواقِ لَولا اُنِزلَ اَليهِ مَلکٌ فَيکُونَ مَعَهُ نَذيراً.اَو يُلقی اِليِه کَنزًُ اَوتکُوُنُ لَهُ جَنَهٌ يَاکُلُ مِنها وَ قالَ الظّالِمُونَ اِن تَتَّبِعُونَ اِلا رَجُلاً مَسحُوراً.
خلاصه اينکه کافران می گويند:
قرآن جعل و دروغ است و ديگران او را در پرداختن اين مجعولات ياری کرده اند. چه بی انصاف مردمانند! اين قرآن افسانه های گذشته است که ديگران برايش می نويسند و بامداد تا شام بر او املا و تلقين می کنند.بگو آنکه بر اسراسر آسمانها و زمين داناست آن را فرستاده است. می گويند: اين چه پيامبريست که هم غذا می خورد و هم به بازار می رود. اگر راست می گفت آيا بهتر نبود فرشته ای از آسمان به زمين می آورد که گفته هايش را تصديق کند يا لااقل گنجی برايش می آورد يا باغستانی می داشت که ازآن ارتزاق ]رزق روزانه خود را پيدا[ کند تا نيازی به رفتن بازار نداشته باشد.
در سوره های مکّی صحنه های فراوانی از مجادلات ديده می شود که نوع اتهامات در آن بيان شده است: ديوانه، جادوگر، جن زده، وابسته به شياطين، و می گفتند اظهارات محمد مطالبی است که ديگران به وی آموخته اند زيرا خواندن و نوشتن نمی داند. آنهايی که ملايمتر بودند می گفتند: مرديست خيالباف و اسير خوابهای آشفته خويش يا شاعريست که خواب و پندارهای خود را به صورت نثر مسجع می آورد. اما در سوره های مکّی گاهی به آياتی برمی خوريم که از سياق اين مجادله مستمر دور می شود. مثل اينکه حالت نوميدی به حضرت دست داده و از اين روی در نيروی مقاومت او فتوری ]سستی[ پديد آمده است و بوی سازش با مخالفان از آن استنباط می شود. گويی در مقابل نويد دوستی مشرکان و مدارای آنان می خواهد با آنها به نوعی سازش برسد. آيه های ٧٣تا ٧٥سوره اسرا اين معنی را نشان می دهد:
وَ اِن کادُو الَيَفتُنوُنَکَ عَنِ الّذَی اَو حَينا اِلَيکَ لِتَفتَرِی عَلَينا غَيرَهُ وَ اَذا لاتَّخَذُوکَ خَليلاً. وَ لو اَن ثَبّتناکَ لَقَد کِدتَتَرکَنُ اِلَيهِم شَيئاً قَليلاً. اِذا لاذَقناکَ ضِعقَ الحَيَيوِه وَ ضِعفَ المَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَينا نَصيراً
مفهوم اجمالی سه آيه فوق شايان دقت و تفکر است که خداوند به پيغمبر می فرمايد:
نزديک بود تو را فريب دهند و جز آنچه ما به تو وحی کرده ايم بگويی. در اين صورت با تو دوست می شدند ولی ما تو را از اين لغزش نگاه داشتيم ورنه عذاب دنيا و آخرت را برای خود ذخيره کرده بودی.
آيا راستی چنين حالتی به محمد دست داده است که از لجاج و مقاومت عنودانه قريش به ستوه آمده باشد و بالنتيجه فکر سازش يا لااقل مماشات در وی پديدار گرديده باشد؟
شايد... از طبيعت آدمی در مواجهه با دشواريها و نوميدی از پيروزی چنين واکنشی چندان دور نيست. مخصوصاً که قصه غرانيق در بسياری از سيره ها و روايات آمده است و بعضی از مفسرين شأن نزول اين آيات را قضيه غرانيق دانسته اند.

قضيه غرانيق
می گويند روزی در نزديکی خانه کعبه حضرت محمد سوره النجم را بر عده ای از قريش خواند. سوره ايست زيبا ونمودار نيروی خطابی پيغمبر و حماسه روحانی او از رسالت و صدق ادعای خود سخن می گويد که فرشته حامل وحی بر اونازل کرده است و در طی بيان خود اشاره ای به بتهای مشهور عرب می کند:
اَفَرَاَيتُم اللاتَ وَالعُزّی وَ مَنوهَ الثّالِثَهَ الاُخری
آيه های ٢٠و ٢١تقريبا در مقام تحقير اين سه بت است که کاری از آنها ساخته نيست. پس از اين دو آيه، دو آيه ديگر هست که از متن اغلب قرآنها حذف شده است زيرا می گويند شيطان اين دو آيه را برزبان پيغمبر جاری ساخت و بعداً پيغمبر از گفتن آن پشيمان شد. دو آيه اين است:

تِلکَ غَرَانِيقُ العُلی. فَسوفَ شَفَا عَتُهُنَّ لَتُرجَی )اوترتجی(
آنها، يعنی سه بتی که نام برده شد، طايران ]مرغان[ بلند پروازند. شايد اميدی به شفاعت آنها باشد و پس از آن به سجده افتاده و قريشيان حاضر چون ديدند محمد نسبت به سه خدای آنان احترام کرده، آنها را قابل وساطت و شفاعت دانسته است، به سجده افتادند. عده ای که اصلِ عصمت را امری مسلّم می دانند و وقوع چنين امری خللی بدان اصل وارد می کند، اين حکايت را مجعول گفته و به کلی منکر وقوع آن شده اند و حتی آن دو جمله را از قرآن حذف کرده اند. ولی روايات متواتر و تعبيرات گوناگون و تفسير بعضی از مفسرين وقوع حادثه را محتمل الوقوع می کند.
تفسير جلالين که دو نويسندة آن از متدينان و متشرعان بی شائبه اند، شأن نزول آيه ٥٢سوره حج را همين امر دانسته اند و آن را يک نوع تسليت از جانب خداوند گفته اند که برای رفع ندامت شديدی که از گفتن اين دو جمله به پيغمبر روی داده است و به منظور آرامش خاطر وی نازل شده است. آيه ٥٢سوره حج چنين است:
وَ ما اَرسَلنا مِن قَبلِکَ مِن رَسُولِ وَلا نَبِیّ اِلا اِذا تَمَنّی اَلَقی الشَّيطانُ فی اُمِنَيَّتِهِ فَيَنسَخُ االلهُ ما يُلقِی الشَّيطانُ ثُمَّ يُحِکمُ االله آياتِه وَ االلهُ عَليُم حَکيم.
يعنی قبل از تو نيز اين امر برای ساير پيغمبران روی داده و شيطان مطالبی بر زبان آنها جاری ساخته است ولی خداوند آيات خود را استوار می کند و القائات شيطان را نسخ می فرمايد.
چون نظاير اين امر در قرآن هست و چندين نصّ صريح منافی با اصل عصمت است به حدی که بعضی از دانشمندان اسلامی عصمت را فقط در امر ابلاغ رسالت پذيرفته اند، توجيه قضيه آسان می شود. محمد که از عناد مخالفان خسته شده است در قيافه حاضران تمنای سازش و مماشات تفرّس ]به فراست دريافتن[ کرده است و بطور طبيعی يکی دو جمله برای رام کردن آنها گفته است. آنها نيز خشنود شده با محمد به سجده درآمده اند ولی اندکی بعد که آن جماعت متفرق شده و صحنه ناپديد شده است، آرائی از اعماق روح محمد، محمدی که بيش از سی سال به توحيد انديشيده و شرک قوم خود را لکه تاريکی و پليدی دانسته است، بلند می شود و او را از اين مماشات بازخواست می کند. آن وقت آيه های ٧٣ -٧٥سورة اسرا پی در پی نازل می شود که مفاد آنها با آنچه فرض کرديم کاملاً منطبق است.
مگر آنکه همه آنها را يک نوع صحنه سازی فرض کنيم. يعنی پيغمبر خواسته است به مشرکان قريش بگويد من با شما از در مسالمت و مماشات در آمدم و برای جلب دوستی شما گامی برداشتم ولی اينک خداوند مرا از آن نهی کرده است.اين احتمال با صداقت و استقامت و امانتی که از محمد معروف است قدری مغايرت دارد.


هیچ نظری موجود نیست: