۰۴ فروردین، ۱۳۹۷

23 سال فصل3-قسمت 3- ايجادِ اقتصادِ سالم

ايجادِ اقتصادِ سالم

از ميان بردن يهود
مهاجرت صورت گرفت و ياران محمد به تدريج وارد يثرب شدند. حضرت ميان آنان و انصار پيمان برادری بست و هر يک از آنها در خانه برادرخوانده خويش فرود آمدند. گرچه مهاجران در مقام پيدا کردن کاری برآمدند و به کسب يا مزدوری در مزارع يا بازار مشغول شدند، ولی اين وضع چندان خوشايند و قابل دوام نبود زيرا مردمی که در معرض مبارزه با قريشند به زندگانی استوارتری نيازمندند. از حيث معيشت و امور زندگانی بايد سر پای خود بايستند. خود
حضرت که کار نمی کرد و از هديه تعارف مهاجر و انصار ]روزیِ[ بخور و نميری داشت. دچار سختی معيشت بود بطوری که احياناً سر بی شام بر زمين می گذاشت و گاهی با خوردن چند خرما سدّ جوع می کرد. با چنين وضعی چاره چيست؟ راه وصول به اين مقصد مهم واساسی که جامعه کوچک مسلمين سر پای خود بايستند و معيشت استواری داشته باشند، کدام است؟

سرّية النخله ]غزوه بدر[
از ديرباز ميان قبايل عرب اين عادت متداول بود که برای رسيدن به مال و دولت به قبيله ضعيف تر هجوم کنند و مال و خواسته ]دارايی[ آنها را به چنگ آورند. برای مسلمين يثرب در آن زمان جز اين راه، راه ديگری وجود نداشت. از اينجا غزوه های اسلامی آغاز شد. غزوه يعنی حمله ناگهانی به کاروان يا قبيله ديگر و تصاحب اموال و زنان آنها. ساده ترين شکل تنازع بقا در شبه جزيره عربستان. به حضرت خبر رسيد که کاروانی از قريش به سرپرستی عمروبن خضرمی از شام به سوی مکه می رود و امتعه فراوانی دارد. عبداالله بن ]عبيداللهه بن[ جحش را به سرکردگی عده ای مهاجر مأمور هجوم به آن کاروان کرد. در جايی نزديک مقام نخله کمين کردند و همين که کاروان بدانجا رسيد بر آن هجوم کردند، سرپرست قافله را کشتند و دو نفر ديگر را اسير کردند و با تمام اموال رهسپار مدينه شدند و اين غزوه به نام »سرية النخله« در تاريخ اسلام ثبت شد.
اين نخستين غزوه اسلامی هياهيويی برانگيخت و مشکل بزرگی پديد آورد و بر حسب سنّت دوران جاهليت در چهار ماه رجب، ذيقعده، ذيحجه و محرم جنگ حرام بود. هجوم به کاروان چون روز اول رجب صورت گرفته بود، فرياد خشم و اعتراض قريش را از خرق حرمت ماه حرام بلند کرد. طبعاً اين اعتراض در افکار عمومی و ساده ساير قبايل انعکاس نامطلوبی داشت و از همين جريان يک نوع ناراحتی در خود  محمد نيز پيدا شد و از اين رو نسبت به عبداالله ]عبيداالله جحش[ و همدستانش روی خوش نشان نداد و نمی دانست در اين مورد چه روشی پيش گيرد. عبداالله ]عبيداالله[ مدعی بود که هجوم روز آخر جمادی الثانی صورت گرفته است و خود اين موضوع راه حلّی برای رفع مشکل بود. علاوه بر اين موضوع غنايم در پيش بود و اين غنايم سر و سامانی به زندگی ياران محمد می داد و نمی بايست به اعتراض واهی قريش آن را از دست داد.
هيچ بعيد نيست که بعضی از اصحاب به وی يادآور شده باشند که کاريست گذشته و هرگونه عقب نشينی اعترافی است به تقصير و اذعانی است به حقانيت مخالفان و علاوه بر همه اينها آن غنايم سر و صورتی به حال مهاجران خواهد داد. راه حل قاطعتر و اساسی تری که اين مشکل را از بين برد، نزول آيه ٢١٧سوره بقره بود:
»
يَسئَلُونَکَ عَنِ الشَّهرِ الحَرامِ قِتالٍ فيهِ قُل قِتالُ فيهِ کَبيرُ وَ صَدَ عَن سَبيلِ االلهِ وَ کُفرُ بِهِ وَالمَسجِدِ الحَرامِ وَ اِخراجُ اَهلِهِ مِنهُ اَکبَرُ عِندَااللهِ وَ الفِتنَهُ اَکبَرُ مِنَ القَتلِ وَ لايَزالُونَ يُقاتِلُونَکُم حَتّی يَرُدّوُکُم عَن دينِکُم اِنِ استَطاعُواَ«. ]يعنی[ به تو اعتراض می کنند که آيا در شهر حرام جنگ و خونريزی مجاز است؟ به آنها بگو آری جنگ در ماه حرام نارواست ولی نه جنگ در راه خدا، نارواتر از آن کفر و بيرون کردن مردم از مکه و منع مسلمين از زيارت کعبه است. فتنه ای که در مکه برانگيختند از آدمکشی بدتر است.
پس از سرية النخله هجوم به قافله های قريش و طايفه های مخالف، يگانه وسيله تأمين اوضاع مالی مسلمين شد سرية النخله آغاز غزوه های ديگريست که اوضاع مالی و سياسی محمد و يارانش را بهبود می بخشد و آنها را به سوی قدرت و استيلاء بر شبه جزيره عربستان رهنمون می شود. اما حادثه ای که مستقيماً سبب تقويت بنيه مالی و ازدياد شأن مسلمانان گرديد، دست انداختن بر اموال يهوديان يثرب بود.
تصفيه يهوديان يثرب
در يثرب سه قبيله يهود به نام بنی قينقاع، بنی النضير و بنی قريظه زندگی می کردند که به واسطه اشتغال به امر زراعت و تجارت و داد و ستد، در رفاه و تنعم بودند. همچنين به واسطه تربيت دينی و سواد خواندن و نوشتن در سطحی برتر از دو قبيله ديگر اوس و خزرج قرار داشتند. بسياری از افراد اين دو قبيله از خدمت يهوديان به عنوان مزدوری در مزارع يا مباشرت کارهای تجارتی آنان امرار معاش می کردند و از اين حيث نسبت به آن سه قبيله رشک و احساس زبونی و حقارت داشتند و چنانکه اشاره شد علت اساسی روی آوردن اوس و خزرج به محمد و بستن پيمان عقبه، رهايی از همين عقده حقارت و تسلط بر يهودان بود. اما محمد در ابتدای ورود به مدينه در رفتار خود با آنها تدبيری به کار بست و با کياست و مآل انديشی نه تنها معترض آنها که هم قوی بودند و هم متمکن نشد، بلکه يک نوع پيمان عدم تعرض و احياناً همکاری با آنها منعقد کرد )عهد موادعه( که به موجب آن مقرر شد هر کس به دين خود باشد ولی در مقابل ستيزه جويی قريش يا دهجوم طايفه ای به مدينه، مسلمين و يهود مشترکاً از يثرب دفاع کنند و هر دو طرف، جنگ با قبايل متخاصم را به خرج خود انجام دهند.
علاوه بر اين يک وجه مشترکی نيز ميان مسلمانان و يهود بود. هر دو از شرک و بت پرستی متنفر بودند و هر دو به سوی يک قبله نماز می گزاردند. تا هنگامی که مسلمانان ضعيف بودند، حادثه ای روی نداد. فقط يک سال و نيم پس از هجرت، محمد قبله را تغيير داد و آن را از مسجد الاقصی به کعبه برگردانيد که خود اين قضيه باعث اعتراض يهوديان گرديد و آيه ١٧٧سوره بقره در جواب آنان نازل شد:
»
لَيسَ الَّر اَن تُوّلُوا وُجُوهَکُم قِبَلَ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ وَ لکِنَّ البِرَّ مَن آمَنَ بِااللهِ وَ اليُومِ الاخِرِ...«
]
يعنی: نيکی آن نيست که روی خود را به سوی مشرق و مغرب کنيد، نيک آن کس است که به خدا و روز جزا و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پيغمبران ايمان دارد[
برای يهوديان اين قضيه زنگ خطری به شمار می رفت و غزوه های متوالی کوچک و هجوم به قافله های تجارتی مکّيان که منتهی به جنگ بدر و پيروزی ياران محمد شد، بر نگرانی آنها افزود. اکنون آنها به جای اوس و خزرجِ بی اثر و بی مايه ای که در گذشته غالباً به استخدام خود در می آوردند، مواجه با اوس و خزرجی شده اند که زير لوای محمد درآمده و بدين ترتيب صف محکم و مصممی به نام اسلام در برابر آنان پديد آمده است. از اين رو بعضی از سران يهود چون کعب بن الاشرف به مکه رفتند و با قرشيان ]قريشيان[ شکست خورده در جنگ بدر همدردی نشان دادند و آنان را به جنگ با محمد و يارانش تشويق کردند. آيه ٥٢سوره نساء اشاره به اين موضوع است:
»
اَلَم تَرَ اِليَالَذينَ اوتُوُا نَصيباً مِنَالکِتابِ يَؤمِنُونَ بِالجِبتِ وَ الطّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَذينَ کَفَرُوا هؤلاء اَهدی مِنَ الُّذينَ آمَنُوا سَبيلاً«. ]يعنی[ آنهايی که خود را اهل کتاب می دانند به بتان روی آورده و به کافران می گويند اينان بيش از مسلمانان در راه راست هستند.
نکوهش صريحی است به مردمانی که خود را اهل کتاب می دانند و کتاب آنها مخالف شرک و بت پرستی است و اينک با مشرکان دمساز شده و آنان را از ياران محمد که خداپرستند، بهتر و برتر می دانند. در اين ضمن حادثه ای کوچک و بی اهميت در بازار مدينه روی داد که منتهی به جنگ با بنی قينقاع و محاصره کوی آنان گرديد. قضيه از اين قرار بود که زنی از انصار نزد زرگری يهودی از بنی قينقاع رفته بود. زرگر يهودی با وی مغازله آغاز کرد و زن مسلمان در مقام استنکاف برآمد. مرد يهودی برای اهانت و تخفيف وی آهسته پشت جامه وی را با خاری به بالای جامه اش بست بطوری که هنگام برخاستن پايين تنه زن نمايان شد و مردم را به خنده انداخت.
زن مسلمان از اين کار ناشايسته به خشم آمد و فريادش ]مرد[ مسلمانی را به حمايت او برانگيخت. مرد مسلمان زرگر يهودی را کشت. يهوديان به حمايت هم کيش خود برخاسته مرد مسلمان را کشتند. غوغايی برخاست و مسلمانان شکايت به نزد پيغمبر بردند و به دستور وی به کوی بنی قينقاع هجوم بردند و آنان را محاصره کردند و راه آذوقه را بر آنها بستند تا عاقبت پس از پانزده روز قينقاع تسليم شدند به اين شرط که از حيث جان در امان باشند ولی از يثرب کوچ کنند و جز اثاث واشياء منقول خود، آن هم بقدری که چهارپايان آنها توان حمل آن را داشته باشند، همه دارايی خود را بر جای گذارند تا ميان مهاجران بی خانه و فاقد لوازم زندگی توزيع شود.
اين حادثه، بنيه مالی مهاجران را تقويت کرد و هراسی در دل يهوديان انداخت و اندکی بعد باز در نتيجه حادثه ای ديگر نوبت به بنی النضير رسيد و باعث آن اين بود که حضرت با عده ای از ياران خود به محله بنی النضير رفت تا اختلاف مربوط به ديه کشته ای را تصفيه کند. يهوديان که از کشته شدن يکی از رؤسای خود، کعب بن اشرف، به دستور حضرت رسول در خشم بودند در مقام طغيان برآمدند و آهنگ خود حضرت کردند.  محمد امر به قتال داد و مسلمانان کوی بنی النضير را محاصره کرده، راه آمد و شد و آذوقه را بر آنان بستند. بنی النضير مجهزتر از بنی قينقاع بودند و شايد از سرنوشت آنان عبرت گرفته، خويش را آماده تر ساخته بودند. از اين رو مردانه مقاومت کردند و محاصره طولانی شد به حدی که پيغمبر ترسيد مسلمانان مطابق طبع ناپايدار و نااستوار قومی از محاصره آنان خسته شوند و به خانه برگردند. از اين رو دستور داد تا نخلستان بنی النضير را آتش زنند.
نخل چون شتر و گوسفند ثروت اساسی و منبع ارتزاق اعراب است. به همين دليل فرياد اعتراض بنی النضير بلند شد و بر محمد بانگ زدند: »تو که خود را مردی مصلح می دانی و مردم را از ويرانی و تباهی و فساد منع می کنی چرا دست بدين کار غير انسانی می زنی و موجودهای ثمربخش را از بين می بری...؟« اما محمد دست از آن کار نکشيد و در جواب آنها آيه های ٥ ،٤ ،٣سوره حشر را نازل کرد و بر آنها فرو خواند تا اقدام خويش را موجه و مشروع جلوه دهد:
»
وَلَولا اَن کَتَبَ االلهُ عَلَيهُمِ الجَلاء لَعَذَّ بَهُم فِ الدُّنيا وَ لَهُم فِی الاخِرَةِ عَذابُ النّارِ ذلِکَ بِاَنَّهُم شاقُوا االلهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَن يُشاقَّ االلهَ فَاِنَّ االلهَ شَديدُ العِقابِ ما قَطَعتُم مِن لينَةٍ اَو تَرکتُمُوها قائِمَةً عَلی اُصُولِها فَبِاِذنِ االلهِ وَ لِيُخزِی الفاسِقينَ«. ]يعنی[ اگر بر آنها ترک ديار نوشته نشده بود در اين جهان دچار عذاب می شدند و در آن جهان هم در آتشند. اگر شما نخلی را قطع کنيد يا آن را سر پای نگاه داريد خداوند شما را مخيّر می کند ولی قطع آن برای مجازات فاسقين است.
يعنی برای رسيدن به مقصود، هر وسيله ای مجاز و مشروع است. اين روش يعنی دست زدن به هر کاری در راه رسيدن به مقصود، هر چند غير انسانی باشد، در طوايف عرب متداول و رايج بود چنانکه در جنگ با بنی ثقيف و محاصره طائف همين وسيله به کار رفت و پيغمبر امر کرد تاکستان آنها را آتش زنند.
پس خيلی تعجب آور نبود اگر در سال ٦١هجری ]در صحرای کربلا[ لشکريان کوفه آب را بر نواده خود او و حتیئبر زنان و اطفال وی بستند تا حسين بن علی را به تسليم مجبور کنند. باری پس از بيست روز بنی النضير تسليم شدند و به واسطه شفاعت بعضی از سران خزرج بنا شد سالم از مدينه بيرون روند و تمام دارايی خود را بر جای گذارند تا ميان ياران پيغمبر توزيع شود. تنها قبيله معتبری که از يهود در يثرب مانده بود بنی قريظه بود که پس از واقعه خندق کار آنها نيز ساخته شد. بدين دستاويز که بنا بود آنها از داخل به ياری قريشيان که مدينه را محاصره کرده بودند بشتابند ولی حضرت محمد با تدبيری ميان آنها نفاق انداخت و در نتيجه به ياری ابوسفيان نرفتند. معذلک پس از اينکه ابوسفيان از فتح مدينه مأيوس شد و حصار را ترک کرد، مسلمانان نخستين کاری که کردند حمله به کوی بنی قريظه و محاصره آن بود.

محاصره  بيست و پنج روز طول کشيد. اين قبيله نيز حاضر شدند همچون دو قبيله ديگر دارايی خود را گذاشته و سالم از مدينه خارج شوند. ولی محمد چنين نمی خواست چه از آنها به واسطه همداستانی با ابوسفيان کينه ای در دل داشت و نابودی آنانن را باعث ازدياد شوکت اسلام و مرعوب کردن ديگران می دانست. بنی قريظه از بيم اين تصميم به طايفه اوس متوسل شد تا همان رفتاری که با وساطت رؤسای خزرج با دو طايفه ديگر شده بود، با آنان نيز به کار بسته شود. وقتی آنها از بنی قريظه شفاعت کردند پيغمبر فرمود: »من يکی از رؤسای اوس را درين کار حَکَمّ می کنم هر چه او گفت بدان عمل خواهم کرد«. سپس سعد بن معاذ را حَکَمّ قرار داد، چه می دانست سعد بن معاذ از بنی قريظه دلی پر خون دارد. سعد هم حدس و ميل پيغمبر را کاملاً تحقق بخشيد و حکم کرد تمام مردان قريظه را گردن بزنند و زن و فرزند آنان را به بردگی بگيرند و تمام اموالشان بين مسلمانان تقسيم شود. حکم ظالمانه بود ولی چه می شود کرد زيرا هر دو طرف به داوری سعد ابن معاذ گردن نهاده بودند. علاوه بر همه اينها شدت عمل و تدابير قاطع هر چند مخالف شروط انسانی باشد اما برای بنيانگزاری دولت لازم و ضروری می شود.
در بازار مدينه چندين گودال کنده شد. هفتصد يهودی تسليم شده و امان خواسته را يکی پس از ديگری گردن زدند. بعضی عده اسيران مقتول را تا هزار نفر ذکر کرده اند. از آن ميان بر خلاف حکميت سعد بن معاذ که گفته بود زنان را به بردگی ببرند، يک زن را نيز گردن زدند و آن زنِ حسن القرظی بود که تا هنگام مرگ نزد عايشه نشسته و گفتگو می کرد. هنگامی که نام او را بردند با گشاده رويی و خنده به سوی قتلگاه رفت. جرمش اين بود که هنگام محاصره کوی بنی قريظه سنگی پرتاب کرده بود. عايشه می گويد تا کنون زنی بدين خوشرويی و خوشخويی و نيک نفسی نديده بودم. وقتی برخاست که به کشتارگاه برود به او گفتم: »می خواهند تو را بکشندبا خنده جواب دادبرای من زندگی ارزشی ندارد

هیچ نظری موجود نیست: