۲۶ اسفند، ۱۳۹۶

23 سال فصل3-قسمت 2-شخصيت تازه محمد


مسير تاريخ غالباً در نتيجه حادثه ای کوچک يا روی دادن پيشامدهايی ظاهراً ناچيز تغيير می کند. ظهور و سقوط ناپلئون و پيروزی و شکست هيتلر نمونه ايست از اين رويدادها. هجرت محمد به يثرب تحولات عظيمی که در سرنوشت قوم عرب روی داد و پس از آن تغيير شگرفی که در سير تاريخ جهان آن زمان پديد آمد، از اينگونه پيشامدهاست. اين رويداد ظاهراً يک حادثه ناچيز محلی است ولی موجب توالی حوادث و اتفاقاتی شد که برای محققان تاريخ
زمينه گسترده ای فراهم می کند تا حوادث را به يکديگر ربط داده و موجبات بروز آن حوادث را بيان کنند و خلاصه علل کامن ]پنهان و پوشيده[ در اجتماع آن عصر را هويدا سازد.
در اين ميان امری که بيش از هر چيز ديگر جالب توجه و باعث حيرت است، تغيير شخصيت يکی از سازندگان تاريخ بشری است. شايد اين تغيير، تغيير شخصيت، چندان رسا نباشد و اگر بگوييم »ظهور و بروز شخصيت جديدی« که در ژرفای محمد نهتفه است، به حقيقت نزديکتر باشد. هجرت نبوی مبدأ تاريخ و مصدر تحولی است بزرگ. ولی خودِ اين رويداد معلول تحول شگرفی است که در شخصيت محمد پديد آمده و سزاوار است زير ذره بين روانشناسان و دانشمندان و جويندگان اسرار روح آدمی قرار گيرد.
مردی زاهد و وارسته از آلودگيهای زمان خود که دنيا را در مراحل آخرين خود تصور کرده و روز بازخواست را قريب الوقوع می داند، مردی که پيوسته به آخرت انديشيده، قوم خود را به ستايش خداوند جهان دعوت می کند، زور و ستم را نکوهش و افراط در خوشگذرانی و غفلت از حال مستمندان را ملامت می کند، چنين مردی که به روش مسيح سراپا شفقت است، يکباره مبدل به جنگجويی می شود سرسخت و بی گذشت که می خواهد ديانت خود را به زور شمشير رواج دهد. لذا در مقام تأسيس دولتی بر می آيد که در راه تحقق آن از هيچگونه وسيله ای رويگردان نيست. مسيح به قيافه داود ظاهر می شود، مرد آرامی که بيش از بيست سال با زنی بيست و چند سال از خود او مسن تر بسر برده بود، به شکل اغراق آميزی به زن روی می آورد. ويلز تصور می کند آدميان پيوسته در حال تحول و تغييرند و اين تبديل به آهستگی و مرور انجام می گيرد و از همين روی به آن توجه نداريم و خيال می کنيم شخص پنجاه ساله همان شخص بيست ساله است. در صورتی که چيزی از آن جوان بيست ساله در او نيست و به تدريج تغيير کرده است.
اين فرض از اين لحاظ صحيح است که قوای حياتی رو به ضعف و افول می گذارند و از طرف ديگر قوای معنوی در اثر خواندن، انديشيدن و آزمودن به سوی کمال می گرايند. تفاوت شخص پنجاه شصت ساله با همان آدم بيست ساله، فرو نشستن هيجانها، شهوات و خواهشهای شديد جسمی و روحی است. به ويژه پخته شدن تدريجی فکر به واسطه تجربه و مطالعات و شکل گرفتن معقولات و خلاصه نمود تدريجی معنويات. اين فرض که در جای خود واجد ارزش است ابداً درباره محمد صدق نمی کند. زيرا او در ٥٣سالگی وارد مدينه شده است. يعنی در همان سنی که همه قوای جسمی و معنوی به حال متوسط و عادی برگشته اند. ولی از آغاز ورود به يثرب، محمدی ديگر از گريبان محمد سر در می آورد و در مدت ده سال در مکه مردم را به مردمی دعوت می کرد فرق می کند. از لباس پيغمبری که به مفاد »وَاَنذِر عَشيرتَکََ الاَقربَينَ«خويشان و کسان خود را از تاريکی عادات سخيفِ جاهليت برهاند، بيرون می آيد تا نخست همان عشيره اقربين را زبون سازد و همان کسانی ]را[ که سيزده سال او را مسخره کردند و آزار رسانيدند به زانو در آورد.
کسوت »لِتَنذِر اَمَّ القَری وَ مَن حَولَها«را به يک سوی انداخته و لباس رزم به تن می کند و در مقام آنست که تمام جزيرة العرب را، از يمن گرفته تا شام، زير لوای خود در آورد. آيات خوش آهنگ سوره های مکّی که گاهی گفته های اشعياء و ارمياء نبی را در خاطر زنده می کند و از هيجان روح گرم مردی سخن می گويد که مجذوب انديشه های رؤياگون خويش است در مدينه کمتر ديده می شود. آهنگ شعر و طنين موسيقی در آيات مدنی به خاموشی می گرايد و به احکامی قاطع و برّنده تبديل می شود.در مدينه امر و حکم صادر می شود. امر سرداری که هيچگونه تخلف و انحرافی را نمی بخشد و سستی و اهمال در انجام امر و فرمان او کيفرهای گدازنده ای در پی دارد. به قول گولدزيهر اين تغيير ناگهانی و بدون طی مراحل تحول را بايد بر آن امری حمل کرد که »راک«آن را بيماری مخصوص مردان فوق العاده نام نهاده و سرچشمه نيروی شگفت آنها دانسته است.
اين نيروی روحی سرچشمه عزم و همت و منبع کوشش و حرکت خستگی ناپذير آنان است. در پرتو اين نيرو نوميدی و سستی را به جان آنها راه نيست و موانع بزرگ را به چيزی نمی گيرند. از اين رو کارهايی از آنان سر می زند که از اشخاص عادی و متعادل بر نمی آيد. پس از هجرت به يثرب، سيمايی ديگر از محمد در آينه تاريخ ظاهر می شود، آيه های مکّی و مدنی تفاوت اين سيما را به خوبی نشان می دهد. در مکه خداوند به او می فرمايد: »وَصبِر عَلی مايَقُولُونَ وَ اهجُرهُم هَجراً جَميلاً، وَذَرنی وَالمُکَذِبين اوُلیِ النَّعمَةِ وَ مَهَّلهُم قَليلاً اِنَّ لَدَينا اَنکالاً وَ حَجيماً«. ]يعنی[ در مقابل گفتار آنها )مخالفان( بردباری پيشه ساز و بی اعتنايی کن، اين معاندان متنعم را به من واگذار و اندکی مهلت ده. نزد ما غُل و زنجير و آتش دوزخ افروخته و مهياست.
تفسير جلالين پس از جمله »واحجر هم هجراً جميلاً« يعنی »از آنان به آرامی و ملايمت روی بگردان« می گويد: اين آيه قبل از امر جهاد و قتال آمده است. بسی به واقع و حقيقت نزديکتر بود اگر می نوشت که اين روش و رفتار قبل از رسيدن به قدرت و حمايت قبايل اوس و خزرج توصيه شده است زيرا امر به قتال و کشتن کفار پس از اينکه محمد از بازوهای شمشيرزن مطمئن شد، نازل شده است و به همين دليل در مدينه آيه چنين نازل می شود: »وَقتُلُوهُم حَيصُ قَقِفتُمُوهُم وَ اَخرِجُوهُم مِن حَيصُ اَخرَجُوکُم وَ الفِتنَةُ اَشَدُّ مِنَ القَتلَ«. ]يعنی[ هر کجا مشرکان را يافتيد بکشيد و آنها را از خانه هايشان آواره کنيد. چنانکه شما را آواره کردند، کارهای فتنه انگيز آنان بدتر از کشتار است.
در سوره مکّی انعام آيه ١٠٨می خوانيم: »وَلاتَسُبّوا اّلذَينَ يَدعُونَ مِن دُونِ االلهِ فَيَسُبّوُا االلهَ عَدواً بِغَيِر عِلمٍ کَذلِکَ زيّنّا لِکُلَّ اُمِةٍ عَمَلَهُم ثُمَّ اِلی رَبّهِم مَرجِعُهُم فَيُنَبَّهُم بِما کانُوا يَعلَمُونَ« ]و دشنام مدهيد آنان را که غير از االله می پرستند، پس دشنام می دهند خدا را از روی دشمنی و بدون آنکه آگاه باشند، به درستی که زينت داديم از برای هر گروهی کردارشان و عاقبت، بازگشت آنها به سوی پروردگارشان است، و از اعمالی که می کرده اند خبرشان می دهد[ در اين آيه معلوم نيست خداوند می فرمايد يا پيغمبر، به بعضی از ياران سرکش و تندخوی خود چون عمر و حمزه اين دستور را می دهد که به خدايان قريش دشنام ندهيد زيرا آنها نيز از روی نادانی خداوند را دشنام می دهند. ما خود چنين خواسته ايم که هر طايفه به کردار خود ببالد ولی سرانجام بازگشت آنها به خداست و او آنها را به کيفر کردارشان می رساند.
اما در مدينه، مخصوصاً پس از آنکه قوت مسلمانان فزونی گرفته است، نه تنها صحبت از دشنام و ناسزا گفتن به خدايان قريش در ميان نيست، بلکه آنان را از مسالمت و روی خوش نشان دادن به کافران نهی می فرمايد: »فَلا تَهِنُوا وَتَدعُوا اِلی اَلسَّلِم وَ اَنتُمَّ الاَعلَونَ وَ االلهُ مَعَکُم وَ لَن يَتِرکُم اَعمالَکُم«. ]يعنی[ سستی به خرج ندهيد و به صلح نگراييد چه شما برتر و قويتريد و خداوند به کارهای شما نقض روانمی دارد.  گاهی دو دستور مختلف در يک سوره آمده است. سوره بقره نخستين سوره ايست که پس از هجرت نازل شده است و چون سوره مفصلی است احتمال دارد که تمام آن در طی يکی دو سال نازل شده باشد. آيه زير مثل اين است که در همان اوايل امر نازل شده باشد: »لااِکراهَ فِی الدّينِ. قَدتَبَيَّنَ اَلرُشدُ مِنَالغَّی. فَمَن يَکفُر بِالطّاغُوتِ وَ يُؤمِن بِااللهِ فَقَد اِستُمسَکَ بِالعُروَةِالوُثقی«. ]يعنی[ اسلام آوردن اجباری نيست، راه از بيراهه تشخيص داده شده هر کس منکر طاغوت )اصنام( ]بتها[ بشود و به خدا روی آورد، به تکيه گاهی استوار و محکم رسيده است.
ولی آيه ١٩٣همين سوره که شايد پس از قوت گرفتن جماعت مسلمين يا نظر به پيشامد خاصی نازل شده باشد، شدت عمل توصيه می شود: »وَقاتِلُو هُم حَتّی لاتَکُونَ فِتنَة وَ يَکُونَ الّذينُ لِلّهِ فَاِنِ انتَهَوا فَلا عُدوانَ اِلا عَلَی الظّالِمينَ«.]يعنی[ با آنها بجنگيد تا فتنه روی ندهد. ايمان از خداوند است اما اگر از فتنه انگيزی دست برداشتند، با آنها کاری نداشته باشيد، دشمنی و کشتار بايد نسبت به ستمگران باشد. اما در سوره برائت که آخرين سوره های قرآن است لهجه قاطعتر و دستور شدت عمل صريحتر است: »قاتِلُوا الّذينَ لايُؤمِنُونَ بِااللهُ وَ لا بِاليومِ الاخِرِ...« ]يعنی[ بکشيد کسانی را که به خدا و روز بازپسين ايمان نمی آورند.
»ما کانَ لَّلنَبِسَّ وَالَّذينَ آمنُوا اَن يَستَغفِرُوا لِلمُشرِکينَ...« ]يعنی[ پيغمبر و مؤمنان را با مشرکين مدارايی نيست و آنها را نمی بخشند.
»يا اَيُّهاالّنَبِیَ جاهِدِ الکُفّارَ وَالمُنافِقينَ وَاغلُظ عَلَيهِم وَ مَاويهُم جَهَنّمُ وَ بِئسُ المَصيرُ«. ]يعنی[ ای پيامبر با کفار و مشرکان جهاد کن و بر آنها شدت به خرج ده جای آنها در دوزخ است.
»
يا اَيّهُاَ الّذينَ آمَنُوا قاتِلُوا الّذينَ يَلُونکُم مِنَ الکُفّارِ وَ ليَجِدُوا فيکُم غِلظَةً«. ]يعنی[ گروه مؤمنان، بکشيد کافران را. يکی پس از ديگری )هر که نزديکتر و بيشتر در دسترس است( آنان
بايد سختگيری و عدم گذشت و ملايمت را در شما احساس کنند.
امر به شدت عمل در سوره تحريم که از سوره های اواخر سالهای هجرت است نيز ديده می شوديا اَيُّهَاالنَّبیَ جاهِدِ الکُفّارَ وَالمُنافِقينَ وَ اغلُظ عَلَيهِم«. با کافران و منافقان بجنگ و با آنها شدت به خرج ده. اين دستور به شدت و غلظت در ابتدا وجود ندارد و حتی در آيه ٣٩سوره حج که آن را نخستين آيه حکم جهاد می دانند، قتال با کفّار به صيغه امر نيست بلکه با تعبير اجازه است: »اُذِنَ لَّلذينُ يُقاتَلُونَ بِانَّهُم ظُلِمُوا«. در اين آيه به مسلمانان اجازه قتال داده می شود زيرا به آنها ظلم شده است. در آيه بعد ستمی که بر مسلمانان رفته است چنين بيان می شود:
»
اَلّذينَ اُخرِجُوا مِن ديارِهِم بِغَيِر حَقَّ اِلاّ اَن يَقُولُوا رَبَّنَا االلهُ«. ]يعنی[ کسانی که جز ايمان به پروردگار تقصيری نداشتند از ديار خود رانده شدند.  زمخشری معتقد است اين نخستين آيه است که جنگ با مشرکين را روا ساخته است، پس از آنکه در هفتاد و اندی از آيات قرآنی نهی از قتال آمده بود.
در تعليل اجازه قتال محمد فراست جبلی را به کار انداخته و بيرون کردن مسلمانان از مکه را يادآور شده است تا بدين حسن بيان کينه مهاجران را نسبت به قريش برانگيزد. چنانکه در جای ديگر عين اين تدبيرِ خطابی را به کار برده است، نهايت از زبان قوم بنی اسرائيل: »وَ ما لَنا اَلّا نُقاتِلَ فیَ سَبيلِ االلهِ وَ قَد اُخرِجنا مِن دِيارِنا وَ اَبنائِنا«.  ]يعنی[ چرا در راه خدا جنگ نکنيم در صورتی که ما و فرزندان ما را بيرون کردند. جنگ در راه خدا است اما يادآوری زيانهای شخصی برای تحريک حس انتقام و شتافتن مؤمنان است به جنگ. در مکه جنگی در کار نبوده حتی از آيه ٦٨سوره انعام بر می آيد که حضرت با مشرکان آمد و شد و نشست و برخاست
داشت و گاهی آنها بی ادبی کرده در مقام تمسخر او بر می آمده اند: »وَاِذا رَاَيتَ الَّذينَ يَخُوصُونَ فی آياتِنا فَاَعرِض عَنهُم حَتّی يَخُوضُوا فی حَديثٍ غَيرِهِ وَ اِمّا يُنسِيَنّکَ اّلشَيطانُ فَلا
تَقعُد بَعدَ الّذِکری مَعَ القَومِ الظّالِمينَ«.
]
يعنی[ از آنهايی که در مقام خرده گيری و استهزاء آيات ما هستند روی برگردان ]و[ با انان معاشرت مکن تا به سخن ديگر مشغول شوند. ممکن است شيطان اين دستور را از ذهن تو زدوده باشد که با آنان نشست و برخاست می کنی ولی پس از اين گروه مغرور و بی ايمان مُجالِست مکن. در مکه خداوند به پيغمبر يا به مؤمنان می فرمايد: وَلا تُجادِلُوا اَهلَالکِتابِ اِلاّ بِالَّتی هِیَ اَحسَنُ اِلاّ اَلَذينَ ظَلَمُوا مِنهُم وَ قُولُوا آمَنّا بِالّذی اُنزِلَ اِلَينا وَ اُنزِلَ اِلَيعکُم وَ اِلُهنا وَ اِلهُکُم وَ اِحدُ وَ نَحنُ لَهُ مُسلِمُونُ«. ]يعنی[ با اهل کتاب، جز آنهايی که از جاده انصاف بدورند، به طرز خوب و زبان منطق مجادله کنيد و به آنها بگوييد ما به آنچه بر ما و شما نازل شده است ايمان آورده ايم. خدای ما و خدای شما يکی است.
آيات عديده ديگری حتی در اوايل هجرت در سوره های مدنی هست که حسن رفتار را با اهل کتاب توصيه می کند: »وَ قُل لَّلذينَ اُوتُوا الکِتابَ وَالاَّميّينَ اَسلُمتُم فَاِن اَسلَمُوا فَقَد اهتدَوا وَ اِن تَولّوا فَاِنَّما عَلَيکَ البَلاغُ«. ]يعنی[ به اهل کتاب و همچنين اعراب مشرک بگو آيا اسلام می آوريد؟ اگر مسلمان شدند پس رستگارند و اگر از دعوت روی گردانيدند، کاری به آنها نداشته باش. وظيفه تو ابلاغ اوامر خداوند است.  »اِنَّ الَّذينَ آمَنوُا وَ الّذَينَ هادُوا وَ النَّصاری وَ اّلصابِئينَ مَن آمَنَ بِااللهِ وَ اليَومِ الاخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً... وَ لاَ خَوفُ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحزَنُونُ«.
]
يعنی[ بر مؤمنان يهود و ترسايان و صائبين که به خدا و روز واپسين ايمان آوردند و کار نيکو کنند بيمی و اندوهی نيست.
عين اين مطلب در سوره مائده آيه ٦٩تکرار شده است و نشان می دهد که در يکی دو سال اول هجرت اين آيات نازل شده است. اما در سال دهم هجری پس از فتح مکه امر چنين نيست و سوره توبه بر سر اهل کتاب صاعقه نازل می کند. اين اهل کتاب که خداوند در مکه به پيغمبر دستور می دهد با زبان خوش با آنها بحث و جدل کن و همين اهل کتابی ک بعلاوه اميين ]اُمّی[ در صورت اسلام نياوردن، مجازاتی بر ايشان تعيين نمی شود و رسالت پيغمبر فقط بهابلاغ اوامر الهی محدود می شود، در سال دهم هجری به جزيه دادن محکوم می شوند، آن هم با کمال خواری و فروتنی ورنه محکوم به اعدامند.
»
قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤمِنُونَ بِااللهُ وَ لا بِاليُومِ الاخِرِ وَ لا يُحَرّمُونَ ما حَرَّمَ االلهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدينُونَ دينَ الحَقَّ مِنَ الَّذينَ اوُتُوا الکِتابَ حَتِ يُعطُوا الجِزيَةَ عَن يَدِوَ هُم صاِعرُونَ«. ]يعنی[ بکشيد کسانی را که به خدا و روز آخرت ايمان نياورده و حرام خداوند و پيغمبرش را حرام نمی دانند
و همچنين آن دسته از اهل کتاب را که به دين حق )يعنی اسلام( ايمان نياورده اند، مگر اينکه متعهد شوند باخواری و فروتنی به دست خود جزيه دهند. برای اينکه با گذشت زمان، اين اهل کتاب، شرّالبريه ]بلا و دشمن بشريت[ شده اند و اين ياسای ]رسم و قاعده[ محمد که پس از قلع و قمع يهود و پس از فتح خيبر و فدک و پس از فتح مکه يعنی در اوج قدرت اسلام صادر شده است می رساند که ديگر زبان وش و بحث منطقی معنی ندارد و اينک بايد با آنها با زبان شمشير سخن گفت.


هیچ نظری موجود نیست: