تاريخ پيوسته ورق می خورد. گاهی به روزهايی می رسيم که مبدأ
حوادث و دگرگونيهايی می شوند و مسير تاريخ را تغيير داده در ذهن انسان جاويد می مانند. دوازدهم ربيع الاوّل )اکتبر سال ٦٦٢ميلادی( 1که محمد به يثرب آمد يکی از اين
روزهاست. مسلمانان ساده لوح اين زمان از راه حميت، هجرت را مبدأ تاريخ قرار
دادند. اعراب مبدأ صحيحی جز عام الفيل
نداشتند. تاريخ ميلادی نيز جز درميان ترسايان متداول نبود. پس، از راه باليدن به خويش که شجاعت
کرده و به محمد ملحق شده اند و دو قبيله بزرگ چون اوس و خزرج
محمد را درتحت حمايت و پناه خود گرفته اند، هجرت را مبدأ
تاريخ قرار داده اند. نهايت آغاز سال را به جای
دوازدهم ربيع الاوّل، اول محرم همان سال قرار دادند.
دوازدهم ربيع الاوّل، اول محرم همان سال قرار دادند.
در آن روزگار ابداً به
مخيله اعراب خطور نمی کرد که روز ١٢ربيع الاوّل مبدأ تحول بی سابقه ايست در زندگانی آنها و مشتی
مردم بيابانگرد که در تاريخ مدنيت قدر و
اعتباری نداشتند و طوايف پيشرفته آنها خود را به دولت
ايران و روم نزديک ساخته بودند و تقرب به دربار
کسری و امپراطور روم را مايه مباهات خويش می دانستند، بر
قسمت بزرگی از معموره ]نواحی آباد[ جهان فرمانروايی خواهند يافت. کوچ کردن محمد و يارانش از مکه به يثرب حادثه ای بود کوچک و بی اهميت
و شامل عده ای بسيار کم. گريزی بود از بدرفتاری مشرکان قريش. ولی همين مهاجرت ظاهراً بی اهميت مصدر تحول بزرگی به شمار می رود.
تحولی که در ظرف ده سال انجام گرفت.
جماعت قليلی که گاهی مخفيانه، گاهی آشکار، گاهی به عنوان فرار و گاهی به عنوان سير و سياحت مکّه را ترک کرده به محمد ملحق شدند، پس از ده سال مکه را فتح کردند، تمام مخالفان را به زانو در آوردند، خدايان آنها را در هم شکستند و اساس توليت کعبه را که با قريش بود و مصدر عزّت و تشخص و تنعم سران آنها بود از بيخ و بن کندند تا جايی که ابوسفيان مغرور و سرکش و جانشين ابولهب و ابوجهل از بيم جان تسليم شد و تمام معاندان
نيز ايمان آوردند.
گاهی حوادث کوچک پشت سر هم قرار می گيرد و به حادثه بزرگی منتهی می شود. نمونه های بسياری در تاريخ تحولات بشری از اين قبيل ديده می شود. انقلاب بزرگ فرانسه، انقلاب روسيه و هجوم مغولان به ايران. محمد دعوتی را شروع کرد و با مخالفت سران قريش مواجه شد. شايد در بدو امر تصور نمی کرد دعوت وی که بنيانی خرد پسندانه دارد و شبيه دو ديانت ديگر سامی است با چنان لجاج و عناد روبرو شود. به واسطه عدم توجه به اين نکته مهم که پيشرفت دعوت مستلزم خاتمه سيادت قريش و تنعم رؤسای آن طايفه خواهد شد. ناچار فکر
چاره انديش او در جستجوی راه پيروزی برآمد. قبل از هجرت به يثرب دو اقدام از وی ديده می شود و نخستين اقدام، هجرت مسلمانان به حبشه است که اين مهاجرت دو مرتبه صورت گرفت.
تحولی که در ظرف ده سال انجام گرفت.
جماعت قليلی که گاهی مخفيانه، گاهی آشکار، گاهی به عنوان فرار و گاهی به عنوان سير و سياحت مکّه را ترک کرده به محمد ملحق شدند، پس از ده سال مکه را فتح کردند، تمام مخالفان را به زانو در آوردند، خدايان آنها را در هم شکستند و اساس توليت کعبه را که با قريش بود و مصدر عزّت و تشخص و تنعم سران آنها بود از بيخ و بن کندند تا جايی که ابوسفيان مغرور و سرکش و جانشين ابولهب و ابوجهل از بيم جان تسليم شد و تمام معاندان
نيز ايمان آوردند.
گاهی حوادث کوچک پشت سر هم قرار می گيرد و به حادثه بزرگی منتهی می شود. نمونه های بسياری در تاريخ تحولات بشری از اين قبيل ديده می شود. انقلاب بزرگ فرانسه، انقلاب روسيه و هجوم مغولان به ايران. محمد دعوتی را شروع کرد و با مخالفت سران قريش مواجه شد. شايد در بدو امر تصور نمی کرد دعوت وی که بنيانی خرد پسندانه دارد و شبيه دو ديانت ديگر سامی است با چنان لجاج و عناد روبرو شود. به واسطه عدم توجه به اين نکته مهم که پيشرفت دعوت مستلزم خاتمه سيادت قريش و تنعم رؤسای آن طايفه خواهد شد. ناچار فکر
چاره انديش او در جستجوی راه پيروزی برآمد. قبل از هجرت به يثرب دو اقدام از وی ديده می شود و نخستين اقدام، هجرت مسلمانان به حبشه است که اين مهاجرت دو مرتبه صورت گرفت.
ظاهر امر اين بود که قريش مسلمانان
ضعيف و بدون حامی را آزار می کردند. پيغمبر بدانها توصيه کرد به حبشه روند اما از تفضيلات هجرت
دوم مسلمانان به حبشه که عده آنها بيشتر و شخصی چون جعفر بن ابوطالب همراه آنها
بود و از دستورهايی که داشتند، چنين بر می آيد که اين مهاجرت از روی نقشه و
سياست خاصی صورت گرفته است. فکر تلاشگر چاره انديش محمد اميدوار بود حمايت نجاشی را جلب کند. در تصور او قضيه چنين نقش بسته بود:
نجاشی مسيحی است و طبعاً بر ضد شرک و بت پرستی. اگر بداند عده ای موحد در مکه بر ضد بت پرستی برخاسته اند و پيوسته در زحمت و آزارند، بعيد نيست به حمايت از خداپرستان لشکری به مکه گسيل دارد و از اين رو جعفر بن ابوطالب را که از محترمين قريش بود، يعنی از کسانی نبود که مورد آزار و اذيت قرار گيرد، همراه آنها فرستاد.
نجاشی مسيحی است و طبعاً بر ضد شرک و بت پرستی. اگر بداند عده ای موحد در مکه بر ضد بت پرستی برخاسته اند و پيوسته در زحمت و آزارند، بعيد نيست به حمايت از خداپرستان لشکری به مکه گسيل دارد و از اين رو جعفر بن ابوطالب را که از محترمين قريش بود، يعنی از کسانی نبود که مورد آزار و اذيت قرار گيرد، همراه آنها فرستاد.
قريش نيز عمرو بن العاص و
عبداالله ابن ابو ربيعه را با هدايايی برای نجاشی به حبشه
فرستادند تا در تحت تأثير حرف مسلمانان به کمک آنها
نشتابد و اگر هم ممکن باشد مسلمانان را بدانها تحويل دهد. واقعه دوم، رفتن محمد است به شهر طائف در ٦٢٠ميلادی. اين قضيه پس از آن روی داد که او
دو پشتيبان قوی خود يعنی ابوطالب و پس از او خديجه را از
دست داده و بيش از سابق و به طرز آشکارتری در
معرض مخالفت و عناد قريش قرار گرفته بود. او اميد داشت ياری بنی ثقيف را که
قبيله مادری او بودند جلب کند.
بنی ثقيف در طائف بودند و شأن و اعتباری داشتند. مردم طائف بر موقعيت ممتاز مکه و حيثيت قريش در ميانقبايل عرب رشک می بردند و طبعاً آرزو داشتند شهر آنها قبله قبايل عرب گردد و در اين صورت به برتری قريش گردن ننهند. اين امر صرف تصور و حدس نبود. حضرت به خاطر داشت که چند تن از بنی ثقيف نزد وی آمده و به وی گفته بودند که اگر حضرت در ديانت جديد خود طائف را چون مکه منطقه حرام بشناسد و آنجا را شهر مقدس مسلمانان قرار دهد، احتمال قوی می رود که اهل طائف به اسلام روی آورند و دعوت او را قبول کنند. قبل از آن، از طرف بنی عامر نيز نظير چنين پيشنهادی به وی شده بود که اگر بر اثر ياری آنها کار حضرت بالا گيرد و ديانت جديد استوار شود، حضرت مقام قريش را به آنها واگذار کند و آنان را اشرف طوايف مقرر فرمايد.
بنی ثقيف در طائف بودند و شأن و اعتباری داشتند. مردم طائف بر موقعيت ممتاز مکه و حيثيت قريش در ميانقبايل عرب رشک می بردند و طبعاً آرزو داشتند شهر آنها قبله قبايل عرب گردد و در اين صورت به برتری قريش گردن ننهند. اين امر صرف تصور و حدس نبود. حضرت به خاطر داشت که چند تن از بنی ثقيف نزد وی آمده و به وی گفته بودند که اگر حضرت در ديانت جديد خود طائف را چون مکه منطقه حرام بشناسد و آنجا را شهر مقدس مسلمانان قرار دهد، احتمال قوی می رود که اهل طائف به اسلام روی آورند و دعوت او را قبول کنند. قبل از آن، از طرف بنی عامر نيز نظير چنين پيشنهادی به وی شده بود که اگر بر اثر ياری آنها کار حضرت بالا گيرد و ديانت جديد استوار شود، حضرت مقام قريش را به آنها واگذار کند و آنان را اشرف طوايف مقرر فرمايد.
پس، رفتن به طائف نوعی
چاره انديشی و دست يافتن به وسيله ای مؤثر بود. اگر بنی ثقيف به ياری وی برخيزند، خاضع کردن قريش امکان پذير خواهد
بود. از اين رو در انجام اين نقشه با زيد بن حارثه پسر خوانده و آزادکرده
خود مخفيانه راه طائف را در پيش گرفت. اين حساب نيز غلط در آمد و بنی ثقيف از ياری وی سر باز زدند. اعراب
به امور معنوی و روحانی گرايشی ندارند. تا امروز پس از گذشتن چهارده قرن از بعثت، دين در نظر آنها وسيله
رسيدن به دنياست. بنی ثقيف که دنبال زندگی روزانه بودند، از منافع مادّی و آنی خود برای
وعده آخرت چشم نمی پوشيدند.
طائف ييلاق مکه است. از آمد و شد و تجارت مکيان بهره مند است. قريش بر ضد محمد برخاسته و حمايت از محمد آنها را با قريش درگير می کند. پس خردمندانه نيست اوضاع ثابت و مرفه خود را به وعده های تحقق نايافته محمد از دست بدهند. با اين حسابِ سود و زيان نه تنها از ياری وی دريغ کردند، بلکه رذالت را پيشه ساخته از آزار و اهانت او کوتاهی نکردند و حتی آخرين درخواست او را مبنی بر اينکه اين مسافرت را فاش نسازند تا اين شکست به گوش قريشيان نرسد و آنها را جری تر نسازد، نپذيرفتند. از اين رو، پس از برگشتن محمد به مکه، خصومت مشرکان شدت يافت به حدی که در دارالنَدوِه ]محل انجمن[ اجتماع کردند و برای يکسره ساختن کار وی و خاتمه دادن بدين دعوتی که با هستی و شأن و تنعم آنها بازی می کرد، به مشورت نشستند و از سه وسيله ای که در آنجا مطرح شد، کشتن او را بر حبس و طرد محمد از مکه ترجيح دادند.
ميان يثرب و مکه رقابت بود. هم از لحاظ تجارت و هم از حيث شأن اجتماعی. در مکه خانه کعبه واقع بود و در خانه کعبه بتان نامدار غرب جای داشتند. به همين جهت آن شهر مطاف و قبله گاه طوايف مختلف عرب بود. طبعاً قريش که پرده دار حرام و متصدی توليت و تنظيم حوائج زائران کعبه بودند، شأن خاصی داشتند و خود را شرف قبايل عرب می گفتند. گرچه يثرب از حيث زراعت و تجارت با رونق تر از مکه بود و به واسطه سه قبيله يهودی که اهل کتاب بودند و نسبت به ساير قبايل بهره بيشتری از فضل و معرفت داشتند، جامعه ای مترقی تر داشت ولی با همه اين مزايا شهر دوم حجاز به شمار می رفت و نسبت به مکه در مقامی پايين تر قرار می گرفت.
در يثرب دو قبيله بزرگ عرب به نام اوس و خزرج زندگانی می کردند که غالباً ميان آنها اختلاف و منازعات شديد روی می داد و هر يک از آنها با يکی از طوايف يهوديان دوستی داشتند. اوس و خزرج که از قحطانيان يمن بودند با عدنانيان مکه نيز رقابت داشتند ولی به واسطه تنبلی و عدم آشنايی به امور زراعت و تجارت از زندگی مرفهی برخوردار نبودند و غالباً به استخدام يهودان در می آمدند و از اين رو با همه پيمانهای دوستی که با يکی از سه طايفه يهود داشتند، از تفوق فروشی آنان که کارفرمايان آنها محسوب می شدند رنج می بردند.
خبر ظهور محمد در مکه و دعوت به اسلام، گرويدن عده ای به پيغمبر جديد، مخالفت و کشمکشهای چند ساله در همه حجاز منتشر شده و بيش از همه جا به يثرب رسيده بود. آمد و شد يثربيان به مکه و ملاقات پاره ای از آنان با پيغمبر، بعضی از سران اوس و خزرج را بدين فکر انداخت که از آب گل آلود ماهی بگيرند.
اگر محمد و يارانش به يثرب آيند و با وی هم پيمان شوند، چندين دشوار آسان می شود:
محمد و يارانش از قريشند پس شکافی به ديوار مستحکم قريش وارد می شود. هم پيمانی با محمد و يارانش ممکن است خود آنها را از شرّ نفاق داخلی و منازعاتی که پيوسته ميان آنها روی می داد رهايی دهد. علاوه بر اين محمد دين جديدی آورده است و اگر کار اين دين بگيرد، ديگر يهودان را که مدعی اند اهل کتاب و قوم برگزيده خدايند بر آنها تفوقی نخواهد بود. از هم پيمانی با محمد و يارانش در مقابل سه طايفه يهودِ يثرب قوه جديدی به وجود میآيد.
طائف ييلاق مکه است. از آمد و شد و تجارت مکيان بهره مند است. قريش بر ضد محمد برخاسته و حمايت از محمد آنها را با قريش درگير می کند. پس خردمندانه نيست اوضاع ثابت و مرفه خود را به وعده های تحقق نايافته محمد از دست بدهند. با اين حسابِ سود و زيان نه تنها از ياری وی دريغ کردند، بلکه رذالت را پيشه ساخته از آزار و اهانت او کوتاهی نکردند و حتی آخرين درخواست او را مبنی بر اينکه اين مسافرت را فاش نسازند تا اين شکست به گوش قريشيان نرسد و آنها را جری تر نسازد، نپذيرفتند. از اين رو، پس از برگشتن محمد به مکه، خصومت مشرکان شدت يافت به حدی که در دارالنَدوِه ]محل انجمن[ اجتماع کردند و برای يکسره ساختن کار وی و خاتمه دادن بدين دعوتی که با هستی و شأن و تنعم آنها بازی می کرد، به مشورت نشستند و از سه وسيله ای که در آنجا مطرح شد، کشتن او را بر حبس و طرد محمد از مکه ترجيح دادند.
ميان يثرب و مکه رقابت بود. هم از لحاظ تجارت و هم از حيث شأن اجتماعی. در مکه خانه کعبه واقع بود و در خانه کعبه بتان نامدار غرب جای داشتند. به همين جهت آن شهر مطاف و قبله گاه طوايف مختلف عرب بود. طبعاً قريش که پرده دار حرام و متصدی توليت و تنظيم حوائج زائران کعبه بودند، شأن خاصی داشتند و خود را شرف قبايل عرب می گفتند. گرچه يثرب از حيث زراعت و تجارت با رونق تر از مکه بود و به واسطه سه قبيله يهودی که اهل کتاب بودند و نسبت به ساير قبايل بهره بيشتری از فضل و معرفت داشتند، جامعه ای مترقی تر داشت ولی با همه اين مزايا شهر دوم حجاز به شمار می رفت و نسبت به مکه در مقامی پايين تر قرار می گرفت.
در يثرب دو قبيله بزرگ عرب به نام اوس و خزرج زندگانی می کردند که غالباً ميان آنها اختلاف و منازعات شديد روی می داد و هر يک از آنها با يکی از طوايف يهوديان دوستی داشتند. اوس و خزرج که از قحطانيان يمن بودند با عدنانيان مکه نيز رقابت داشتند ولی به واسطه تنبلی و عدم آشنايی به امور زراعت و تجارت از زندگی مرفهی برخوردار نبودند و غالباً به استخدام يهودان در می آمدند و از اين رو با همه پيمانهای دوستی که با يکی از سه طايفه يهود داشتند، از تفوق فروشی آنان که کارفرمايان آنها محسوب می شدند رنج می بردند.
خبر ظهور محمد در مکه و دعوت به اسلام، گرويدن عده ای به پيغمبر جديد، مخالفت و کشمکشهای چند ساله در همه حجاز منتشر شده و بيش از همه جا به يثرب رسيده بود. آمد و شد يثربيان به مکه و ملاقات پاره ای از آنان با پيغمبر، بعضی از سران اوس و خزرج را بدين فکر انداخت که از آب گل آلود ماهی بگيرند.
اگر محمد و يارانش به يثرب آيند و با وی هم پيمان شوند، چندين دشوار آسان می شود:
محمد و يارانش از قريشند پس شکافی به ديوار مستحکم قريش وارد می شود. هم پيمانی با محمد و يارانش ممکن است خود آنها را از شرّ نفاق داخلی و منازعاتی که پيوسته ميان آنها روی می داد رهايی دهد. علاوه بر اين محمد دين جديدی آورده است و اگر کار اين دين بگيرد، ديگر يهودان را که مدعی اند اهل کتاب و قوم برگزيده خدايند بر آنها تفوقی نخواهد بود. از هم پيمانی با محمد و يارانش در مقابل سه طايفه يهودِ يثرب قوه جديدی به وجود میآيد.
در حج سال ] ٦٢٠ميلادی[ شش نفر از يثربيان با محمد ملاقات کرده و به سخنان او گوش داده بودند. در حج سال ٦٢١يک عده ١٢نفری با وی ملاقات کردند و ديدند حرفهايی که محمد می زند خوب است و از آنها چيز زيادی نمی خواهد. می گويد زنا نکنيد، ربا نخوريد، دروغ نگوييد، به جای بتها که مخلوق دست بشرند به خدايی روی آوريد که آفريدگار جهان است و ساير اهل کتاب نيز او را می پرستند. آن دوازده نفر با وی بيعت کردند و در مراجعت به يثرب مسلمان شدن خود و فکر هم پيمانی با محمد را با کسان خويش در ميان نهادند و گويی اين تدبير و سياست مورد پسند و قبول عده بيشتری قرار گرفت و از همين روی سال بعد، ]يعنی در سال[ ٦٢٢يک عده هفتاد و پنج نفری ) ٧٣مرد و ٢زن( در مکانی بيرون از شهر به نام عقبه با محمد ملاقات کردند و پيمان عقبه دوم ميان آنها بسته شد.
فکر مهاجرت با ذهن حضرت محمد بيگانه نبود و مهاجرت مسلمانان به حبشه در آيه ١٠سوره زمر اشاره بدين معنی است:
»قُل يا عِبادِالّذيَنَ آمنُوا اتَّقُوا رَبَّکُم لِلَّينَ اَحسَنُوا فیِ هذِهِ الدُّنيا حَسَنَةُ وَ اَرضُ االلهِ واسِعَةُ«
]يعنی[ به کسانی که ايمان آورده اند بگو پرهيزکار باشند و بدانند نيکی پاداش نيکی خواهد بود و زمين خدا فراخ است. يعنی اگر در مکه آزار می بينند، مهاجرت کنند.
پيمان عقبه جوابگوی آرزوهای پنهانی محمد بود. سيزده سال دعوت در مکه موفقيت درخشانی به بار نياورده بود و گاهی ارتداد بعضی از مسلمانان يأس انگيز بود. بسا کسانی که اسلام آورده بودند، ]اما[ چون پيشرفتی در کار محمد نمی ديدند، خسته شده مطابق طبع ناپايدار قومی از اسلام بر می گشتند. مخصوصاً که مسلمانی موجب آزار و تحقير آنها می شد و مشرکان که اهل نعمت و مکنت بودند آنان را به ارتداد تقشويق می کردند. روی آوردن به طائف و جلب حمايت بنی ثقيف نه تنها اثری نبخشيد، بلکه نتيجه معکوس به بار آورده و مخالفت قريش را شديدتر کرده بود. درست است که بنی هاشم از وی حمايت می کردند ولی اين حمايت فقط شخص وی را از آزار مخالفان مصون می کرد و کار بدانجا کشيده نمی شد که بنی هاشم در مبارزه با قريش با وی همداستان شوند.
اما هم پيمانی با اوس و خزرج چيز ديگری بود و ياری آنان مبارزه با قريش را ممکن می ساخت. اگر در مکه اسلام پای نگرفت، ممکن است در مدينه، هر چند به مناسبت رقابت اوس و خزرج با قريش هم که باشد، اين خواب طلايی صورت گيرد و اسلام پای گيرد. مخصوصاً که در يثرب زراعت و تجارت رواج بيشتری داشت و مهاجران به سهولت می توانستند مشغول کار شوند. درمعاهده ای که بين حضرت محمد و سران اوس و خزرج در عقبه بسته شد، عباس بن عبدالمطلب با آنکه ظاهراً اسلام نياورده بود، چون حامی برادرزاده اش بود حضور داشت و طی نطقی از يثربيان خواست که آنچه در دل دارند و بر آن مصمم هستند آشکار بگويند و بدون پرده پوشی به آنها گفت قريش بر ضد محمد و بر ضد شما برخواهد خاست. اگر مردانه قول می دهيد که از وی مانند زن و فرزند خود حمايت کنيد، اکنون بگوييد. وگرنه برادرزاده مرا به وعده های بيهوده دچار فتنه نسازيد.
»براء بن معرور« با حماسه و هيجان گفت: »ما اهل نبرديم. از جنگ نمی هراسيم و در تمام دشواريها با هم همراه خواهيم بود«. »ابوالهيثم تيهان« که مردی بود دورانديش و به حزم و پختگی موصوف، به محمد گفت: »اکنون ميان ما و يهودان کمابيش ارتباطی هست. پس از بسته شدن پيمان با تو و يارانت اين رابطه می گسلد. ممکن است کار تو بالا گيرد و با طايفه خود سازش کنی. آيا در اين صورت ما را رها خواهی کرد؟« بر حسب سيره ابن هشام حضرت محمد تبسمی فرمود: »بل الدم الدم، الهدم، الهدم. انا منکم وانتم منی. احارب من
حاربتم و اسلم من سالمتم«. ]يعنی[ خون، خون، ويرانی، ويرانی. من از شمايم، شما از منيد. با هر کس جنگ کنيد، می جنگم و با هر کس سازش کنيد، سازش می کنم«. آيا تکرار کلمه های »خون« و »انهدام« جمله معروف »مارا« انقلابی معروف فرانسه را به خاطر نمی آورد که می نوشت: »من خون می خواهم«؟
يک جمله ديگر در همينجا و در جواب ابوالهيثم از وی معروف است که گفته است: »حرب الاحمر و الاسود من الناس«. ]يعنی[ جنگ با همه کس. با سياه و سفيد، با عرب و عجم. اين جمله نشان دهنده کنه تمايلات او ]محمد[ يا به تعبير ديگر صورت خواسته های درونی اوست. اين جمله ها فرياد صريح محمديست که در اعماق اين محمد ظاهری نهفته است. آرزوهای خفته در روح محمد است که در قالب اين عبارت در می آيد. جماعت اوس و خزرج دريچه فروغ بخشی بر روی او می گشايد. امکان پيشرفت دعوت اسلام را به وی نويد می دهد. معاندان قريش بدين وسيله منکوب می شوند و از اين رو خودِ نهفته اش می نمايد ]آشکار می شود[ و محمدی که بايد جزيرة العرب را به اطاعت در آورد، از گريبان محمدی که سيزده سالموعظه کرده و سودی به بار نياورده است، سر بيرون می کشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر