برای يک ايرانی که از در
و ديوارش معجزه می بارد و هر امامزاده ای، حتی مجهول النسب، پيوسته معجزه می کند، از
مرور قرآن به شگفتی می افتد که اثری از معجزه در آن نيست.
شايد بيش از بيست موضع در قرآن ديده می شود که منکران از حضرت محمد معجزه خواستند و او يا سکوت کرده و يا سر باز زده و بدين اکتفاء کرده است که بگويد من بشری هستم چون شما و خويشتن را فقط مأمور ابلاغ دانسته و فرموده است من مبشّر و مُنذِرم ]بشارت دهنده و بيم دهنده.[
روشنترين اين موارد آيه های ٩٠تا ٩٣سوره اسرای ]اسرائيل، اسرا، الاسری[ است:
»وَقالُوا لَن نُؤمِنَ لَکَ حَتّی تَفُجَر لَنا مِنَ الاَرضِ يَنبُوعاً. اَو تَکُونَ لَکَ جَنَهُ مِن نَخيل وَ عِنب فَتُفَجَّرَ الاَنهار خِلالَها تَفجيراً. اَو تُسقِطَ اّلسَمآء کَما زَعَمتَ عَلَينا کِسَفاً اَو تَأتِي بِااللهِ وَ المَلائِکَه قَبيلاً. اَو يَکُونَ لَکَ بَيتُ مِن زُخرُفِ اَو تَرقی فیِ اّالسَماء وَ لَن نُؤمِنَ لِرُقِيّکَ حَتّی تُنَزَّلَ عَلَينا کِتاباً نَقرُؤهُ قُل سُبحانَ رَبّی هَل کُنتُ اِلاّ بَشَراً رَسُولاً«
يعنی: ]گفتند[ ما به تو ايمان نمی آوريم مگر اينکه چشمه ابی از زمين بجوشانی يا اينکه باغستانی از نخل وتاک داشته باشی که جويها در آن روان باشد، يا چنانکه پنداشته ای قطعه ای از آسمان بر ما فرود آيد، يا اينکه خدا و فرشتگان را به ما نشان دهدی، يا اينکه خانه از زر ناب داشته باشی و يا اينکه به آسمان بر شوی و عروج تو را به آسمان قبول نمی کنيم مگر اينکه از آسمان نامه ای بر صدق گفتار خود فرود آوری که ما آن را بخوانيم.به آنها بگو من غير از بشری هستم فرستاده شده؟
بی درنگ پس از اين سه آيه از تقاضای منکران تعجب کرده می فرمايد:
»وَ ما مَنَع الّناسَ اَن يُؤمِنُوا اِذا جاءَ هُمُ الهُدی اِلا اَن قالُوا اَبَعَثَ االلهُ بَشَراً رَسُولاً. قُل لَوکانَ فیِ الاَرضِ مَلائِکَهُ يَمشُونَ مُطَمَئِنّينَ لَنَزَّلنا عَلَيهمِ مِنَ اّلسُماءَ مَلکاً رَسُولاً«
يعنی چرا مردم به مطلب حق گردن ننهاده و متوقعند فرستاده خدا ملائکه باشد؟ به آنها بگو: اگر در زمين فرشتگان زندگی می کردند، پيغمبر را از جنس آنها معين کرده فرشته می فرستاديم.
اين دو آيه روشن و منطقی است. شخصی از ميان قومی برمی خيزد. بهتر می انديشد، روشنتر می بيند، بطلان خرافات و سخافت عقايد آنها را به آنها نشان می دهد و عادات زيان بخش و خلاف آدميت را نهی می کند. سخنان درست و روشن او مستلزم بهانه گيری نيست. اما چيزهايی که موجب مخالفت و بهانه گيری است نيز روشن است. مردمی بدين عادات سخيف و جاهلانه خو گرفته اند. از کودکی به آنها القاء شده و در آنها ريشه گرفته است. در قرن بيستم که قرن عقل و روشنی ناميده شده است مگر چنين نيست؟ مگر ميليونها بشر تابع عقل خود و منزه از عادات و معتقدات تلقينی هستند؟
در آن زمان به طريقه اولی، مردم از پيروی مردی که می خواهد عقايد و عادات اجدادی آنها را در هم بريزد، سر بازمی زدند. اگر گفت من اين سخن را از طرف خدا می گويم، از او دليل می خواهند، برای اينکه خود اين مرد برای پيغمبران گذشته معجزات گوناگون قائل شده و آنچه را از باب ديانات راجع به انبياء خود گفته اند برای آنها بازگو کرده است و بنا بر مثل مشهور، سرود ياد زمستان داده است. پس اکنون که نوبت خود او رسيده است بايد معجزه ظاهر سازد.
مردم قريش نمی خواهند زير بار يکی از امثال خود بروند از اين رو می گويند:
»وَ قالُو مالهذَا الرَّسُولِ يَاکُلَ الّطَامَ وَ يَمشی فیُ الاسواقِ لَولا اَنزِلَ اَليهُ مَلَک فَيکُونَ مَعَهُ نَذيراً. اَو يُلقی اَليهِ کَنزُاَو تکُوُنَ لَهُ جَنَّهُ يَاکُل مِنها وَ قالَ الظّالِمُونَ اِن تَتَّبِعُنَ اِلاّ رَجُلاً مَسحُوراً«
شايد بيش از بيست موضع در قرآن ديده می شود که منکران از حضرت محمد معجزه خواستند و او يا سکوت کرده و يا سر باز زده و بدين اکتفاء کرده است که بگويد من بشری هستم چون شما و خويشتن را فقط مأمور ابلاغ دانسته و فرموده است من مبشّر و مُنذِرم ]بشارت دهنده و بيم دهنده.[
روشنترين اين موارد آيه های ٩٠تا ٩٣سوره اسرای ]اسرائيل، اسرا، الاسری[ است:
»وَقالُوا لَن نُؤمِنَ لَکَ حَتّی تَفُجَر لَنا مِنَ الاَرضِ يَنبُوعاً. اَو تَکُونَ لَکَ جَنَهُ مِن نَخيل وَ عِنب فَتُفَجَّرَ الاَنهار خِلالَها تَفجيراً. اَو تُسقِطَ اّلسَمآء کَما زَعَمتَ عَلَينا کِسَفاً اَو تَأتِي بِااللهِ وَ المَلائِکَه قَبيلاً. اَو يَکُونَ لَکَ بَيتُ مِن زُخرُفِ اَو تَرقی فیِ اّالسَماء وَ لَن نُؤمِنَ لِرُقِيّکَ حَتّی تُنَزَّلَ عَلَينا کِتاباً نَقرُؤهُ قُل سُبحانَ رَبّی هَل کُنتُ اِلاّ بَشَراً رَسُولاً«
يعنی: ]گفتند[ ما به تو ايمان نمی آوريم مگر اينکه چشمه ابی از زمين بجوشانی يا اينکه باغستانی از نخل وتاک داشته باشی که جويها در آن روان باشد، يا چنانکه پنداشته ای قطعه ای از آسمان بر ما فرود آيد، يا اينکه خدا و فرشتگان را به ما نشان دهدی، يا اينکه خانه از زر ناب داشته باشی و يا اينکه به آسمان بر شوی و عروج تو را به آسمان قبول نمی کنيم مگر اينکه از آسمان نامه ای بر صدق گفتار خود فرود آوری که ما آن را بخوانيم.به آنها بگو من غير از بشری هستم فرستاده شده؟
بی درنگ پس از اين سه آيه از تقاضای منکران تعجب کرده می فرمايد:
»وَ ما مَنَع الّناسَ اَن يُؤمِنُوا اِذا جاءَ هُمُ الهُدی اِلا اَن قالُوا اَبَعَثَ االلهُ بَشَراً رَسُولاً. قُل لَوکانَ فیِ الاَرضِ مَلائِکَهُ يَمشُونَ مُطَمَئِنّينَ لَنَزَّلنا عَلَيهمِ مِنَ اّلسُماءَ مَلکاً رَسُولاً«
يعنی چرا مردم به مطلب حق گردن ننهاده و متوقعند فرستاده خدا ملائکه باشد؟ به آنها بگو: اگر در زمين فرشتگان زندگی می کردند، پيغمبر را از جنس آنها معين کرده فرشته می فرستاديم.
اين دو آيه روشن و منطقی است. شخصی از ميان قومی برمی خيزد. بهتر می انديشد، روشنتر می بيند، بطلان خرافات و سخافت عقايد آنها را به آنها نشان می دهد و عادات زيان بخش و خلاف آدميت را نهی می کند. سخنان درست و روشن او مستلزم بهانه گيری نيست. اما چيزهايی که موجب مخالفت و بهانه گيری است نيز روشن است. مردمی بدين عادات سخيف و جاهلانه خو گرفته اند. از کودکی به آنها القاء شده و در آنها ريشه گرفته است. در قرن بيستم که قرن عقل و روشنی ناميده شده است مگر چنين نيست؟ مگر ميليونها بشر تابع عقل خود و منزه از عادات و معتقدات تلقينی هستند؟
در آن زمان به طريقه اولی، مردم از پيروی مردی که می خواهد عقايد و عادات اجدادی آنها را در هم بريزد، سر بازمی زدند. اگر گفت من اين سخن را از طرف خدا می گويم، از او دليل می خواهند، برای اينکه خود اين مرد برای پيغمبران گذشته معجزات گوناگون قائل شده و آنچه را از باب ديانات راجع به انبياء خود گفته اند برای آنها بازگو کرده است و بنا بر مثل مشهور، سرود ياد زمستان داده است. پس اکنون که نوبت خود او رسيده است بايد معجزه ظاهر سازد.
مردم قريش نمی خواهند زير بار يکی از امثال خود بروند از اين رو می گويند:
»وَ قالُو مالهذَا الرَّسُولِ يَاکُلَ الّطَامَ وَ يَمشی فیُ الاسواقِ لَولا اَنزِلَ اَليهُ مَلَک فَيکُونَ مَعَهُ نَذيراً. اَو يُلقی اَليهِ کَنزُاَو تکُوُنَ لَهُ جَنَّهُ يَاکُل مِنها وَ قالَ الظّالِمُونَ اِن تَتَّبِعُنَ اِلاّ رَجُلاً مَسحُوراً«
مثل اينکه خوردن و به
بازار رفتن مخالف مقام نبوت است. گويی آنها منتظر بودند که نبی مثل ساير مردمان نباشد و احتياجی
به خوردن و آشاميدن نداشته باشد، از اين رو با کمال ساده لوحی و نادانی می گويند: »اين مرد چگونه دعوی پيغمبری می کند
که هم طعام می خورد و هم در بازار راه می رود؟ اگر راست می
گفت فرشته ای همراه خود می اورد که عين مطالب او را تصديق
کند يا اينکه لااقل گنجی از آسمان برايش می
فرستادند که برای معاش نيازی به رفتن به بازار نداشته
باشد. پس چون فاقد اينهاست يا جنّی ]سحر[ شده و اهريمنی ]ديوی[ در وی حلول کرده يا ديوانه است«.
در مقابل اين تقاضا و بهانه جويی، پيغمبر جوابی نمی دهد و تقاضای معجزه را با سکوت برگذار می کند. ولی در چند آيه بعد )آيه ٣٠سوره فرقان( به يک قسمت از ايرادهای آنها از قول خدا پاسخ می دهد که قبل از تو هر پيغمبری را که مأمور هدايت خلق کرديم هم غذا می خوردند و هم در بازارها راه می رفتند. در سوره حجز باز قضيه تکرار شده است. منکران صريحاً می گويند ای کسی که خيال می کنی قرآن بر تو نازل شده است، تو ديوانه ای. اگر راست می گويی فرشته ای با خود بياور:
»وَ قالُوا يا اَيُّهَا اّلَذی نُزَّل عَلَيهِ اّلذِکرُ اِنَّکَ لمَجنُونَ. لَو ماتَاُتينا بُالمُلائِکَهِ اِن کُنتَ مِنَ الصّادِقينَ«.
در آيات اوليه سوره انبياء باز اين مطالب تکرار شده است:
»هَل هذا اِلّاَ بَشَرُ مِثلُکُم اَفَتَاتُونَ السِحرَ وَ اَنتُم تُبصِروُنَ... بَل قالوُا اَضغاصُ اَحلام بَلِ افتَريهُ بَل هُوَ شاعِرُ فَلَيأ تِنا بِآيَةِ کَما اُرسِلَ الاّ وَلُونَ«.
يعنی: »اين شخص بشريست مانند خود شما چرا مجذوب شعر او می شويد؟ خوابهای پريشان يا تخيلات شاعرانه خويش را به نام خداوند برايتان نقل می کند، اگر راست می گويد، نظير آنچه انبياء سلف آورده اند بياورد«.
پيغمبر در جواب آنها بدين اکتفاء می کند که خداوند می فرمايد:
»قبل از تو مردانی برای هدايت فرستاديم که به آنها وحی می کرديم، نه فرشتگان، آنها نيز غذا می خوردند و از زندگانی جاويد بهره مند نبودند. اگر نمی دانيد از دانايان يهود و نصارای بپرسيد«.
رويهم رفته بيش از بيست و پنج بار اين بهانه جويی و معجزه خواستن در سوره های مکّی آمده است و در برابر اين تقاضاها، جواب پيغمبر يا سکوت بود يا اينکه با کمال صراحت فرموده اند من بشری هستم مانند شما که از طرف خداوند وحی و الهام دريافت می کنم.
در آيه ٢٠سوره يونس عين اين معنی آمده است:
»يَقُولُون لَولَآ أُنزِلَ عَلَيهِ آيَهُ مِّن رَبّه،ِ فَقُل اِنَّمَا اَلغَيبُ الله فَانتَظِرُوا اِنّیِ مَعَکُم مِن المُنتَظِرِينَ«.
]يعنی[ می گويند مشرکان چرا نشانه و علامتی از خدايش ظاهر نمی شود؟ به آنها بگو: امور مخصوص ذات پروردگار است )يعنی من هم چون شما از مکنونات غيبی و اراده حق تعالی اطلاعی ندارم(، من هم چون شما منتظرم )يعنی منتظر ظهور معجزه.( باز در سوره رعد آيه ٧همان معنی تکرار شده است ولی پيغمر در آنجا فقط خود را مأمور ابلاغ اوامر می نامد و
جوابی به اينکه چرا آيه ای نازل نمی شود، نمی دهد:
»وَ يَقُولُ اّلَذين کَفَرُ والَولا اُنزِلَ عَلَيهِ آيَهُ مِن رَبّهِ. اِنَّما اَنتَ مُنذرُ وَ لِکُلّ قَومِ هادِ«.
]يعنی[ کافران می گويند پس چرا نشانه و آيتی بر صحت گفتار او از طرف خداوندش ظاهر نمی شود؟ در اينجا خداوند می فرمايد، تو فقط بيم دهنده ای و هر قوم پيشوايی دارد. )يعنی تکليف تو ابلاغ اوامر است، ديگر آوردن معجزه کار تو نيست.(
در مقابل اين تقاضا و بهانه جويی، پيغمبر جوابی نمی دهد و تقاضای معجزه را با سکوت برگذار می کند. ولی در چند آيه بعد )آيه ٣٠سوره فرقان( به يک قسمت از ايرادهای آنها از قول خدا پاسخ می دهد که قبل از تو هر پيغمبری را که مأمور هدايت خلق کرديم هم غذا می خوردند و هم در بازارها راه می رفتند. در سوره حجز باز قضيه تکرار شده است. منکران صريحاً می گويند ای کسی که خيال می کنی قرآن بر تو نازل شده است، تو ديوانه ای. اگر راست می گويی فرشته ای با خود بياور:
»وَ قالُوا يا اَيُّهَا اّلَذی نُزَّل عَلَيهِ اّلذِکرُ اِنَّکَ لمَجنُونَ. لَو ماتَاُتينا بُالمُلائِکَهِ اِن کُنتَ مِنَ الصّادِقينَ«.
در آيات اوليه سوره انبياء باز اين مطالب تکرار شده است:
»هَل هذا اِلّاَ بَشَرُ مِثلُکُم اَفَتَاتُونَ السِحرَ وَ اَنتُم تُبصِروُنَ... بَل قالوُا اَضغاصُ اَحلام بَلِ افتَريهُ بَل هُوَ شاعِرُ فَلَيأ تِنا بِآيَةِ کَما اُرسِلَ الاّ وَلُونَ«.
يعنی: »اين شخص بشريست مانند خود شما چرا مجذوب شعر او می شويد؟ خوابهای پريشان يا تخيلات شاعرانه خويش را به نام خداوند برايتان نقل می کند، اگر راست می گويد، نظير آنچه انبياء سلف آورده اند بياورد«.
پيغمبر در جواب آنها بدين اکتفاء می کند که خداوند می فرمايد:
»قبل از تو مردانی برای هدايت فرستاديم که به آنها وحی می کرديم، نه فرشتگان، آنها نيز غذا می خوردند و از زندگانی جاويد بهره مند نبودند. اگر نمی دانيد از دانايان يهود و نصارای بپرسيد«.
رويهم رفته بيش از بيست و پنج بار اين بهانه جويی و معجزه خواستن در سوره های مکّی آمده است و در برابر اين تقاضاها، جواب پيغمبر يا سکوت بود يا اينکه با کمال صراحت فرموده اند من بشری هستم مانند شما که از طرف خداوند وحی و الهام دريافت می کنم.
در آيه ٢٠سوره يونس عين اين معنی آمده است:
»يَقُولُون لَولَآ أُنزِلَ عَلَيهِ آيَهُ مِّن رَبّه،ِ فَقُل اِنَّمَا اَلغَيبُ الله فَانتَظِرُوا اِنّیِ مَعَکُم مِن المُنتَظِرِينَ«.
]يعنی[ می گويند مشرکان چرا نشانه و علامتی از خدايش ظاهر نمی شود؟ به آنها بگو: امور مخصوص ذات پروردگار است )يعنی من هم چون شما از مکنونات غيبی و اراده حق تعالی اطلاعی ندارم(، من هم چون شما منتظرم )يعنی منتظر ظهور معجزه.( باز در سوره رعد آيه ٧همان معنی تکرار شده است ولی پيغمر در آنجا فقط خود را مأمور ابلاغ اوامر می نامد و
جوابی به اينکه چرا آيه ای نازل نمی شود، نمی دهد:
»وَ يَقُولُ اّلَذين کَفَرُ والَولا اُنزِلَ عَلَيهِ آيَهُ مِن رَبّهِ. اِنَّما اَنتَ مُنذرُ وَ لِکُلّ قَومِ هادِ«.
]يعنی[ کافران می گويند پس چرا نشانه و آيتی بر صحت گفتار او از طرف خداوندش ظاهر نمی شود؟ در اينجا خداوند می فرمايد، تو فقط بيم دهنده ای و هر قوم پيشوايی دارد. )يعنی تکليف تو ابلاغ اوامر است، ديگر آوردن معجزه کار تو نيست.(
عين اعتراض مشرکان و جواب
پيغمبر که من فقط مُنذِرم ونشانه و آيت، يعنی معجزه، مخصوص ذات خداوند است. در
جايی ديگر تکرار شده است با اين تفاوت که پيغمبر آيت و
معجزه خود را قرآن می گويد:
»وَ قالُو لَولا اُنزِلَ عَلَيهِ آياتُ مِن قُل اِنّمَا الاياتُ عِندَااللهِ وَ اِنَّما اَناَ نَذيُر مُبينُ«.
]يعنی[ گفتند چرا خدايش آيتی نمی فرستد، به آنها بگو که آيتها همه مخصوص ذات پروردگار است و من فقطبيم دهنده ام.
اما پس از آن خداوند می فرمايد:
»اوَلَم يَکبِهِم اَنّا اَنزَلنا عَلَيکَ الکِتابَ يُتلی عَلَيهم اِنَّ فیِ ذلِکَ لَرَحمَهً وَ ذِکری لِقَومِ يُؤمِنُونَ«.
يعنی: آيا نازل کردن قرآن بر تو، آنها را کفايت نمی کند که در آن تذکرات و رحمت برای اهل ايمان است.
در سوره ملک آيه ٢٥که مشرکان به او می گويند: »پس اين روز قيامت که تو از آن سخن می گويی کی خواهد آمد؟« تصريح می کند که علم بر آن مخصوص ذات خداوند است و من فقط نذيرم» : قُل اِنَّمَا العِلمُ عِندَااللهِ وَ اِنّما اَنَا نَذيرُ مُبينُ«. در سوره نازعات آيه های ٤٥ ،٤٤ ،٤٣که باز صحبت از روز حشر است، نفی علم از شخص رسول بطور صريحتری آمده است:
»فيمَ اَنتَ مِن ذِکريها. اِلی رَبِکَ مُنتَهيها. اِنَّما اَنتَ مُنذِرُ مَن يَخشيها«.
]به فارسی چنين است[ تو از کجا می دانی قيامت کی می رسد؟ فقط خداوند می داند. تو فقط بايد مردم را از روز جزا بيم دهی. اصرار متوالی و مکرر مشرکان در خواستن معجزه و سوگند يادکردن آنها بر اينکه نشانه اعجازی به ظهور پيوندد ايمان خواهند آورد، رفته رفته در نفوس مسلمانان و حتی در کنه روح خود پيغمبر اين آرزو را برانگيخت که کاش خدا تفضل می کرد و يکی از تقاضاهای مشرکان را در باب اعجاز و تأييد رسالت محمد برآورده می کرد تا همه منکران مات و مبهوت شده و ايمان می آوردند. اين سه آيه سوره انعام را بخوانيد:
»وَقَسَموُا بِاالله جَهدَ اَيمانِهُم لَئِن جائتهُم آيَهُ لَيُؤمُنَّ بِها قُل اِنَّما آلاياتُ عِندَاللَه وَ ما يُشعِرکُم اَنَّها اِذا جأت لايُؤمِنوُنَ. وَتُقَلّبُ اَفئدَتَهُمِ وَ اَبصارَهُم کَمالَم يُؤمِنُوا بِهِ اَوَلَ مَرَّهِ وَ نَذَرُهُم فیِ طُغيانِهمِ يَعمَهُونَ. وَلَو اَنَّنا نَزَلنا اِلَيهِمُ المُلائِکَهَ وَکَلّهَمِ المَوتی وَ حَشَرنا عَلَيهِم کُلّ شَیء قُبُلاً ما کانُواِليُؤمِنوُا اَلاّ اَن يَشاء االلهُ وَلکَّنَ اَکثَرَهُم يَجهَلوُنَ«.
مفهوم آيات چنين است که: »مشرکان به خدا سوگند ياد کردند که اگر ]محمد[ آيتی ]نشانه ای و معجزه ای[ ظاهر سازد، ]و يا[ يکی از تقاضاهای آنها انجام شود، ايمان می آورند. ای محمد به آنها بگو آيات نزد خداوند است )يعنی در دست من نيست( می دانيد اگر آياتی هم ظاهر سازم باز ايمان نمی آورند، آنها را در گمراهی خود باقی بگذاريم. اگر از آسمان فرشته نازل شود و اگر مردگان به سخن آيند و همه امور خارق العاده را در برابر آنها نهيم باز ايمان نخواهند آورد مگراينکه خدا بخواهد اما اغلب آنها نمی دانند«.
اکنون مطالب اين سه آيه را اجمالاً بررسی کنيم:
-١مشرکان سوگند ياد کردند که اگر يکی از معجزاتی که از پيغمبر خواسته اند ظاهر سازد ايمان می آورند و خداوند به محمد می گويد به آنها بگو اعجاز از من نيست و از خدا است. اين صحيح است که خرق عادات در دست آدميزاد نيست هر چند پيغمبر باشد. يعنی قوانين طبيعت لايتغير است و خلاف آن صورت نمی گيرد. خاصيت آتش، سوزاندن است و اين خاصيت هميشه با اوست.
-٢می فرمايد: چه می دانيد اگر هم معجزه ای روی بدهد باز هم ايمان نمی آورند. می توان جواب نقضی به اين قضيه داد و گفت از کجا معلوم است که اگر معجزه ای روی می داد ايمان نمی آوردند! ظاهر امر اين است که هر خرق عادتی بشر را به شگفتی می اندازد و به آن کسی که خرق عادت را کرده است با نظر ستايش می نگرد و هيچ بعيد نيست که تسليم شود. مفسران می گويند ظاهرنشدن معجزه از اين روست که خداوند می داند که آنها ايمان نمی
آورند.
-٣می فرمايد: »وَ تَقلب افئدتهُم وَ اَبصارهُم« يعنی »ما ديده و دل آنها را از حق برگردانيده ايم از اين رو به آياتی که سابقاً فرستاديم ايمان نياوردند«. خدايا، راست گويم فتنه از توست. اگر خداوند قادر متعال مردم را از ديدن حق کور کرده است، ديگر چه توقعی می توان از آنها داشت و چرا پيامبر بر آنها مبعوث می شود؟ اما اينکه می فرمايد سابقاً آياتی فرستاديم، مقصود از سابق چيست؟ آيا مقصود انبياء سَلَف است يا خود محمد؟ از انبياء سَلَف خبر صحيحی در دست نيست. ولی آنچه مربوط به محمد است به شهادت همين قرآن پيوسته مشرکان آياتی خواسته اند و پيوسته به آنها جواب داده شده است که پيغمبر بشير ]بشارت و مژده دهنده[ و نذير ]بيم دهنده و ترساننده[ است و شايد مقصود از جمله »سابقاً آياتی فرستاديم، ايمان نياوردند« همين آيات قرآنی باشد که البته اين جواب کافی نيست زيرا مشرکان برای اينکه به همين آيات قرآنی ايمان بياورند و اذعان کنند که از طرف خداوند بر محمد نازل شده است مطالبه دليل می کنند که مثل عيسی و موسی و صالح و ساير انبيائی که خود قرآن برای آنها
معجزاتی قائل شده است، محمد يکی از آن معجزات را ظاهر سازد.
-١خداوند در آيه ] ١١١سوره[ انعام می فرمايد: اگر ملائکه به سوی آنها بفرستيم و مردگان نيز از قبر برخيزند و با آنها سخن گويند ايمان نمی آورند. آنها از پيغمبر می خواستند که برای تأييد گفته های خود فرشته ای از آسمان به زمين بياورد يا چون عيسی مرده ای را زنده کند و پيغمبر هم آرزو داشته است که يکی از اين امور صورت گيرد ولی خداوند به او می فرمايد اگر اين امور هم واقع شود، آنها ايمان نمی آورند.
-٢در اين صورت که آنها ايمان نمی آورند و در علم خداوندی کفر و شرک آنها ثبت شده است، آيا فرستادن مردی برای دعوت و هدايت آنها يک امر بيهوده نيست و می شود به خداوند حکيم و دانا که امری برخلاف مصلحت و حکمت از وی سر نمی زند، کار عبث نسبت داد؟ قطعاً متعبدان ]عبادت کنندگان و مذهبيون[ قشری که عقل را در برابر معتقدات به يک سو انداخته اند خواهند گفت اين امر برای اتمام حجت و برای آزمايش خلق است که بر خود آنها ثابت شود مردمان تبهکاری هستند و مستحق عذاب آخرت. اما جواب آنها در آخر همان آيه ] ١١١سوره انعام[ آمده است که خداوند می فرمايد: »الاّ اَن يَشاء االله«. ]يعنی[ اين مردم ايمان نمی آورند مگر آنکه خدا بخواهد. پس نتيجه لازم قضيه اين است که چون خدا نخواست، آنها ايمان نياوردند و اين مطلب را صريحاً در آيه ١١٠فرموده است که: ما چشم و دل ايشان را از گرويدن به حق گردانيده ايم.
قبل از اين آيات در همين سوره انعام در آيه ١٠٧می فرمايد: »وَلُو شاءَاالله مَا اَشرِکُوا«. ]يعنی[ اگر خدا می خواست مشرک نمی شدند. پس خدا خواسته است که مشرک شوند. بنده ضعيف با خواست خدای توانا چه می تواند کرد؟ پس محمد هم نمی تواند آنها را از شرک بت پرستی منصرف کند برای آنکه شرک آنها معلول اراده خداوند است، پس آنها معلول نيستند. بنا بر اين چرا آنها را به عذاب آخرت بيم می دهند؟ اگر مشّيت الهی ملاک ايمان مردم است، آيا به عدالت و حقيقت و عقل نزديکتر نبود که آن مشيّت الهی به نيکی و هدايت مردم تعلق می گرفت تا نيازی به فرستادن انبياء نباشد و بندگان خدا از رسول معجزه نخواهند و اين همه عذر برای نياوردن معجزه نياورند؟
از سياق اين آيات و آيات ديگر چنين بر می آيد که حضرت انجام تقاضای مشرکان را به دست مسامحه و طفره می دهد و اين معنی از سوره تکوير به خوبی مستفاد می شود. سوره تکوير از بليغ ترين و شاعرانه ترين سوره های مکّی، بسی موزون و مسجع و خوش آهنگ است و قوه دلايل خطابی حضرت رسول از آن ساطع است. پيغمبر از جواب مستقيم به مشرکان به نحو بارزی اجتناب می کند. در عوض ادعای خود را به شکل گرم و مؤثری بيان می کند. البته همه مطالب از طرف خدا گفته می شود. پس از ١٨سوگند در ١٨آيه، خداوند مشرکان را که مدعی بودند گفته های محمد هذيان کاهنان و مولود دماغ عليل شخص مصروعی است مخاطب ساخته می فرمايد:
»اِنَّهُ لَقَولُ رَسُولِ کَريمِ. ذی قُوَّه عِندَ ذی العَرشَ مکينِ مُطاعِ ثَمَّ آمين،ِ وَ ما صاحِبُکُم بِمَجنِونِ وَ لَقَد رَاهُ بِالاُفقِ المَبينِ وَ ما هُوش عَلَی الغَيبُ بِضَنينِ وَ ما هُوَ بِقَولِ شَيطانِ رَجيمِ«.
که معنی آن بطور خلاصه چنين است: قرآن سخن فرستاده ايست امين )مقصود جبرئيل است( که در پيشگاه باريتعالی مستقر است و مطاع است و امين. ]صاحب[ مرد شما محمد ديوانه نيست. او را )يعنی فرستاده خدا را( در افق روشن خاور ديده است. محمد در ابلاغ پيام خداوند بخيل نيست و آن پيام از شيطان رجيم نيست«.
اغلب کسانی که از محمد معجزه می خواستند تا مسلمان شوند و خداوند در باره آنها می فرمايد: »اگر فرشته نازل کنيم و مردگان با آنها سخن گويند باز ايمان نخواهند آورد«، ده دوازده سال بعد که برق شمشير محمد و يارانش درخشيدن گرفت، ايمان آوردند. بطوری که خود خداوند فرموده است: »يَد خُلُونَ فی دينِ االلهِ اَفواجاً«.و شاهد بارزتر، قضيه اسلام آوردن ابوسفيان است. ابوسفيان که از مخالفان سرسخت بود و در جنگهای عديده بر ضد مسلمين شرکت داشت، در سال دهم هجری مسلمان شد. هنگامی که محمد با چند هزار تن به فتح مکه آمد، عباس بن عبدالمطلب او ]ابوسفيان[ را نزد پيغمبر آورد و پيغبمر بر او بانگ زد: »وای بر تو، هنوز نمی دانی که خدايی جز پروردگار عالم نيست؟«
ابوسفيان گفت: »چرا، کم کم دارم بدين عقيده می گرايم«. حضرت باز فرمود: »هنوز منکری که محمد رسول اوست؟« ابوسفيان تمجمج ]کلمات نامفهوم ادا[ کرده گفت: »در اين باب بايد بيشتر بينديشم«. عباس به او گفت: »ابوسفيان، زودترمسلمان شو وگرنه هم اکنون محمد امر می کند گردنت را بزنند«. ابوسفيان مستأصل می شود وناچار در ميان اردوی مسلمين اسلام می آورد و پيغمبر برای رضايت خاطر او بنا بر توصيه عباس بن عبدالمطلب خانه او را چون حريم کعبه مأمن قرار داده فرمود: »مَن دَخَلَ بَيتِهُ کانِ آمِنا« و پس از غلبه بر قبيله هوازن در همين سال و به دست آوردن غنايم بی شمار، سران قريش و ابوسفيان را به عطايا و بخششهای شاهانه مخصوص گردانيد تا به جايی که صدای نارضايی سران انصار را در آورد.
علاوه بر موارد فوق، وحشی که حمزه را کشته و جسد او را مُثله کرده بود و فرياد خشم و غضب و نفرت پيغمبر را برانگيخته بود و پيغمبر سوگند ياد کرده بود که انتقام عموی شجاع و محبوب خود را از او بستاند، وقتی به حضور پيغمبر رسيد و اسلام آورد، اسلام او را پذيرفت. بديهی است اسلام آنها از ترس بود ولی پيغمبر همين اسلام آوردن دروغين آنان را پذيرفت. آنچه در باب سه آيه سوره انعام گفته شد، صرف حدس و فرض نيست. قرائتی در آيات ديگر قرآنی هست که اين حدس و فرض را تأييد می کند. به اين معنی که نشان می دهد خود پيغمبر از اين که خداوند آيتی برای تصديق نبوت او نمی فرستد، در باب رسالت خود دچار نوعی شک شده است. صريحترين آنها آيات ٩٤و ٩٥سوره يونس است:
»فَاِن کُنتَ فی شَکّ مِمّا اَنزَلنا اِلَيکَ فَسئَلِ اّلّذينَ يَقرَؤُنَ الکِتابَ مِن قَبِلکَ لَقَد جاءَ ک اَلحَقّ مِن رَبّکَ فَلا تَکُونَّنَ مِنَ المُمتَرينَ. وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الَّذينَ کَذَّبُوا بِا اياتِ االلهِ فَتکُونَ مِنَ الخاسِرينَ«.
]يعنی[ اگر شک داری در آنچه ما به تو نازل کرده ايم از خوانندگان تورات بپرس. حقيقت از خداوند به تو رسيده است و در آنها شک مکن و از آن مرمان مباش که آيات خداوندی را دروغ دانسته اند ورنه از زيانکاران خواهی شد.
آيا اين دو آيه را نوعی صحنه سازی بايد فرض کرد که ]محمد[ برای اقناع مردم ضعيف و شکّاک فرو خوانده است تا به آنها بگويد که خود او نيز مانند آنها دچار شک شده است و اينک خداوند شک را برطرف ساخته است؟ آيا اينکه اين دو آيه صدای وجدان عميق و ضمير ناخودآگاه محمد مأيوس از معجزه است؟ تنها اين دو آيه نيست که چنان مفاهيمی را می رساند. در سوره های مکّی نظير آنها را می توان يافت که ما را ]از[ انقلاب بحران گونه ای در روح حضرت خبر می دهد. چنانکه از آيه ] [١٤سوره ]هود[ نوعی عتاب و ملامت استنباط
می شود:
»فَعَلَّک تارِکُ بَعضَ ما يُوحی اِلَيکَ وَ ضائِقُ بِهِ صَدرُکَ اَن يَقُولُوا لَولا اُنزِل عَلَيهِ کَنزُاَو جاءَ مَعَهُ مَلَکُ. اِنَّما اَنتَ نَذيرُ«.
خداوند به محمد می گويد شايد تو بعضی از مطالبی را که به تو وحی کرده ايم به مردم نمی گويی و نوعی گرفتگی خاطر و ناراحتی احساس می کنی که آنها به تو می گويند اگر راست می گويی چرا گنجی ظاهر نمی سازی يا فرشته ای برای صدق گفتار خود نمی آوری؟ تو فقط مبلّغ و داعی هستی و ديگر تکليفی نداری که هر چه آنها خواسته اند انجام دهی.
باز در آيه ٣٥سوره انعام به گونه ای ديگر محمد مورد عتاب قرار می گيرد که می توان فرض کرد که حضرت از اين امر دلگير است که چرا خداوند به او قدرت اعجاز نداده است:
»وَاِن کانَ کَبُرَ عَلَيکَ اِعراضَهُم فَاِنِ استَطَعتَ اَن تَبتَغَی نَفَقاً فیِ الارضِ اَو سُلَّماً فیِ السُّماء فَنَاتِيَهُم بِآيهِ وَلَو شاءَ االلهُ لَجَمَعَهُم عَلَی الهُدی فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الجاهِلينَ«.
يعنی اگر انکار و بهانه گيری آنها خيلی بر تو گران آمده است نقبی در زمين زن يا نردبانی در آسمان بساز تا توانی آنچه می خواهند ]معجزه[ فراهم سازی. اگر خداوند می خواست همگی هدايت می شدند ولی تو نادان مباش. در سوره نساء ]آيه [١٥٢اين معنی طوری ديگر آمده است و اين دفعه راجع به اهل کتاب سخن می گويد که گويی يهود نيز از وی معجزه خواسته اند و برای متقاعد ساختن آنان اين آيه آمده است:
»وَ قالُو لَولا اُنزِلَ عَلَيهِ آياتُ مِن قُل اِنّمَا الاياتُ عِندَااللهِ وَ اِنَّما اَناَ نَذيُر مُبينُ«.
]يعنی[ گفتند چرا خدايش آيتی نمی فرستد، به آنها بگو که آيتها همه مخصوص ذات پروردگار است و من فقطبيم دهنده ام.
اما پس از آن خداوند می فرمايد:
»اوَلَم يَکبِهِم اَنّا اَنزَلنا عَلَيکَ الکِتابَ يُتلی عَلَيهم اِنَّ فیِ ذلِکَ لَرَحمَهً وَ ذِکری لِقَومِ يُؤمِنُونَ«.
يعنی: آيا نازل کردن قرآن بر تو، آنها را کفايت نمی کند که در آن تذکرات و رحمت برای اهل ايمان است.
در سوره ملک آيه ٢٥که مشرکان به او می گويند: »پس اين روز قيامت که تو از آن سخن می گويی کی خواهد آمد؟« تصريح می کند که علم بر آن مخصوص ذات خداوند است و من فقط نذيرم» : قُل اِنَّمَا العِلمُ عِندَااللهِ وَ اِنّما اَنَا نَذيرُ مُبينُ«. در سوره نازعات آيه های ٤٥ ،٤٤ ،٤٣که باز صحبت از روز حشر است، نفی علم از شخص رسول بطور صريحتری آمده است:
»فيمَ اَنتَ مِن ذِکريها. اِلی رَبِکَ مُنتَهيها. اِنَّما اَنتَ مُنذِرُ مَن يَخشيها«.
]به فارسی چنين است[ تو از کجا می دانی قيامت کی می رسد؟ فقط خداوند می داند. تو فقط بايد مردم را از روز جزا بيم دهی. اصرار متوالی و مکرر مشرکان در خواستن معجزه و سوگند يادکردن آنها بر اينکه نشانه اعجازی به ظهور پيوندد ايمان خواهند آورد، رفته رفته در نفوس مسلمانان و حتی در کنه روح خود پيغمبر اين آرزو را برانگيخت که کاش خدا تفضل می کرد و يکی از تقاضاهای مشرکان را در باب اعجاز و تأييد رسالت محمد برآورده می کرد تا همه منکران مات و مبهوت شده و ايمان می آوردند. اين سه آيه سوره انعام را بخوانيد:
»وَقَسَموُا بِاالله جَهدَ اَيمانِهُم لَئِن جائتهُم آيَهُ لَيُؤمُنَّ بِها قُل اِنَّما آلاياتُ عِندَاللَه وَ ما يُشعِرکُم اَنَّها اِذا جأت لايُؤمِنوُنَ. وَتُقَلّبُ اَفئدَتَهُمِ وَ اَبصارَهُم کَمالَم يُؤمِنُوا بِهِ اَوَلَ مَرَّهِ وَ نَذَرُهُم فیِ طُغيانِهمِ يَعمَهُونَ. وَلَو اَنَّنا نَزَلنا اِلَيهِمُ المُلائِکَهَ وَکَلّهَمِ المَوتی وَ حَشَرنا عَلَيهِم کُلّ شَیء قُبُلاً ما کانُواِليُؤمِنوُا اَلاّ اَن يَشاء االلهُ وَلکَّنَ اَکثَرَهُم يَجهَلوُنَ«.
مفهوم آيات چنين است که: »مشرکان به خدا سوگند ياد کردند که اگر ]محمد[ آيتی ]نشانه ای و معجزه ای[ ظاهر سازد، ]و يا[ يکی از تقاضاهای آنها انجام شود، ايمان می آورند. ای محمد به آنها بگو آيات نزد خداوند است )يعنی در دست من نيست( می دانيد اگر آياتی هم ظاهر سازم باز ايمان نمی آورند، آنها را در گمراهی خود باقی بگذاريم. اگر از آسمان فرشته نازل شود و اگر مردگان به سخن آيند و همه امور خارق العاده را در برابر آنها نهيم باز ايمان نخواهند آورد مگراينکه خدا بخواهد اما اغلب آنها نمی دانند«.
اکنون مطالب اين سه آيه را اجمالاً بررسی کنيم:
-١مشرکان سوگند ياد کردند که اگر يکی از معجزاتی که از پيغمبر خواسته اند ظاهر سازد ايمان می آورند و خداوند به محمد می گويد به آنها بگو اعجاز از من نيست و از خدا است. اين صحيح است که خرق عادات در دست آدميزاد نيست هر چند پيغمبر باشد. يعنی قوانين طبيعت لايتغير است و خلاف آن صورت نمی گيرد. خاصيت آتش، سوزاندن است و اين خاصيت هميشه با اوست.
-٢می فرمايد: چه می دانيد اگر هم معجزه ای روی بدهد باز هم ايمان نمی آورند. می توان جواب نقضی به اين قضيه داد و گفت از کجا معلوم است که اگر معجزه ای روی می داد ايمان نمی آوردند! ظاهر امر اين است که هر خرق عادتی بشر را به شگفتی می اندازد و به آن کسی که خرق عادت را کرده است با نظر ستايش می نگرد و هيچ بعيد نيست که تسليم شود. مفسران می گويند ظاهرنشدن معجزه از اين روست که خداوند می داند که آنها ايمان نمی
آورند.
-٣می فرمايد: »وَ تَقلب افئدتهُم وَ اَبصارهُم« يعنی »ما ديده و دل آنها را از حق برگردانيده ايم از اين رو به آياتی که سابقاً فرستاديم ايمان نياوردند«. خدايا، راست گويم فتنه از توست. اگر خداوند قادر متعال مردم را از ديدن حق کور کرده است، ديگر چه توقعی می توان از آنها داشت و چرا پيامبر بر آنها مبعوث می شود؟ اما اينکه می فرمايد سابقاً آياتی فرستاديم، مقصود از سابق چيست؟ آيا مقصود انبياء سَلَف است يا خود محمد؟ از انبياء سَلَف خبر صحيحی در دست نيست. ولی آنچه مربوط به محمد است به شهادت همين قرآن پيوسته مشرکان آياتی خواسته اند و پيوسته به آنها جواب داده شده است که پيغمبر بشير ]بشارت و مژده دهنده[ و نذير ]بيم دهنده و ترساننده[ است و شايد مقصود از جمله »سابقاً آياتی فرستاديم، ايمان نياوردند« همين آيات قرآنی باشد که البته اين جواب کافی نيست زيرا مشرکان برای اينکه به همين آيات قرآنی ايمان بياورند و اذعان کنند که از طرف خداوند بر محمد نازل شده است مطالبه دليل می کنند که مثل عيسی و موسی و صالح و ساير انبيائی که خود قرآن برای آنها
معجزاتی قائل شده است، محمد يکی از آن معجزات را ظاهر سازد.
-١خداوند در آيه ] ١١١سوره[ انعام می فرمايد: اگر ملائکه به سوی آنها بفرستيم و مردگان نيز از قبر برخيزند و با آنها سخن گويند ايمان نمی آورند. آنها از پيغمبر می خواستند که برای تأييد گفته های خود فرشته ای از آسمان به زمين بياورد يا چون عيسی مرده ای را زنده کند و پيغمبر هم آرزو داشته است که يکی از اين امور صورت گيرد ولی خداوند به او می فرمايد اگر اين امور هم واقع شود، آنها ايمان نمی آورند.
-٢در اين صورت که آنها ايمان نمی آورند و در علم خداوندی کفر و شرک آنها ثبت شده است، آيا فرستادن مردی برای دعوت و هدايت آنها يک امر بيهوده نيست و می شود به خداوند حکيم و دانا که امری برخلاف مصلحت و حکمت از وی سر نمی زند، کار عبث نسبت داد؟ قطعاً متعبدان ]عبادت کنندگان و مذهبيون[ قشری که عقل را در برابر معتقدات به يک سو انداخته اند خواهند گفت اين امر برای اتمام حجت و برای آزمايش خلق است که بر خود آنها ثابت شود مردمان تبهکاری هستند و مستحق عذاب آخرت. اما جواب آنها در آخر همان آيه ] ١١١سوره انعام[ آمده است که خداوند می فرمايد: »الاّ اَن يَشاء االله«. ]يعنی[ اين مردم ايمان نمی آورند مگر آنکه خدا بخواهد. پس نتيجه لازم قضيه اين است که چون خدا نخواست، آنها ايمان نياوردند و اين مطلب را صريحاً در آيه ١١٠فرموده است که: ما چشم و دل ايشان را از گرويدن به حق گردانيده ايم.
قبل از اين آيات در همين سوره انعام در آيه ١٠٧می فرمايد: »وَلُو شاءَاالله مَا اَشرِکُوا«. ]يعنی[ اگر خدا می خواست مشرک نمی شدند. پس خدا خواسته است که مشرک شوند. بنده ضعيف با خواست خدای توانا چه می تواند کرد؟ پس محمد هم نمی تواند آنها را از شرک بت پرستی منصرف کند برای آنکه شرک آنها معلول اراده خداوند است، پس آنها معلول نيستند. بنا بر اين چرا آنها را به عذاب آخرت بيم می دهند؟ اگر مشّيت الهی ملاک ايمان مردم است، آيا به عدالت و حقيقت و عقل نزديکتر نبود که آن مشيّت الهی به نيکی و هدايت مردم تعلق می گرفت تا نيازی به فرستادن انبياء نباشد و بندگان خدا از رسول معجزه نخواهند و اين همه عذر برای نياوردن معجزه نياورند؟
از سياق اين آيات و آيات ديگر چنين بر می آيد که حضرت انجام تقاضای مشرکان را به دست مسامحه و طفره می دهد و اين معنی از سوره تکوير به خوبی مستفاد می شود. سوره تکوير از بليغ ترين و شاعرانه ترين سوره های مکّی، بسی موزون و مسجع و خوش آهنگ است و قوه دلايل خطابی حضرت رسول از آن ساطع است. پيغمبر از جواب مستقيم به مشرکان به نحو بارزی اجتناب می کند. در عوض ادعای خود را به شکل گرم و مؤثری بيان می کند. البته همه مطالب از طرف خدا گفته می شود. پس از ١٨سوگند در ١٨آيه، خداوند مشرکان را که مدعی بودند گفته های محمد هذيان کاهنان و مولود دماغ عليل شخص مصروعی است مخاطب ساخته می فرمايد:
»اِنَّهُ لَقَولُ رَسُولِ کَريمِ. ذی قُوَّه عِندَ ذی العَرشَ مکينِ مُطاعِ ثَمَّ آمين،ِ وَ ما صاحِبُکُم بِمَجنِونِ وَ لَقَد رَاهُ بِالاُفقِ المَبينِ وَ ما هُوش عَلَی الغَيبُ بِضَنينِ وَ ما هُوَ بِقَولِ شَيطانِ رَجيمِ«.
که معنی آن بطور خلاصه چنين است: قرآن سخن فرستاده ايست امين )مقصود جبرئيل است( که در پيشگاه باريتعالی مستقر است و مطاع است و امين. ]صاحب[ مرد شما محمد ديوانه نيست. او را )يعنی فرستاده خدا را( در افق روشن خاور ديده است. محمد در ابلاغ پيام خداوند بخيل نيست و آن پيام از شيطان رجيم نيست«.
اغلب کسانی که از محمد معجزه می خواستند تا مسلمان شوند و خداوند در باره آنها می فرمايد: »اگر فرشته نازل کنيم و مردگان با آنها سخن گويند باز ايمان نخواهند آورد«، ده دوازده سال بعد که برق شمشير محمد و يارانش درخشيدن گرفت، ايمان آوردند. بطوری که خود خداوند فرموده است: »يَد خُلُونَ فی دينِ االلهِ اَفواجاً«.و شاهد بارزتر، قضيه اسلام آوردن ابوسفيان است. ابوسفيان که از مخالفان سرسخت بود و در جنگهای عديده بر ضد مسلمين شرکت داشت، در سال دهم هجری مسلمان شد. هنگامی که محمد با چند هزار تن به فتح مکه آمد، عباس بن عبدالمطلب او ]ابوسفيان[ را نزد پيغمبر آورد و پيغبمر بر او بانگ زد: »وای بر تو، هنوز نمی دانی که خدايی جز پروردگار عالم نيست؟«
ابوسفيان گفت: »چرا، کم کم دارم بدين عقيده می گرايم«. حضرت باز فرمود: »هنوز منکری که محمد رسول اوست؟« ابوسفيان تمجمج ]کلمات نامفهوم ادا[ کرده گفت: »در اين باب بايد بيشتر بينديشم«. عباس به او گفت: »ابوسفيان، زودترمسلمان شو وگرنه هم اکنون محمد امر می کند گردنت را بزنند«. ابوسفيان مستأصل می شود وناچار در ميان اردوی مسلمين اسلام می آورد و پيغمبر برای رضايت خاطر او بنا بر توصيه عباس بن عبدالمطلب خانه او را چون حريم کعبه مأمن قرار داده فرمود: »مَن دَخَلَ بَيتِهُ کانِ آمِنا« و پس از غلبه بر قبيله هوازن در همين سال و به دست آوردن غنايم بی شمار، سران قريش و ابوسفيان را به عطايا و بخششهای شاهانه مخصوص گردانيد تا به جايی که صدای نارضايی سران انصار را در آورد.
علاوه بر موارد فوق، وحشی که حمزه را کشته و جسد او را مُثله کرده بود و فرياد خشم و غضب و نفرت پيغمبر را برانگيخته بود و پيغمبر سوگند ياد کرده بود که انتقام عموی شجاع و محبوب خود را از او بستاند، وقتی به حضور پيغمبر رسيد و اسلام آورد، اسلام او را پذيرفت. بديهی است اسلام آنها از ترس بود ولی پيغمبر همين اسلام آوردن دروغين آنان را پذيرفت. آنچه در باب سه آيه سوره انعام گفته شد، صرف حدس و فرض نيست. قرائتی در آيات ديگر قرآنی هست که اين حدس و فرض را تأييد می کند. به اين معنی که نشان می دهد خود پيغمبر از اين که خداوند آيتی برای تصديق نبوت او نمی فرستد، در باب رسالت خود دچار نوعی شک شده است. صريحترين آنها آيات ٩٤و ٩٥سوره يونس است:
»فَاِن کُنتَ فی شَکّ مِمّا اَنزَلنا اِلَيکَ فَسئَلِ اّلّذينَ يَقرَؤُنَ الکِتابَ مِن قَبِلکَ لَقَد جاءَ ک اَلحَقّ مِن رَبّکَ فَلا تَکُونَّنَ مِنَ المُمتَرينَ. وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الَّذينَ کَذَّبُوا بِا اياتِ االلهِ فَتکُونَ مِنَ الخاسِرينَ«.
]يعنی[ اگر شک داری در آنچه ما به تو نازل کرده ايم از خوانندگان تورات بپرس. حقيقت از خداوند به تو رسيده است و در آنها شک مکن و از آن مرمان مباش که آيات خداوندی را دروغ دانسته اند ورنه از زيانکاران خواهی شد.
آيا اين دو آيه را نوعی صحنه سازی بايد فرض کرد که ]محمد[ برای اقناع مردم ضعيف و شکّاک فرو خوانده است تا به آنها بگويد که خود او نيز مانند آنها دچار شک شده است و اينک خداوند شک را برطرف ساخته است؟ آيا اينکه اين دو آيه صدای وجدان عميق و ضمير ناخودآگاه محمد مأيوس از معجزه است؟ تنها اين دو آيه نيست که چنان مفاهيمی را می رساند. در سوره های مکّی نظير آنها را می توان يافت که ما را ]از[ انقلاب بحران گونه ای در روح حضرت خبر می دهد. چنانکه از آيه ] [١٤سوره ]هود[ نوعی عتاب و ملامت استنباط
می شود:
»فَعَلَّک تارِکُ بَعضَ ما يُوحی اِلَيکَ وَ ضائِقُ بِهِ صَدرُکَ اَن يَقُولُوا لَولا اُنزِل عَلَيهِ کَنزُاَو جاءَ مَعَهُ مَلَکُ. اِنَّما اَنتَ نَذيرُ«.
خداوند به محمد می گويد شايد تو بعضی از مطالبی را که به تو وحی کرده ايم به مردم نمی گويی و نوعی گرفتگی خاطر و ناراحتی احساس می کنی که آنها به تو می گويند اگر راست می گويی چرا گنجی ظاهر نمی سازی يا فرشته ای برای صدق گفتار خود نمی آوری؟ تو فقط مبلّغ و داعی هستی و ديگر تکليفی نداری که هر چه آنها خواسته اند انجام دهی.
باز در آيه ٣٥سوره انعام به گونه ای ديگر محمد مورد عتاب قرار می گيرد که می توان فرض کرد که حضرت از اين امر دلگير است که چرا خداوند به او قدرت اعجاز نداده است:
»وَاِن کانَ کَبُرَ عَلَيکَ اِعراضَهُم فَاِنِ استَطَعتَ اَن تَبتَغَی نَفَقاً فیِ الارضِ اَو سُلَّماً فیِ السُّماء فَنَاتِيَهُم بِآيهِ وَلَو شاءَ االلهُ لَجَمَعَهُم عَلَی الهُدی فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الجاهِلينَ«.
يعنی اگر انکار و بهانه گيری آنها خيلی بر تو گران آمده است نقبی در زمين زن يا نردبانی در آسمان بساز تا توانی آنچه می خواهند ]معجزه[ فراهم سازی. اگر خداوند می خواست همگی هدايت می شدند ولی تو نادان مباش. در سوره نساء ]آيه [١٥٢اين معنی طوری ديگر آمده است و اين دفعه راجع به اهل کتاب سخن می گويد که گويی يهود نيز از وی معجزه خواسته اند و برای متقاعد ساختن آنان اين آيه آمده است:
»يَسئَلُکَ اَهلُ الکِتابِ اَن تُنَزّل عَلَيهِم کِتاباً مِنَ
اّلسُماء فَقَد سَالُوا مُوسی اَکبَرَ مِن ذلِکَ فَقالُوا اَرِنَا االلهَ جَهرَهَّ
فَاَخَذَتهُمُ الصاعِقَهُ بِظُلمِهِم ثُمَّ اتَّخَذُوا الِعجلَ مِن بَعدِما
جائتهُمُ البَيّناتُ فَغَفَونا عَن ذبِکَ وَ آتَينا مُوسی سُلطاناً مُبيناً«.
]يعنی[ اهل کتاب از تو می خواهند از آسمان برای آنها کتاب آوری. از موسی بيش از اين تقاضا داشتند و می خواستند خدا را علناً به آنها نشان دهد. پس صاعقه جواب تقاضای ستمکارانه آنها بود. سپس به گوساله ای روی آوردند پس از آن همه دلايل خداوندی معذلک بخشيده شدند و به موسی نيز سيطره مسلّم بخشيديم.
در آيه ٥٩سوره اسری عذر معجزه نياوردن اين چنين توجيه شده است:
»وَما مَنَعَنا اَن نُرسِلَ بِالاياتِ اِلا اَن کَذَّبَ بِهَا الاَوّلُونَ وَ آتَينا ثَمُودَالناقَهُ مُبصِرَهَّ فَظَلَمُوا بِها وَ نُرسِلُ بِالاياتِ الّا تَخويفاً«
]يعنی[ سببِ نياوردن معجزه اين است که سابقاً در قوم ثمود ناقه صالح را فرستاديم ولی باز ايمان نياوردند،از اين رو هلاکشان کرديم. پس اگر برای تو معجزه ای ظاهر سازيم و ايمان نياورند مستحق هلاک خواهند شد در صورتی که ما می خواهيم آنها را مهلت دهيم تا کار محمد تمام شود )مطابق تفسير جلالين.(آيه بعدی نيز خواندنی و سزاوار تأمل است:
»وَ اِذقُلنا لَکَ اِنَّ رَبَّکَ اَحاطَ بِالنّاسِ وَ ما جَعَلنَا اّلرُيَا الَّتی اَرَيناکَ اِلا فِتنَهً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَهَ المَلعُونَهَ فِِ القُرآنِ وَ نُخّوِ فُخُم فَما يَزيدُهُم اِلا طُغياناً کَبيراً«.
خداوند در اين آيه نخست می فرمايد: ما به تو گفتيم که خدای تو محيط و مستولی بر مردم است يعنی مترس و حرف خود را بزن. باز می می فرمايد: رؤيايی که بر تو ظاهر ساختيم برای امتحان مردم بود که مقصود داستان معراج است و در اينجا نام رؤيا بر آن گذاشته است و آن را برای آزمودن مردم ظاهر ساختيم، زيرا پس از اين که قصه معراج را نقل کرده او را مسخره کردند و عده ای از اسلام برگشتند. باز می فرمايد: شجره ملعونه، درخت زقوم که در قرآن آمده است، برای آزمايش خلق و برای ترساندن است که همه اينها آنان را به طغيان بيشتر کشانيد زيرا عربها بنای تمسخر گذاشته گفتند درخت چگونه در آتش سبز می شود. بالاخره در همه جا به جای معجزه نشان دادن، تهديد به دوزخ در کار است، چنانکه در همين سوره اسرا آيه ٥٨می فرمايد:
»وَ اَن مِن قَريَهِ اِلاّ نَحنُ مُهلِکُوها قُبلَ يَومِ القِيمُه اَو مُعَذّبُوها عَذاباً شَديداً«.
]يعنی[ بسا ساکنين قريه ها را که قبل از روز قيامت به هلاکت رسانيديم يا دچار عذاب ساختيم.
عجب خدای رئوف و عادلی است که خود می فرمايد:
»وَلَو شِئنا لَاتَينا کُلَّ نَفَسِ هُديها«.22
]يعنی[ اگر می خواستيم نور هدايت در هر نفسی می افکنديم.
ولی معذلک آنها را، آنهايی که خودش نخواسته است هدايت شوند، به هلاکت و عذاب شديد تهديد می کند. آيا بهتر نبود به جای اين تشدّد يک معجزه ظاهر می شد تا همه اسلام می آوردند و آن همه جنگ و خونريزی صورت نمی گرفت؟ در آيه ٣٧سوره اعام عذر معجزه نياوردن به گونه ای ديگر آمده است که کمتر از تهديد به عذاب نيست:
»وَقالُوا لَولا نُزّلَ عَلَيهِ آيَهُ مِن رَبّهِ قُل اِنَّ االلهَ قادِرُ عَلی اَن يُنَزّلَ آيَهِ وَلکِنَّ اَکثَرَهُم لَا يَعلَمُونَ«.
]يعنی[ می گويند چرا خدای او آيتی )معجزه ای( بر صدق گفتارش نمی فرستد؟ به آنها بگو خدا قادر است آيتی بفرستد ولی اکثر آنها نمی دانند.
تلازم ]لازم هم بودن، به يکديگر وابسته بودن عقل و منطق[ عقلی و منطقی در اين آيه کجاست؟ منکران معجزه می خواهند. به آنها جواب داده می شود که خداوند قادر است آيتی نازل کند، البته خدا قادراست، منکران می دانند که خدا قادر است و از همين روی معجزه می خواهند. پس به همين دليل که قادر است بايد معجزه روی دهد. ولی معجزه ای ظاهر نمی شود و به گفتن »اکثرهم لا يعلمون« )اکثر آنها نمی دانند( اکتفا می شود. مردم چه مطلبی را نمی دانند؟ اينکه خدا قادر است؟ از قضا اين را می دانند و به همين دليل معجزه می خواهند.
از بس تلازم عقلی ميان درخواست مردم و جواب پيغمبر محو و ناپديد است که در تفسير جلالين می نويسند: »اکثر اين درخواست کنندگان معجزه نمی دانند که اگر معجزه به وقوع پيوست و آنها ايمان نياوردند، مستحق هلاکت خواهند شد«.
اولاً چرا اگر معجزه صورت گرفت، آنها ايمان نياورند؟
ثانياً مردمانی بدين سخافتِ فکر و عنادِ جاهلانه که در صورت وقوع معجزه باز ايمان نمی آورند، بهتر که هلاک شوند. مگر چهل و هشت نفر آنها در جنگ بدر کشته شدند چه زيانی به جهان رسيد؟
]يعنی[ اهل کتاب از تو می خواهند از آسمان برای آنها کتاب آوری. از موسی بيش از اين تقاضا داشتند و می خواستند خدا را علناً به آنها نشان دهد. پس صاعقه جواب تقاضای ستمکارانه آنها بود. سپس به گوساله ای روی آوردند پس از آن همه دلايل خداوندی معذلک بخشيده شدند و به موسی نيز سيطره مسلّم بخشيديم.
در آيه ٥٩سوره اسری عذر معجزه نياوردن اين چنين توجيه شده است:
»وَما مَنَعَنا اَن نُرسِلَ بِالاياتِ اِلا اَن کَذَّبَ بِهَا الاَوّلُونَ وَ آتَينا ثَمُودَالناقَهُ مُبصِرَهَّ فَظَلَمُوا بِها وَ نُرسِلُ بِالاياتِ الّا تَخويفاً«
]يعنی[ سببِ نياوردن معجزه اين است که سابقاً در قوم ثمود ناقه صالح را فرستاديم ولی باز ايمان نياوردند،از اين رو هلاکشان کرديم. پس اگر برای تو معجزه ای ظاهر سازيم و ايمان نياورند مستحق هلاک خواهند شد در صورتی که ما می خواهيم آنها را مهلت دهيم تا کار محمد تمام شود )مطابق تفسير جلالين.(آيه بعدی نيز خواندنی و سزاوار تأمل است:
»وَ اِذقُلنا لَکَ اِنَّ رَبَّکَ اَحاطَ بِالنّاسِ وَ ما جَعَلنَا اّلرُيَا الَّتی اَرَيناکَ اِلا فِتنَهً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَهَ المَلعُونَهَ فِِ القُرآنِ وَ نُخّوِ فُخُم فَما يَزيدُهُم اِلا طُغياناً کَبيراً«.
خداوند در اين آيه نخست می فرمايد: ما به تو گفتيم که خدای تو محيط و مستولی بر مردم است يعنی مترس و حرف خود را بزن. باز می می فرمايد: رؤيايی که بر تو ظاهر ساختيم برای امتحان مردم بود که مقصود داستان معراج است و در اينجا نام رؤيا بر آن گذاشته است و آن را برای آزمودن مردم ظاهر ساختيم، زيرا پس از اين که قصه معراج را نقل کرده او را مسخره کردند و عده ای از اسلام برگشتند. باز می فرمايد: شجره ملعونه، درخت زقوم که در قرآن آمده است، برای آزمايش خلق و برای ترساندن است که همه اينها آنان را به طغيان بيشتر کشانيد زيرا عربها بنای تمسخر گذاشته گفتند درخت چگونه در آتش سبز می شود. بالاخره در همه جا به جای معجزه نشان دادن، تهديد به دوزخ در کار است، چنانکه در همين سوره اسرا آيه ٥٨می فرمايد:
»وَ اَن مِن قَريَهِ اِلاّ نَحنُ مُهلِکُوها قُبلَ يَومِ القِيمُه اَو مُعَذّبُوها عَذاباً شَديداً«.
]يعنی[ بسا ساکنين قريه ها را که قبل از روز قيامت به هلاکت رسانيديم يا دچار عذاب ساختيم.
عجب خدای رئوف و عادلی است که خود می فرمايد:
»وَلَو شِئنا لَاتَينا کُلَّ نَفَسِ هُديها«.22
]يعنی[ اگر می خواستيم نور هدايت در هر نفسی می افکنديم.
ولی معذلک آنها را، آنهايی که خودش نخواسته است هدايت شوند، به هلاکت و عذاب شديد تهديد می کند. آيا بهتر نبود به جای اين تشدّد يک معجزه ظاهر می شد تا همه اسلام می آوردند و آن همه جنگ و خونريزی صورت نمی گرفت؟ در آيه ٣٧سوره اعام عذر معجزه نياوردن به گونه ای ديگر آمده است که کمتر از تهديد به عذاب نيست:
»وَقالُوا لَولا نُزّلَ عَلَيهِ آيَهُ مِن رَبّهِ قُل اِنَّ االلهَ قادِرُ عَلی اَن يُنَزّلَ آيَهِ وَلکِنَّ اَکثَرَهُم لَا يَعلَمُونَ«.
]يعنی[ می گويند چرا خدای او آيتی )معجزه ای( بر صدق گفتارش نمی فرستد؟ به آنها بگو خدا قادر است آيتی بفرستد ولی اکثر آنها نمی دانند.
تلازم ]لازم هم بودن، به يکديگر وابسته بودن عقل و منطق[ عقلی و منطقی در اين آيه کجاست؟ منکران معجزه می خواهند. به آنها جواب داده می شود که خداوند قادر است آيتی نازل کند، البته خدا قادراست، منکران می دانند که خدا قادر است و از همين روی معجزه می خواهند. پس به همين دليل که قادر است بايد معجزه روی دهد. ولی معجزه ای ظاهر نمی شود و به گفتن »اکثرهم لا يعلمون« )اکثر آنها نمی دانند( اکتفا می شود. مردم چه مطلبی را نمی دانند؟ اينکه خدا قادر است؟ از قضا اين را می دانند و به همين دليل معجزه می خواهند.
از بس تلازم عقلی ميان درخواست مردم و جواب پيغمبر محو و ناپديد است که در تفسير جلالين می نويسند: »اکثر اين درخواست کنندگان معجزه نمی دانند که اگر معجزه به وقوع پيوست و آنها ايمان نياوردند، مستحق هلاکت خواهند شد«.
اولاً چرا اگر معجزه صورت گرفت، آنها ايمان نياورند؟
ثانياً مردمانی بدين سخافتِ فکر و عنادِ جاهلانه که در صورت وقوع معجزه باز ايمان نمی آورند، بهتر که هلاک شوند. مگر چهل و هشت نفر آنها در جنگ بدر کشته شدند چه زيانی به جهان رسيد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر