۰۲ اسفند، ۱۳۹۶

23 سال فصل2-قسمت 3- معجزه قرآن



در فصل پيش گفتيم روش محمد در خواستن معجزه، سلبی ]منفی[ است و جواب او به مشرکان اين است که من مبشّر و مَنذِرم. ولی روش او در باب قرآن چنين نيست. هنگامی که منکران قرآن را مجعول ]جعليات[ خود او يا تلقينات ديگران می گويند فوراً جواب می دهد: اگر راست می گوييد، ده سوره مانند آن بياوريد. »اَم يَقُولُونَ افتَريهُ قُل فَأتُوا بِعَشِر سُوَرِ مِثلِهِ مُفتَرَياتِ وَ ادعُوا مَنِ استَطَعنُم مَن دوُنَ االلهُ اِن کُنتُم صادِقينَ«.
و در پاسخ مشرکان که قرآن را اساطيرالاولين می خواندند و مدعی بودند که اگر بخواهيم مانند آن را می آوريم می فرمايد: »قَل لَثِنِ اجتَمَعَتِ الاِنسُ وَالجِّنُ عَلی اَن يَأتُوا بِمِثِل هذَا القُرآنِ لايَأتُونَ بِمِثِلِهِ وَ لَو کانَ بَعضُهُم لِبَعضِ ظَهيراً«. يعنی اگر جنّ و اِنس جمع شوند نمی توانند مانند آن را بياورند. بنابراين حضرت محمد قرآن را سند رسالت خويش می داند. علماء اسلام نيز بر اين امر اتفاق دارند که معجزه او قرآن است اما در اينکه قرآن از حيث لفظ و فصاحت و بلاغت معجزه است يا از حيث معانی و مطالب آن يا از هر دو حيث، بحث فراوانی در گرفته و غالباً علمای اسلام از هر دو حيث قرآن را معجزه دانسته اند. بديهی است رأی بدين قاطعی ناشی از شدت ايمان است نه محصول تحقيق بی غرضانه و از اين رو محققان و اديبان غير مسلمان انتقادات بی شماری بر فصاحت و بلاغت قرآن دارند که در پاره ای از آنها دانشمندان اسلامی نيز هم داستانند. نهايت در مقام توجيه و تفسير آن بر می آيند. چنانکه فصلی از »اتقان« سيوطی به اين موضوع اختصاص يافته است.

قرآن از حيث لفظ
از علمای پيشين اسلام که هنوز تعصب و مبالغه اوج نگرفته است به کسانی چون ابراهيم نظام برمی خوريم که صريحاً می گويد نظم قرآن و کيفيت ترکيب جمله های آن معجزه نيست و ساير بندگان خدا نيز می توانند نظير يا بهتر از آن بياورند، و پس از آن وجه اعجاز قرآن را در اين می گويد که در قرآن از آينده خبر می دهد، آن هم نه بر وجه غيبگويی کاهنان، بلکه به شکل امور محقق الوقوع. عبدالقادر بغدادی در کتاب الفرق بين الفرق اين مطلب را از ابن راوندی برای طعن و اعتراض به ]ابراهيم[ نظام نقل کرده است زيرا می گويد صريح آيه قرآن است »لو اجتمعت الانس والجن علی ان يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله« ]يعنی[ اگر انس و جن جمع شوند نمی توانند مانند اين قرآن را بياورند. پس نظام بر خلاف نصّ قرآن عقيده ای
ابراز کرده است.
شاگردان و پيروان نظام، چون ابن حزم  و خياط از وی دفاع می کنند و بسی از سران معتزله با وی هم عقيده ند و می گويند ميان آنچه نظام گفته است و مفاد آيه قرآن منافاتی نيست. وجه اعجاز قرآن از اين راه است که خداوند اين توانايی را از مردم زمان نبوت سلب کرد که نظير قرآن را بياورند ورنه آوردن شبيه آيات قرآنی ممکن و بلکه سهل است. بعضی را عقيده بر اين است که الفصول و الغايات را ابوالعلاء معرّی به قصد رقابت با قرآن انشاء کرده و از عهده بر
آمده است. ترکيبات نارسا و غير وافی ]نا تمام و ناکامل[ به معنی و مقصود و نيازمند تفسير، واژه های بيگانه يا نامأنوس به زبان عرب استعمال کلمه در معنی غير متداول، عدم مراعات مذکر و مؤنث يا عدم تطابق فعل با فاعل يا صفت با موصوف و ارجاع ضمير بر خلاف قياس و دستور، يا به مناسبت سجع دور افتادن معطوف از معطوف عليه وموارد عديده ای از اين قبيل انحرافات در قرآن هست که ميدانی برای منکران فصاحت بلاغت قرآن گشوده است و خود مسلمانان متدين نيز بدان پی برده اند و اين امر مفسران را به تکاپو تأويل و توجيه برانگيخته است و شايد يکی از علل اختلاف در قرائت نيز اين باشد چنانکه »يا ايها المتدثر« »يا ايهاالمدثر« شده است و مفسر مجبور است بگويد »ت« به »د« تبديل و در »د« ادغام شده هاست. همچنين يا »ايهاالمترمل« که »ياايهالمزمل« شده است. در سوره نساء آيه ١٦١
چنين آمده است: »لکِنِ الرّاسِخُونَ فِِ العِلِم مِنهُم وَ المُؤمِنُونَ... وَالمُقيِمينَ الصَلاه وَالمُؤتُونَ الزُکاه...« ]ليکن راسخين درعلم و مؤمنين... و بر پا دارندگان نماز و دهندگان زکات.[
جمله »مقيمن الصلوه« بايد مانند »راسخون«، »مؤمنون« و »مؤتون« در حال رفع و به صورت »مقيمون« نوشته شود. در سوره حجرات آيه » ٩وَاِن طائِفَتانِ مِنَ المُومِنينَ اقتَتَلوُا« ]و اگر دو گروه از مؤمنان کارزار کنند با هم[ ]حرف[ »ن« فاعل جمله، کلمه »طائفتان« است. بر حسب اصل در زبان عربی فعل می بايستی »اقتتلتا« باشد تا با فاعل مطابقت کند. آيه ١٧٧سوره بقره که در جواب به اعتراض يهود است راجع به تغيير قبله از مسجد الاقصی به کعبه مضمون زيبا و ارجمندی دارد: »لَيسَ البَّرَ اَن تُوَلّوُا وُجُوهَکم قِبَل المَشرِقِ وَ المغَرِبِ وَ لکِنَّ البَّر مِنَ آمَنَ بِااللهِ وَ اليَومِ الاخِرَ«. يعنی خوبی در اين نيست که روی به مشرق آورند يا مغرب. خوبی کسی است که ايمان به خدا و روز بازپسين آورد. »که« عطف شخص است به صفت و بايد چنين باشد. خوبی روی آوردن به مشرق يا مغرب نيست، بلکه خوبی آن است که به خدا ايمان آورد. به همين جهت تفسير جلالين جمله »لکن البَر« را چنين توجيه می کند »و لکن البِر«. مُبَرّد که يکی از بزرگترين علمای نحو است با ترس و لرز می گفت اگر من به جای يکی از قراء بودم اين کلمه »برّ« را با کسر نمی خواندم، بلکه
با زبر و مفتوح می خواندم تا »بَر« مخفف »بارّ« باشد و معنی نکوکار دهد و به همين دليل مطعون ]سرزنش شده[ شد و وی را سست ايمان گفتند.
در آيه ٦٣سوره طه قوم فرعون راجع به موسی و برادرش هارون می گويند ان هذان لساحران. در صورتی که اسم بعد از حرف »آن« ]هذا[ بايد در حال نصب باشد و »هذين« گفته شود و معروف است که عثمان و عايشه نيز چنين قرائتکرده اند. برای اينکه به تعصب و جمود در عقيده اشخاص پی ببريم، خوب است رأی يکی از دانشمندان اسلامی را که در جايی خوانده ام نقل کنم. اين دانشمند می گفت اين اوراقی که به اسم قرآن در ميان دو جلد قرار گرفته است به اجماع مسلمين کلام خدا است. در کلام خدا اشتباه راه نمی يابد. پس اين روايت که عثمان و عايشه به جای »هذا« »هذين« خوانده اند، فاسد و نادرست است. تفسير جلالين به طرز ملايمتری به رفع اشکال برخاسته و می گويد در اين تثنيه در هر سه حالت نصب و رفع و جرّ با الف آورده می شود ولی ابو عمرو نيز مانند عثمان و عايشه »هذين« قرائت می کرده است.
در سوره نور آيه ای ] [٣٣است شريف و انسانی که ما را از وجود يک رسم زشت و ناپسند در آن زمان آگاه می کند: »لاتکِرهُوا فَتَياتِکُم عَلَی البِغاء اِن اَرَدنَ تَحَصُّنا لِتَبتَغُوُا عَرضَ الحَيوهِ الدُّنيا وَ مَن يُکرِههُنَّ فَاَنَّ االلهَ مِن بَعدِ اِکراهِهِنَّ غَفُورُ رَحيم«.
]
يعنی[ دختران خود را برای تحصيل مال به زنا مجبور نکنيد. کسی که آنها را مجبور کند پس از مجبور کردن آنها خداوند آمرزنده و رحيم است. پرواضح است که قصد پيغمبر نهی از يک کار زشت و ناپسند است. يعنی کسانی که کنيز و برده دارند، به قصد انتفاع و به جيب زدن مزد همخوابگی آنان، آنان را به نزد حريف نفرستند و به زنا مجبور نکنند. و باز واضح است که قصد از جمله »فان االله من بعد اکراههن غفور رحيم« اين است که خداوند بر کنيز و برده ای که به امر مولای خود تن به زنا داده است می بخشايد. ولی ظاهر چنين است که خداوند نسبت به مرتکبان اين عمل، غفور و رحيم است. پس عبارت نارسا و به مقصود شريف پيغمبر وافی نيست و به رأی ابراهيم نظام درباره قرآن اشاره کرديم و بايد اضافه کرد که او در اين رأی تنها نيست. بسی از معتزليان ديگر چون عبادبن سليمان و فوطی که همه از مؤمنان بنامند، با وی هم رأيند و اين عقيده را مباين اسلام و ايمان خود نمی دانند.
بديهی است نام متفکر بزرگ و روشنفکرترين مردان عرب، ابوالعلاء معرّی را به ميان نمی آوريم که منشئات خود را اصيل تر و برتر از قرآن می دانست. باری بيش از صد مورد انحراف از اصول و استخوان بندی زبان عربی را از اين قبيل که اشاره شد ثبت کرده اند و نيازی به گفتن نيست که مفسرين و شارحان قرآن در توجيه اين انحرافها کوششها و تأويلها کرده اند و از آن جمله است زمخشری که از ائمه زبان عرب و از بهترين مفسران قرآن کريم به شمار می رود و يکی از ناقدان اندلسی، ]که[ نامش را به خاطر ندارم، درباره وی می گويد اين مرد ملا نقطی و مقيد به قواعد زبان عرب يک اشتباه فاحش کرده است. ما نيامده ايم قرائت را بر دستور زبان عربی منطبق سازيم. تکليف ما اين است که قرآن را دربست قبول کنيم و قواعد زبان عرب را بر آن منطبق سازيم.
اين سخن تا درجه ای درست است. فصحای بزرگ ]هر[ قومی نماينده دستور زبان ملت خويشند. ولی از اين بابت که در استعمال کلمات و ترکيب جمله از اصول متداول و رايج و قابل فهم و قبول عامه دور نمی شوند مگر ضرورتی آنان را به مسامحه بکشاند. حسن بيان و شعر خوب قبل از اسلام در ملت عرب نشو و نما کرده و قواعد زبان عرب استوار گرديده بود. مسلمين معتقدند که قرآن در فصاحت و بلاغت از تمام مواليد قريحه فصيحان قبل از خود برتر است. پس بايد کمتر از همه آنها از اصول زبان و ضوابط فصاحت منحرف شده باشد.
گفته ناقد اندلسی از اين حيث هم خدشه پذير است که قضيه را معکوس طرح می کند. قضيه بطور اساسی بايد اينطور طرح شود: قرآن در حد اعلای فصاحت است. به درجه ای که بشر از آوردن مانند آن عاجز است، پس کلام خداست. پس آن کسی که آن را آورده است پيغمبر است.
ولی ناقد اندلسی می گويد قرآن کلام خدا است پس اصيل و غير قابل ايراد است. يعنی هرگونه انحراف از اصول زبان عرب در آن اصل است و بايد قواعد زبان عرب را تغيير داد. به عبارت ديگر می خواهند فصاحت و بلاغت قرآن را دليل نبوت حضرت محمد قرار دهند تا منکران را متقاعد سازند. ولی ناقد اندلسی نبوت حضرت را امری مسلّم می داند و چون او گفته است قرآن سخن خدا است پس ديگر درِ هرگونه گفت و شنود بسته است و بايد دربست آن را قبول کرد. با همه اينها قرآن ابداعی است بی مانند و بی سابقه در ادبيات جاهليت. در سوره های مکّی مانند سوره »والنجم« انسان به يک نوع شعر حساس و حماسه روحانی بر می خورد که نشانه ای از قوت بيان و استدلال خطابی محمد است و نيروی اقناعی در آن نهفته است.
اگر آيه ٣٣را که از آيات مدنی است و شخص نمی داند چرا حضرت عثمان و يارانش آن را در اين سوره ]مکّی[ گنجانيده اند برداريم، مانند غزلهای سليمان لطيف، شيرين و خيال انگيز است. با اين تفاوت که در اين سوره از زيبايی دختران اورشليم و مُغازله با دوشيزگانی که پستانشان چون گوسفندان سفيد بر کوه جلعارخفته، چيزی ديده نمی شود. رجزخوانی قهرمانی است که خود را فرستاده خدا می داند و کيفيت وحی و اشراق و رؤياهای پيامبرانه خويش را بيان می کند:
»
وَالنَّجمِ اِذا هَوی، ماضَلَّ صاحِبُکُم وَ ماغَوی، وَ ما يَنطِقُ عَنِ الهَوی، اِن هُوَالّا وَحی،ُ عَلَّمَهُ شَديدُالقُوی، ذُو مرَّه فَاستَوی وَ هُوَ بِالافُق الاَعلی، ثُمَّ دَنی فَتَدَلّی فَکانَ قابَ فَوسَين اَو اَدنی، فَاَوحی اِلی عَبدِهِ ما اَوحی... عِندَ سِدُرَهِ المُنتَهی، عِندَها جَنَّهُالمَأوی اِذ يَغشَی السّدرِهَ ما يَغشی، ما زاغَ البَصَرُ وَ ما طَغی، لَقَد رَأی مِن آياتِ رَبّهِ الکُبری...«.
بديهی است در ترجمه آيات مقداری از زيباييهای سوره که در آن روح گرم محمد خواننده را به وجد می آورد از ميان می رود ولی ناچار به اختصار چنين معنی می دهد: به ثريا که غروب می کند، يار شما نه گمراه است و نه بدکار، به او وحی شده و فرشته ای توانا در افق بالا بر او ظاهر شده و به او اوامر الهی را آموخته است. او به پيغمبر نزديک شد تا حد کمتر از دو کمان و آنچه بايد بدو بگويد گفت، در اين کشف و وحی دروغ نمی گويد شما بدين کشف و اشراق با وی مجادله می کنيد در صورتی که دفعه ديگر نيز او را در سدره المنتهی و نزديک بهشت ديده بود، ديده او بدو خيانت نکرده است و آنچه می گويد ديده است، از عجايب آيات خداوند بزرگ چيزها ديده است.
پس از پند و موعظه باز خداوند به سخن می آيد:
»
فَاَعرِض عَن مَنُ تَوَلی، عَن ذِکِرنا وَلَم يُرِد اِلاَّ الحَيوَه الدُّنيا، ذلِکَ مَبلَغُهُم مِنَ العِلمِ اِنَّ رَبَّکَ هُوَ اَعلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سبيلِهِ وَ هُوَ اَعلَمُ بِمَنِ اهتَدی«. ]يعنی[ از کسانی که از ما روی بر تافته اند و به زندگانی ظاهر اين جهان دل خوش کرده اند روی برگردان. اينان بيش از اينکه دانش و خرد ندارند و خدای تو بهتر از هر کس به حال آنان آگاه است. روزی زن عموی پيغمبر »ام جميل« به وی می رسد و طعنه زنان می گويد: »اميدوارم شيطان رهايت کرده باشد« و آن
هنگامی بود که وحی قطع گرديد و محمد مأيوس و اندوهگين به فکر پرت کردن خويش از کوه افتاده بود. سوره مترنم »والضحی« پس از اين واقعه نازل می شود. اين سوره زيبا که در آن نامی از زن بولهب و گفتار استهزا آميزش نيست، تسليت بخش و نويد انگيز است:
»
وَالضُّحی، وَالّلَيلِ اِذا سَجی، ما وَدَّعکَ رَبُّکَ وَ ما قَلی وَ لَلاخِرَهُ خَيرُ لَکَ مِنَ الاوُلی وَ لَسَوفَ يُعطيکَ رَبُّکَفَتَرضی اَلَم يَجِدکَ يَتيماً فَآوی وَ وَجَدَکَ ضالاً فَهَدی وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَاَغنی فَأمَّا اليَتيمَ فَلا تَقهَر وَ اَمَّا السّائِلَ فَلا تَنهَر وَ اَمَّا بِنِعمِهَ رَبَّکَ فَحِدّث«. ]يعنی[ خدا تو را رها نکره و بی عنايت نشده و فرجام کار تو بهتر از آغاز آن خواهد بود، انقدر به تو بدهد که خشنود شوی. مگر يتيم نبودی پناهت داد. مگر فقير نبودی بی نيازت ساخت. مگر گمراه نبودی هدايتت کرد. پس يتيمان را بنواز ومستمندان را ازخود مران، پيوسته عنايت و نعمت حضرت حق را به خاطر داشته باش.
بايد انصاف داد قرآن ابداعی است. سوره های مکّی و کوچک سرشار از نيروی تعبير و قوه اقناع، سبک تازه ای است در زبان عرب. جاری شدن آن از زبان مردی که خواندن و نوشتن نمی دانسته، درس نخوانده و برای کار ادب تربيتی نديده است ،موهبتی است کم نظير و اگر از اين لحاظ آن را معجزه گويند، بر خطا نرفته اند. آن دسته ای که قرآن را از حيث محتويات معجزه می خوانند بيشتر دچار اشکال می شوند. چيز تازه ای که ديگران نگفته باشند در آن نيست. تمام دستورهای اخلاقی قرآن از امور مسلّم و رايج است. قصص آن مقتبس از اخبار و روايات يهود و ترسايان است که محمد در ضمن سفرهای شام و بحث و مذاکره با احبار و راهبان و بازماندگان عاد و ثمود فرا گرفته و در قرآن به همان شکل يا با اندک انحرافهايی بازگو کرده است.
اما بايد انصاف داد که اين امر از شأن محمد نمی کاهد. اينکه مردی اُمّی پرورش يافته در محيطی آلوده به اوهام و خرافات در محيطی که فصق و شتم رايج است و ضابطه ای جز زور و قساوت وجود ندارد، به نشر ملکات فاضله برخيزد و مردم را از شرک و تباهی نهی کند و پيوسته برای آنها از اقوام گذشته سخن گويد، نشانه نبوغ فطری و تأييدات روحی و صدای وجدان پاک و انسانی اوست. گوش دهيد اين مرد بيسواد چگونه در سوره »عبس« سخن می
گويد. اين سوره نمونه کاملی است از موسيقی روحانی و نيروی روحی. در ضمن اين آيات خوش آهنگ گويی طپش قلب گرم محمد را می شنويد:
»
قُتِلَ الاِنسانُ ما اَکفَرَه،ُ مِن اَیَّ شَیء خَلَقَهُ مِن نُطقَهِ خَلَقَهُ فَقَدَّرَه،ُ ثُمَّ السَّبيلَ يَسَّرَه،ُ ثُمَّ اَماتَهُ فَاَقبَرَهُ ثُمَّ اِذا شاءَ اَنشَرَه،ُ کلاً لَما يَقضِ ما اَمَرَهُ فَليَنظُر اِلانسانُ اِلی طَعامِهِ، اَنّا صَبَبنَا الماء صَبّا،ً ثُمَّ شَقَقنَا الاَرض،َ شَقّاً فَاَنبَتنا فيها حَبّاً وَ عِنَباً وَ قَصباً وَ زَيتُوناً وَ نَخلاً وَ حَدائِقَ غُلباً وَ فاَکه وَ اَبّاً مَتاعاً لَکُم وَ لَانعامِکُم فَاِذا جأتِ الصّاخَّهُ«. معنی آن بطور خلاصه و تقريباً اين است که: خاک بر سر انسان و کفر او، از چه خلق شده؟ از نطفه ای، سپس چنين برازنده شده است. او می ميرد و اگر خدای خواست باز زنده می شود، به خوراک خود نگاه ند، ما آب به انسان عطا کرديم ما زمين را برايش مهيا کرديم، خوراکهای گوناگون و لذيذ برای آنها رويانديم برای خودشان و حيواناتشان اما هنگامی که رستاخيز شد...
اين توالی جملات خوش آهنگ که چون غزل حافظ قابل ترجمه نيست، از دهان گرم يک مرد اُمّی بيرون آمده که با ضربان قلب تبدارش هماهنگی دارد. در عين حال که محمد با خطابه های زيبای خود می کوشد قوم خويش را هدايت کند و همه گونه روحانيت از آن می تراود، نمی توان قرآن را از حيث دستورهای اخلاقی معجزه دانست. محمد بازگوکننده اصولی است که انسانيت از قرنها پيش گفته است و در همه جا گفته است. بودا، کنفسيوس، زردشت، سقراط، عيسی و موسی همه گفته اند. پس باقی می ماند احکام و شرايعی که شارع اسلام آورده است.
اما از حيث احکام و شرايع
نخست بايد در نظر داشت که غالب آنها به مناسبت وقايع روزانه و مراجعه نيازمندان وضع شده است. از اين رو، هم تغاير در آنها هست و هم ناسخ و منسوخ. و پس از آن نبايد فراموش کرد که فقه اسلام مولود کوشش مستمر علماء مسلمانان است و در طی سه قرن اول هجری چنين مدون شده است ورنه شرايع قرآنی موجز و غيروافی به جامعه بزرگی است که نيم قرن و يک قرن پس از هجرت به وجود آمد. مهمتر از اين نکات، اين مطلب مهم و شايسته تأمل و
مطالعه است که اغلب اين احکام مقتبس از شريعت يهود يا عادات و آداب زمان جاهليت اعراب است.
روزه
مثلاً روزه از يهود به اسلام آمده است. نهايت از مجرای عادات اعراب جاهليت که روز دهم محرم »عاشورا ]يعنی[ کبور« را روزه را می گرفتند. پس از هجرت به مدينه، هنگامی که قبله تغيير کرد، روزه نيز به ايام معدودات مبدل شد. يعنی ده روز اول محرم را روزه می گرفتند و پس از آنکه مسلمانان خرج خود را از يهود کاملاً جدا کردند، ماه رمضان به روزه اختصاص يافت.
نماز
نماز در همه اديان هست و رکن اوليه ديانت است که روی به خدا آرند و او را ستايش کنند و گويا در اسلام نخستين فريضه اسلامی است و بدين شکل و طرز مخصوص ديانت اسلام است که از راه سنّت مستقر شده است ورنه در قرآن از تفصيل و جزئيات آن خبری نيست. قبله هم در تمام مدت سيزده ساله رسالت او ]محمد[ در مکه و يک سال و نيم پس از هجرت، همان قبله يهود يعنی مسجد الاقصی بود.
حج
حج تحقيقاً براِی تأييد و تثبيت عادات قومی عرب مقرر شده است. تمام مناسک حج و عمره، احرام، لثم و لمس حجرالاسود، سعی بين صفا و مروه، وقفه در عرفات و رمی جمره، همگی در دوره جاهليت متداول بود و تنها بعضی تعديلات در حج اسلامی نسبت به دوره جاهليت روی داده است. اعراب قبل از اسلام هنگام طواف »لبيک يا لات«، »لبيک يا عُزّی« و »لبيک يا منات« می گفتند و هر قومی بت خود را می خواند. در اسلام »اللهم« جای بتها را گرفت و آن عبارت بدين شکل تعديل شد: لبيک اللهم لبيک. عربها صيد را در ماه حج حرام می دانستند. پيغمبر حرمت صيد را مخصوص ايام حج و هنگام احرام مقرر فرمود. عربها گاهی لخت به طواف کعبه می پرداختند. اسلام آن را منع کرد و همان پوشيدن لباس دوخته نشده را مقرر کرد. عرب از خوردن گوشت قربانی اکراه داشت. پيغمبر آن را مجاز ساخت.
مشهور است که مسلمانان پس از فتح مکه و برانداختن اصنام قريش از سعی بين صفا و مروه اکراه داشتند زيرا قبل از اسلام بر اين دو کوه دو بت سنگی قرار داشت که حاجيان و زائران دوره جاهليت سعی بين صفا و مروه را برای نزديک شدن به آنها و دست کشيدن و بوسيدن آنها کسب تبرک می کردند. ولی پيغمبر نه تنها بين صفا و مروه را مجاز کرد، بلکه در آيه ١٥٨سوره بقره آن را از شعائر االله قرار داد.
شهرستانی در ملل و نحل می نويسد: بسياری از تکاليف و سنن اسلامی ادامه عادات دوره جاهليت است که اعراب آنها را از يهود گرفته بودند. آن زمان ازدواج با مادر و دختر حرام بود. ازدواج با دو خواهر قبيج و نکاح با زن پدر حرام بود. غسل جنابت، غسل مس ميت، مضمضه و استنشاق، مسح سر، مسواک، استنجاء، گرفتن ناخن، کندن موی بغل و تراشيدن موی زهار، ختنه و بريدن دست راست دزد، همه پيش از ظهور اسلام متداول بود و غالباً از يهود بدانها رسيده بود.
جهاد و زکات
در ميان فرائض دو فريضه است که مخصوص شريعت اسلامی است و آن دو جهاد و زکات است. اگر در ساير شرايعاز اين دو فريضه اثری نيست، برای اين است که شارعان ديگر دارای هدفی که محمد داشت نبودند. محمد می خواست دولتی تشکيل دهد و طبعاً چنان دولتی بدون لشکر و پول نمی توانست تشکيل شود و نمی توانست پايدار بماند. جهاد از شرايع خاص اسلام است و بی سابقه ترين قانونی است که بشر وضع کرده است و آن را بايد مولود فراست و کياست و واقع بينی محمد دانست که يگانه راه حل مشکل را دَمِ شمشير يافته است نه آيات خوش آهنگ و روحانی سوره های مکّی. داشتن سپاه حاضر که هر شخص سالم و قادر به جنگ بايد در آن سهيم باشد، به مال نيازمند است. غنائم و به دست آوردن مال، محرّکِ سپاهيان است به جنگ. ولی عايدی مستمر و مطمئن تر بيشتر ضرورت دارد و آن را قانون زکات تأمين می کند.
باده و قمار
فکر مثبت و بينانگزار محمد پيوسته موجبات و مقتضيات جامعه جديد را در نظر گرفته و آنچه او را به هدف نزديک می کند، به کار می بندد. از آن جمله است نهی مسکرات که آن هم از مختصات شرايع اسلامی است. نهايت اين قانون بيشتر از لحاظ اجتماعی وضع شده است، چهه اعراب خونگرم احساساتی و بی بند و بار اگر به مسکرات که کاملاً رايج و متداول بود روی آورند، شرّ و فساد از آن ناشی می شود و از همين روی در سه مرحله آن را منع فرمود. نخست آيه ٢١٩سوره بقره است که: »ويسئلونک عن الخمر والميسر قل فيها اثم کبير و منافع للناس«. ]يعنی[ از توراجع به باده و قصاره پرسند، بگو آن دو مستلزم گناه و شرّند و سودی هم برای مردم دارند. پس از آن آيه ای است که به مناسبت نماز گزاردن يکی از مهاجران در حال مستی و سر زدن اشتباهی از او در آن حال نازل شده است: »يا اَيُّهَا اَلّذينَ آمُنو لاتَقرَبُوا الصّلَوهَ وَ اَنتُم سَکاری...«. ولی حرمت آن بطور مطلق و دليل اين حرمت در آيه های ٩١و ٩١سوره مائده آمده است.
در آيه ٩٠با لهجه ای قاطع و آمرانه می فرمايد: »اِنَّمَا الخَمرَ وَ المَيِسرَ وَ الاَنصابُ وَ الاَزلامُ رِجسُ مِن عَمَلِ الشَّيطانِ فَاجتَنِنبُوُه«. ]يعنی[ خمر و قمار و بت از کارهای پليد شيطان است از آن دوری کنيد. خمر هميشه با قمار آمده و در اينجا »انصاب و ازلام« که نوعی توسل به بتان واستشاره از آنهاست، اضافه شده است. ولی در آيه بعدی ]يعنی[ ٩١باز خمر و قمار را پيش کشيده و علت نهی آن را بيان فرموده است که به احتمال قوی بر اثر حدوث حادثه ای نازل شده است: »اِنَّما يُريُد الشَّيطانَ اَن يُوقِعَ بَينکَمَ العَداوَهَ وَ البَعضاء فِی الخَمِر وَالمَيسِرِ وَ يَصُدَّکُم عَن ذِکِر االلهِ وَ عَنِ الصّلوِه فَهَل اَنتُم مُنتَهُونَ«. ]يعنی[ شيطان از راه مشروب و قمار ميان شما کينه و خصومت بر می انگيزد و شما را از نماز و ياد خدای غافل می کند. آيا پند می گيريد؟
اين آيه نظر ما را در سطور گذشته تأييد می کند که با نوشيدن مسکر و ارتکاب قمار ميان آنها نزاغ و جنجال راه می افتاد. احکام راجع به زنا و لواط و مسائل مربوط به تعدد زوجات و طلاق و بسياری از احکام ديگر تعديلی است از شرايع يهود و اصلاحی است در عادات متداول ميان عرب.
 با همه اينها قرآن معجزه است. اما نه مانند معجزه های سايرين که در ميان مه و غبار افسانه های قرون گذشته پيچيده شده باشد و جز ساده لوحان و بيچارگان معتقدانی نداشته باشد. نه، قرآن معجزه است، معجزه زنده و گويا. قرآن معجزه است ولی نه از حيث فصاحت و بلاغت ونه از حيث محتويات اخلاقی و احکام شرعی. قرآن از اين حيث معجزه است که به وسيله محمد تک و تنها با دست تهی و با نداشتن سواد خواندن و نوشتن بر قوم خود پيروز شد و بنيادی بر پا ساخت. قرآن معجزه است برای اينکه ددان آدمی صورت را به انقياد کشانيد و به وسيله آيات گوناگون اراده آورنده خود را بر همه تحميل کرد... محمد به قرآن باليده و آن را سند صدق رسالت خود قرار داده است زيرا آن وحی پروردگار و او واسطه ابلاغ اوست. کلمه »وحی« بيش از شصت بار در قرآن آمده و غالباً به همان معنی لغوی استعمال شده که عبارت است از القاء به ذهن، مطلبی را به خاطر ديگری انداختن يا اشاره زودگذر نهانی. از همين روی، پس از هر وحی حضرت شتاب داشت که يکی از کاتبان وحی آن را ثبت کند. در دو سه جای قرآن اشاره ای به اين شتابزدگی است: »وَلا تَعجَل بِالقُرآنِ مِن قَبلِ اَن يُقضی اِلَيکَ«» . لا تُحَرّک بِهِ لِسانَکَ لِتَعجَلَ بِهِ...«.
در اين شتابزدگی نکته ای دقيق نهفته است که حالت وحی حالت خاصی است و فروغی که در آن حال بر ذهن پيغمبر می تابد غير از مطالب عادی زندگانی است و از اين رو، بنا بر حديثی که مُسلِم از ابو سعيد خدری نقل کرده است، پيغمبر می فرمود: »جز قرآن از من چيزی نقل نکنيد. اگر کسی جز نص قرآن از من چيز نوشته است محو کند«. نکته شنيدنی و شايان توجه اين است که حالتی غيرعادی هنگام وحی بر حضرت کاری ]جاری[ می شد. گويی جهدی شديد و درونی روی می داده است. بخاری به نقل از عايشه آورده است که: حارث بن هشام از حضرت رسول کيفيت وحی را پرسيد و حضرت فرمودند: شديدتر آنها چون آوای جرسی است که پس از خاموشی در ذهنم نقش بسته است. گاهی فرشته به صورت مردی ظاهر شده و پس از دريافت مطلب ناپديد می شود«. عايشه می گويد: »هنگام وحی حتی در روزهای سرد، عرق از پيشانيش می ريخت و در تأييد اين حديث عايشه، بخاری از صفوان بن بعلی نقل می کند که بعلی آرزو داشت حضرت را در حال وحی مشاهده کند. روزی مردی با جبه ای ]جامه گشاد و بلند که روی جامه های ديگر به تن کنند[ معطر از پيغمبر سئوال کرد که احرام حج عمره را می تواند با آن جبه انجام دهد؟
حالت وحی به حضرت دست داد. عمر به بعلی اشاره کرد و او به داخل آمده، ديد حضرت مثل کسی که در خواب است خُرخُر می کند و رنگ مبارکش سرخ شده است. پس از اندکی از آن حالت بيرون آمده، سئوال کننده را خواست و به وی فرمود سه مرتبه جبه خود را از عطر بشويد و احرام عمره نيز چون احرام حج به جای آورد.

هیچ نظری موجود نیست: