۱۸ بهمن، ۱۳۹۶

23 سال فصل2-قسمت 1- محيط پيدايش اسلام

ديانت به مفهوم حقيقی در اعراب باديه نشين ريشه محکمی ندارد و تا امروز هم آنان را به عوالم روحانی و مافوق الطبيعه توجهی نيست. مردمی فقير در سرزمين خشک و بی برکت زندگی می کنند و جز پاره ای عادات و رسوم، هيچگونه نظام اجتماعی استواری بر آنها حکومت نمی کند. مردمانی سريع الانفعال، از بيت شعری به وجد و نشاط آمده و از بيت ديگر به خشم و کينه می افتند. خودخواه و مغرورند و به همه چيز خويش تفاخر می کنند حتی به نقاط ضعف و به جرم و خشونت و اعمال عنيف ]خشن[ خود. مردمی نادان و دستخوش اوهام و انباشته از پندار خرافی به حدی که در زاويه هر تخته سنگی جنّی و شيطانی در کمين خويش تصور می کنند.
به واسطه طبيعت خشکِ سرزمين خويش از زراعت که اساس تمدن انسانی است بيزارند و خواری را در دُم گاو وعزّت را در پيشانی اسب می جويند. جز انجام حوايج ضروری و آنی و بهيمی ]حيوانی[ خود هدفی ندارند و بتها را برای همين مقصود می خواهند و می پرستند و از آنها ياری می جويند. تجاوز به ديگران امريست متداول و رايج مگر اينکه آن ديگران مجهز و آماده دفاع از خويش باشند. گاهی تجاوز به حقوق غير و به کار انداختن هنف مايه مباهات میشود و اشعار حماسی برای آن می سرايند. اگر به زن ديگری دست يافتند به جای اينکه شيوه جوانمردی به کار انداخته و اسرار او را فاش نسازند، بر عکس آن زن را رسوا ساخته و نشاني هايی از اندام وی را در شعری شرح می دهند.
خدا از نظر آنها يک موجود قراردادی است. واقع و نفس الامر برای او قائل نيستند. از اين رو در مقام رقابت با قبيله ای که بت معروفی دارد، برای خويشتن بتی ديگر می آفرينند و به ستايش آن می پردازند. خانه کعبه بتخانه بزرگ و قبله طوايف عرب است. پس بايد مورد احترام و مکانی مقدس به شمار آيد. ولی عبدالداربن حديب به قبيله خود جهينه پيشنهاد کرد که بياييد در سرزمين حوراء خانه ای بسازيم در برابر کعبه تا قبائل عرب بدان روی آورند وچون  قبيله او اقدام به چنين کاری را خطير و بزرگ دانست و با وی موافقت نکرد، آنها را هجو کرد.
در همين کتاب ]تنکيس الاصنام[ روايتی هست که روحيه اعراب را تا حدی نشان می دهد: ابرهه در صنعا کليسايی به نام قليس از سنگ و چوبهای گرانبها ساخت و گفت دست از عرب برندارم تا کعبه را رها کرده و بدين معبد روی آورند و يکی از سران عرب کسانی فرستاد تا قليس را شبانه به کثافت و نجاست اندودند. مرد پدر کشته ای به خونخواهی پدر برمی خيزد ولی قبلاً به سوی بتی به ذوالخلصه روی می آورد. به وسيله ازلام ]يعنی[ تير، از وی می پرسد که به دنبال قاتل پدر برود يا نه؟ اتفاقاً فال بد آمده، يعنی ذوالخلصه او را از رفتن به دنبال اين کار منع می کند. اما مرد عرب بی درنگ پشت به ذوالخلصه کرده و می گويد: اگر چون من پدر تو را کشته بودند هرگز دستور نمی دادی از خونخواهی پدر باز ايستم.
ان کنت يا ذوالخلصه الموتورا
مثلی و کان شيخک المقبورا
لسم تنه عن قتل العداة زورا
اگر اقوام ابتدايی، آفتاب و ماه و ستارگان را پرستيده اند، اعراب بدوی شيفته سنگ بودند و به دور آن طواف می کردند.مسافر باديه به هر منزل که می رسيد نخست چهار سنگ پيدا می کرد، آنکه زيباتر بود برای طواف می گذاشت و بر سه سنگ ديگر ديگ خود را بار می کرد. گوسفند و بز و شتر حتماً بايد در برابر سنگ قربانی شود و خونش سنگ را رنگين کند.
بدين مناسبت بد نيست روايت ديگری از کتاب تنکيس الاصنام بياوريم، چه نشان دهنده اين معنی است که حتی در بت پرستی نيز جدی نبوده اند، بلکه در روی آوردن به اصنام تابع اوهامِ روحِ ضعيف و نادان خويشند.
مرد عربی شتر خود را به سوی بتی موسوم به »سعد« برد تا تبرّک جويد. شتران از سنگی که خون قربانيها آن را رنگين ساخته بود رميدند. ]مرد عرب[ از خشم سنگی بر سر آن بت]سعد[ کوفت و فرياد زد: خدا تو را از برکت ستايش مردم دور کناد! و اين ابيات يادگار آن حادثه است:
آتينا الی سعد ليجمع شملنا
فشتتنا سعد فلا نحن من سعد
و هل سعد الاخصره بتنوفة
من الارض لايدعی لغی ولارشد
يعنی: ما نزد سعد آمديم که ما را از پراکندگی نجات دهد و او ما را پراکنده کرد. مگر سعد جز پارچه سنگ در بيابان افتاده ايست که نه هدايت می بخشد و نه گمراه می کند؟
از سير در تاريخ سالهای نخستين هجرت اين خصوصيت قومی خوب به چشم میخورد ]که[ ترس يا اميد به غنايم،طوايف مدينه را به سوی مسلمانان می برد و شکست مسلمين چون شکست ]جنگ[ احد آنان را دور می ساخت و موجب می شد به مخالفان مسلمانان روی آورند. محمد به خوی و روش آنها کاملاً آشنا بود. از اين رو در قرآن مکرر به آياتی بر می خوريم که همين معنی را می پروراند، مخصوصاً در سوره توبه که آخرين سوره های قرآنی و به منزله وصيت نامه پيغمبر است. آيه های ٥٠و ١٠١را بخوانيد که در يکی از آنها صرحياً می فرمايد:
»
اَلاَعرابُ اَشَدَّ کُفِراً وَ نِفاقاً وَ اَجدَرُ اَلاَّ يَعلَمُوا حُدُوبَ ما اَنزَلَ االلهُ« يعنی اعراب بيش از هر قومی به کفر و نفاق می گرايند و ابداً شايستگی آن را ندارند که اصول خداپرستی را به کار بندند و از اين رو آرزو می کنند کاش قرآن بر غير عرب نازل شده بود: »وَلَو نَزَّلناهُ عَلی بَعضِ الاعَجَمينَ«.
باری سخن از شيوع اوهام و خرافات در عربستان بود که حتی بتها را نيز برای انجام حوائج ضروری و زودگذر، روزانه می پرستيدند اما در حجاز و خصوصاً در دو شهر مکه و مدينه امر چنين نبود. ساکنان اين دو شهر مخصوصاً يثرب تا حد زيادی در تحت تأثير عقايد يهوديان و ترسايان قرار گرفته بودند. کلمة االله ميان آنان رواج يافته بود. خود را از اعقاب حضرت ابراهيم می دانستند. از اخبار بنی اسرائيل و روايات تورات کم و بيش اطلاع داشتند. قصه آدم و شيطان در ميان آنها رواج يافته بود. به وجود فرشتگان معتقد بودند ]و[ نهايت آنان را به صورت دختر تصور می کردند و در قرآن مکرر به اين عقيده باطل اشاره شده است:
»
اَلکُمُ الذَّکَرُ وَ لَهُ الاُنثی«
آيا دختران از خداوندند و پسران از شما؟
علاوه بر اينها بسياری از عادات يهوديان ميان آنها متداول شده بود از قبيل ختنه، غسل جنابت، دوری از زنان در حال قاعدگی و تعطيل روز جمعه در مقابل شنبه. بنا بر اين، دعوت اسلام در حجاز يک امر کاملاً نوظهور و به کلّی مباين محيط اجتماعی نبود. علاوه بر وجود اشخاصی روشن که حنيف ناميده می شدند و از بت پرستی اجتناب داشتند، در ذهن همان بت پرستان فروغ لرزانی تابيده بود و در قرآن نيز مکرر به اين معنی تصريح شده است:
وَلَئِن سَألَتهُم مَن خَلَقَهُم لَيَقُولَنَّ االلهُ
]
و اگر بپرسی از ايشان که، که آفريد ايشان را هر آينه گويند البته االله[
»
وَ لَئِن سَئَلتَهُم مَن خَلَقَ السَّمواتِ وَالارضَ وَ سَخَّرَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ لَيَقُولُنَ االلهُ فَاَنّی يُؤفَکُونَ«
]و هر آينه اگر بپرسی از ايشان که کيست که آفريد آسمانها و زمين را و مسخّر کرد آفتاب و ماه را، گويند االله، پس به کجا برگردانيده می شويد[ که در هر دو آيه صريحاً می فرمايد که از آنها بپرسيد، که ]چه کسی[ دنيا را آفريد و آفتاب و ماه را به کار انداخت می گويند »خدا« ]االله.[ مشرکان قريش بتها را رمز قدرت معنوی و وسيله تقرب به خدای می دانستند چنانکه در آيه ٣سوره زمر به اين معنی اشاره شده است:
»
ما نَعبُدُ هُم اِلاّ لِيُقَرِبُونا اُلی االلهَ زُلفی«
]
يعنی[ ما آنها را می پرستيم برای اينکه ما را به خدا برسانند. با وجود اينها اسلام در مکه نشو و نما نيافت و سيزده سال دعوت مستمر محمد و نزول آيات معجزه آسای سوره های مکّی نتوانست توفيق به بار آورد بطوری که غالباً حدس سده می شود عده اسلام آورندگان در آنجا بيش از صد نفر نبود.
جهاد واقعی و مستمر و شبانه روزی محمد در طی سيزده سال نتوانست عناد و لجاج قريش را در هم شکند و گروندگان به اسلام جز عده انگشت شماری چون: ابوبکر، عمر، عثمان، حمزه، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص و غيره هم غالباً از قشرهای پايين و از طبقه بی بضاعت بودند که در نظر جامعه حجاز ارزش و اعتباری نداشتند. ورقه بن نوفل که خود رسماً مسلمان نشده بود ولی پيوسته محمد را تأييد می کرد به پيغمبر توصيه کرده بود ابوبکر را به اسلام دعوت کند و چون مرد محترمی است ايمان او تأثيری در رونق دعوت اسلام خواهد داشت. همينطور هم شد.
يعنی در نتيجه اسلامِ او، عثمان بن عفان و عبدالرحمن بن عوف و طلحه بن عبيداالله و سعد بن ابی وقاص و زبير بن العوام نيز مسلمان شدند. از صفحات مشخص دعوت اسلام پايداری و استقامت حضرت محمد است. رسوخ و استواری يک مقصد اعلی از آن هويداست. هيچ مانعی محمد را از دعوت خود منصرف نکرد. نه وعده و نه وعيد، نه تمسخر و استهزاء و نه آزار ياران ضعيف او. از اين گذشته محمد چاره جو است و به هر وسيله ای متوسل می شود. در سال پنجم بعثت عده ای از ياران خود را به حبشه فرستاد بدين اميد که پادشاه حبشه به ياری وی بشتابد. پادشاه حبشه خداپرست و مسيحی است. پس حقاً بايد به ياری مردمی که بر ضد بت پرستی قيام کرده اند بشتابد.
اين امر قريش را نگران ساخت و آنان نيز عده ای با هدايا به سوی نجاشی فرستادند بدين اميد که نجاشی گوش به سخنان مهاجران ندهد و بلکه مسلمانان را به عنوان مردمان منحرف و عاصی بدانها تسليم کند. شايد در بدايت امر و آغاز دعوت اسلام، قريش چندان بدين ادعا اهميت نمی دادند و به تمسخر و استهزاء و تحقيرِ محمد اکتفا می کردند. او را ديوانة شاعر، ياوه سرا، دروغگو، کاهن و مربوط با اجنّه و شياطين گفتند. ولی اصرار محمد در دعوت خود و روی آوردن عده ای متعين و متشخص رفته رفته آنها را نگران ساخت.
اينکه روز به روز عناد و مخالفت قريش با حضرت محمد فزونی گرفت دليل آشکار دارد. رؤسای قريش تصور کردند و در اين تصور محق بودند که اگر کار حضرت محمد بالا گيرد، بنياد زندگانی آنها فرو می ريزد. کعبه زيارتگاه قبايل عرب است. هر سال هزاران تن بدانجا روی می آورند. محل تلاقی فصحا و شعرا است. بازار مکاره و محل داد و ستد تمام عرب شبه جزيره عربستان است. از اين گذشته، زندگی مردم مکه و شأن و حيثيت رؤسای قريش متوقف بر آمد و شد اعراب است و اعراب برای زيارت بتهای خانه کعبه به مکه روی می آورند.
اگر مطابق ديانت جديد، بتان از کعبه فرو ريخته شود ديگر کسی به کعبه روی نمی آورد. به همين ملاحظات پانزده شانزده سال بعد که اسلام قوت گرفت و در سال ده هجری مکه فتح شد و پيغمبر به صريح آيات قرآنی ورود در خانه کعبه را بر مشرکين حرام کرد، مسلمانان مکه برای امر معيشت خود نگران شدند و برای رفع نگرانی آنها آيه ٢٨سوره توبه نازل شد که:
»
اِن خِفتُم عَيلَهً فَسَوفَ يُغنيکُمُ االلهُ مِن فَضلِهِ«
]
يعنی[ اگر از فقر و کساد بازار نگران هستيد خداوند به صورت ديگری شما را بی نياز خواهد کرد. باری، پس از اينکه قريش مأيوس شد از اينکه محمد را از دعوت منصرف کند، بخصوص که خطر دعوت محمد را بهتر احساس می کردند، رؤسای قريش روش جدّی تری در پيش گرفتند. نخست به ابوطالب که پيرمرد موجه قوم بود و تصور می کردند سخن او در برادرزاده اش تأثير کند روی آوردند و از او خواستند محمد را از اين کار منصرف کند و
آنها در عوض به محمد مقام و منصب در خانه کعبه بدهند.

پس از آنکه ابوطالب نتوانست برادرزاده خود را از دعوت بازدارد، تمام قريش بنی هاشم را تحريم کردند که کسی با آنها معامله نکند و مدتی آنها در مضيقه افتادند تا حميت عربی بعضی افراد به جوش آمد و بنی هاشم را از اين مخمصه بيرون آوردند. پس از اين واقعه و پس از اينکه از آرام کردن محمد خصوصاً پس از فوت ابوطالب نااميد شدند، در مقام چاره قطعی برآمدند. يا حبس يا نفی بَلَد يا قتل و سرانجام پس از زير و رو کردن اين سه ، کشتن وی را عاقلانه ترين راه يافتند. نهايت بايستی دست همه به خون محمد آلوده شود تا بنی هاشم نتوانند از طايفه خاصی خونخواهی کنند و اين فکر در سال دوازده و سيزده بعثت پديد آمد و موجب مهاجرت پيغمبر به مدينه گرديد.

هیچ نظری موجود نیست: