گفتار چهارم
زورگوئي هايي که ملايان مي کنند
از شيعيگري چندانکه مي شايست سخن رانديم و اکنون مي خواهيم از ملايان و زورگوييهاي آنان سخن رانيم. شيعيگري که خود دستگاهي بوده ملايان به روي آن دستگاهي چيده اند.شيعيگري با آن پيچ هائي که خورده و آن رنگهايي که گرفته به اين نتيجه رسيده که سررشته داري يا فرمانروايي در اين زمان از آن امام ناپيداست. ملايان آنرا گرفته مي گويند: »ما جانشين آن اماميم و فرمانروايي امروز ازآن ماست .« با همين عنوان مردم را زير دست خود مي پندارند و از ايشان زکوه و مال امام ميگيرند. از آنسوي دولت را »جائر« و »غاصب« شناخته به مردم چنين مي آموزند که تا توانند ماليات نپردازند و فرزندان خود را به سربازي نفرستند، اگر پول دولت بدستشان افتاد »با اجازة علماء« بدزدند.
اکنون که ايران مشروطه پذيرفته و از روي قانونها زندگي مي کند اين، ملايان با نيز دشمني مي نمايند و مردم را به بدخواهي و کارشکني واميدارند. اين يک دعوي بسيار بزرگيست که ملايان مي کنند و زيان آن نيز بسيار بزرگست. خود شيعيگري با زيانهايش يکسو، و اين دعوي ملايان و زيانهايش يکسوست. سررشته داري )حکومت( رکن سهنده زندگاني توده ايست. از اينرو از دويست سال باز که در ميان توده هاي اروپا و آمريکا تکاني پيدا شده، گفتگوها در اين زمينه رفته و شورشها پديد آمده و خونها ريخته شده. بي شوند نمي گوييم: »دعوي ملايان بسيار بزرگ است .« از آنسو نتيجه اين دعوي دو دلي مردم و سرگرداني ايشانست. زيرا ملايان که سررشته داري را از آن خود مي شمارند، آن را بدست نمي گيرند )و خود نتوانند گرفت.( پس ناچاريست که سررشته داري ديگر باشد و مردم نيز به آن خوشبين نباشند. دولتي باشد که مردم آنرا »ستمکار« )جائر( شناسند و از بدخواهي و کارشکني باز نايستند. به گفته يکي از ياران: »از درون به چيزهايي باور دارند که نتوانند بکار بست، و در بيرون به کارهايي برخيزند که باور ندارند.
زورگوئي هايي که ملايان مي کنند
از شيعيگري چندانکه مي شايست سخن رانديم و اکنون مي خواهيم از ملايان و زورگوييهاي آنان سخن رانيم. شيعيگري که خود دستگاهي بوده ملايان به روي آن دستگاهي چيده اند.شيعيگري با آن پيچ هائي که خورده و آن رنگهايي که گرفته به اين نتيجه رسيده که سررشته داري يا فرمانروايي در اين زمان از آن امام ناپيداست. ملايان آنرا گرفته مي گويند: »ما جانشين آن اماميم و فرمانروايي امروز ازآن ماست .« با همين عنوان مردم را زير دست خود مي پندارند و از ايشان زکوه و مال امام ميگيرند. از آنسوي دولت را »جائر« و »غاصب« شناخته به مردم چنين مي آموزند که تا توانند ماليات نپردازند و فرزندان خود را به سربازي نفرستند، اگر پول دولت بدستشان افتاد »با اجازة علماء« بدزدند.
اکنون که ايران مشروطه پذيرفته و از روي قانونها زندگي مي کند اين، ملايان با نيز دشمني مي نمايند و مردم را به بدخواهي و کارشکني واميدارند. اين يک دعوي بسيار بزرگيست که ملايان مي کنند و زيان آن نيز بسيار بزرگست. خود شيعيگري با زيانهايش يکسو، و اين دعوي ملايان و زيانهايش يکسوست. سررشته داري )حکومت( رکن سهنده زندگاني توده ايست. از اينرو از دويست سال باز که در ميان توده هاي اروپا و آمريکا تکاني پيدا شده، گفتگوها در اين زمينه رفته و شورشها پديد آمده و خونها ريخته شده. بي شوند نمي گوييم: »دعوي ملايان بسيار بزرگ است .« از آنسو نتيجه اين دعوي دو دلي مردم و سرگرداني ايشانست. زيرا ملايان که سررشته داري را از آن خود مي شمارند، آن را بدست نمي گيرند )و خود نتوانند گرفت.( پس ناچاريست که سررشته داري ديگر باشد و مردم نيز به آن خوشبين نباشند. دولتي باشد که مردم آنرا »ستمکار« )جائر( شناسند و از بدخواهي و کارشکني باز نايستند. به گفته يکي از ياران: »از درون به چيزهايي باور دارند که نتوانند بکار بست، و در بيرون به کارهايي برخيزند که باور ندارند.
ملايان با دولت ايران همان رفتار
را ميکنند که امامانشان با خلافت اسلامي کرده بودند. چنانکه امام جعفر صادق به
خلافت نمي کوشيد و آنرا
بدست نمي آورد به، و ديگران که کوشيده و بدست آورده بودند گردن نمي گذاشت و بلکه
پيروان خود را به دشمني و کارشکني
واميداشت، همچنان ملايان خودشان رشته کارها را بدست نمي گيرند و به ديگران که گرفته اند گردن نگزارده مردم را به بدخواهي و دشمني برمي انگيزند، بلکه ميتوان گفت که زورگويي اينان بيشتر است تا زورگويي آنان زيرا به جعفربن محمد اگر خلافت را دادندي
بيگمان آنرا پذيرفتي )چنانکه نواده اش علي بن موسي وليعهدي مأمون را پذيرفت(، ليکن به ملايان اگر سررشته داري داده شود نخواهند پذيرفت و نخواهند پيش آمد، زيرا ايشان گذشته از اينکه گروهي بي سروسامانند و پيداست که سررشته داري نتوانند، خود ايشان بهتر مي شمارند که در نجف يا قم يا شهر ديگري نشينند و بي تاج و تخت فرمان رانند، و پولهاي مفت گيرند و بي رنج و آسوده به خوشي پردازند.
سررشته داري يا فرمانروايي به سپاه نياز دارد، شهرباني و شهرداري يا ديگر اداره ها خواهد، سررشته دار بايد پاسخده آرامش شهرها و آسايش مردم و آبادي کشور باشد .ملايان نمي خواهند اين کارها را به گردن گيرند. دوست مي دارند که بي هيچ رنجي باج گيرند و بي
هيچ پاسخدهي فرمان رانند. آنان سود خود را در اين ميشناسند که بدانسان که امروز هست دولتي باشد که کشور را راه برد و کارهاي سررشته داري را انجام دهد، ولي در همانحال در پيش مردم »جائر« شناخته شده مردم از درون علماء را پيشوا و فرمانروا شناسند و پولهاشان به آنان پردازند. رنج را دولت کشد و سود را آنان برند. دولت که سپاه مي گيرد، پاسبان و ژاندارم نگاه ميدارد، اداره ها برپا ميکند، هرچه بگيرد حرام باشد، ولي آنانکه به هيچ کاري نمي پردازند و هيچ پاسخدهي به گردن نمي گيرند هرچه بگيرند حلال شمرده شود. دولتيان همگي به دوزخ روند و آخوندها يکسره رو به بهشت آورند. پاسبان که در گرما و سرما شبها را بيداري ميکشد و به خاندانها نگهباني مي کند، گناهکار باشد، ولي ملازادگان و سيد بچگان ولگرد و مفتخوار نيکوکار باشند. کوتاه سخن: يک »حکومت عرفي« باشد بدنام و بي ارج، » و حکومت شرعي« باشد ارجمند و نيکنام. رنج را آن کشد و سود را اين برد.
اين آرزوئيست که ملايان ميدارند و تاکنون پيش برده اند. ولي بي گفتگوست که اين آرزو يکسره به زيان توده است. چنانکه گفتيم اين نتيجه اش دودلي مردم است، و نتيجه دودلي نيز جز درماندگي و بدبختي يک توده نتواند بود. مردمي که بيست ميليون، يا بيشتر و کمتر آ، توده اي پديد ورده اند و در يکجا ميزيند، بايد همگي ايشان به کارهاي توده اي ارج گزارند و دلبستگي دارند، هريکي خود را پاسخده پيشرفت آن کارها دانسته به اندازه توانائيش کوشش دريغ نگويد. آن کشور خانه ايشانست، سرچشمه زندگاني ايشانست، بايد به نگهداري آن کوشند و سربازي در آن راه را باياي خود دانند. از اين راه است که يک توده فيروزمند تواند بود و با سرافرازي آزاد تواند زيست. مردمي که به کشور خود دلبستگي ندارند و به کارهاي توده اي ارج نگزارند جاي هيچ گفتگو نيست که بيگانگان به ايشان چيره خواهند گرديد و يوغ بندگي را به گردن ايشان خواهند گذاشت. اينست نتيجه آن رفتار ملايان، بيست ميليون توده را دچار بدبختي مي گردانند. از اينجاست که مي گوييم: »دعوي ملايان بسيار بزرگست و زيان آن نيز بسيار بزرگ ميباشد .«
يک نمونه از رفتار ملايان و از نتيجه آنها، داستان مشروطه است. مشروطه )يا سررشته داري توده( بهترين گونه سررشته داري هاست. اگر در زمان اسلام جهان را خلافت شايستي امروز مشروطه مي شايد. اين نشان پيشرفت جهان است که توده ها خودشان رشته کارهاي توده اي را بدست گيرند و آنرا راه برند. مشروطه در زمانهاي باستان در يونان و روم پديد آمده ولي نپائيده بود. تا سپس در اروپا پديد آمد و بيشتر کشورها آنرا پذيرفتند. در ايران نيز غيرتمنداني خواهان آن ميبودند و سالها مي کوشيدند تا شادروانان، سيد عبداالله بهبهاني و سيد محمد طباطبائي پيش افتاده جنبشي پديد آوردند و بدانسان که در تاريخ نوشته شده از مظفرالدينشاه فرمان مشروطه گرفتند و مجلس شوراي در تهران گشاده گرديد. با آنکه پيشواي اين جنبش دو سيد مي بودند و سه تن از علماي بزرگ نجف که آخوند خراساني و حاجي ميرزا حسين طهراني و حاجي شيخ مازندراني باشند، مردانه پشتيباني ها مي نمودند، در ميانه با ملايان نبرد سختي پديد آمد. در آغاز کار اينان چون معني مشروطه را نميدانستند و چنين مي پنداشتند که مردم که شوريده اند رشته کارها را از دست دربار گرفته و بدست آنان خواهند سپرد، از اينرو با آن همراهي مي نمودند. ولي بيش از هفت يا هشت ماه نگذشت که راستي را دريافته، دانستند که مشروطه نه به سود آنان، بلکه به زيان ايشان مي باشد و اين بود که به دشمني پرداختند، دسته بنديها کردند، با دربار همدست شده کوششها بکار بردند، در ميانه جنگها رفت، خونها ريخته شد، چون در انجام کار مشروطه خواهان چيره درآمدند و تهران را گشاده محمدعلي ميرزا را برانداختند، اين بار ملايان دست به دامن دولت بيدادگر روس زده نکولا را پشتيبان خود گرفتند و ده سال که سپاه روس در شهرهاي ايران مي بود از هيچگونه پستي و نامردي باز نايستادند.
پس از همه اينها چون نکولا نيز برافتاد اينبار به خاموشي و کناره گيري گرائيدند، و کم کم با مشروطه به آشتي و دوستي پرداخته از مشروطه به سودجويي برخاستند. فرزندان خود را به دبستانها فرستادند، در اداره ها کار براي بستگان خود گرفتند، از هر راهي توانستند از سودجويي باز نايستادند. يک دسته »متجّدد« گرديده مشروطه را با شيعيگري سازش دادند: »امامان هميشه با ظلام و مستبدين در جنگ بودند. مگر امام حسين در راه عدالت کشته نشده؟!« از اينگونه سخنان فراوان به ميان آوردند و بازار خود را گرم گردانيدند. بسياري از آنان خودشان را به ادارات انداخته يا دفتر اسناد رسمي گرفته از دولت کار پذيرفتند. ليکن در همان حال دشمني خود را با مشروطه فراموش نکردند. آن دعوي را که درباره فرمانروايي مي داشتند، رها نکردند. باز دولت را »جائر« خوانده ماليات دادن و به سربازي رفتن را حرام ستودند، باز نويد بهشت دادند، باز حور و غلمان فروختند. از هر راه که توانستند مردم را به دلسردي از مشروطه واداشتند. هر گامي که در راه پيشرفت برداشته شد از هايهوي باز نايستادند. از بيشرمي و خيره رويي، يکسو از اداره هاي قانوني بهره جستند و يکسو از حاجيان و مشهديان زکوه و مال امام و » رد مظالم »گرفتند. به گفته عاميان: »هم از توبره خوردند و هم از آخور .«
اکنون که در تهران تکاني برپاست و براي مجلس چهاردهم نمايندگاني برگزيده مي شود، چند تن از ملايان مي کوشند که پسران يا برادران خود را برگزينانند و با صد بيشرمي »بيانيه« ها به چاپ ميرسانند و مردم را به گرفتن » تعرفه« و دادن » رأي« واميدارند .در همان حالي که اين کار را مي کنند، در پشت سر چنين مي گويند: »حالا که اين لامذهب ها کار خود را پيش برده اند، بايد علماء را انتخاب کرد تا بتوانند از بدعتها جلوگيري کنند .« از اين ملايان داستانهايي هست که اگر نوشته شود کتابي گردد. رفتار اينان دليل برنده اي است که گروهي بي دينند و جز درپي خوشگذراني هاي خود نمي باشند، و اين پيشه را بهترين راه براي آن مي شناسند. راستي هم آنست که پيش از زمان مشروطه در ميان ملايان نيکان و بدان هردو مي بودند، ولي چون مشروطه برخاست و ناسازگاري ملايي با آن دستگاه روشن گرديد کساني که بهره از پاکدلي و نيکخواهي مي داشتند، خود را به کنار کشيدند، و نماندند در ملايي مگر تيره دروناني که از زندگي جز شکم پرستي و کامگزاري را نفهميده اند و از نيکخواهي و دلسوزي به مردم به يکبار بي بهره اند.
يکي که از ملايان آذربايجان مي بوده، در سال نخست جنبش مشروطه به نمايندگي از علما به مجلس شوراي فرستاده شد، و در آن مجلس که قانون اساسي گزارده ميشد و کشاکشهاي بزرگي در ميان ميبود، اين مرد به همدستي دو سيد و ديگران، هواداري بسيار از آن قانون کرده از همان راه جايگاهي در ميان مشروطه خواهان يافت و از بزرگان به شمار رفت، و زيرکانه از آن فرصت سود جسته »مستمري« گزافي از گنجينه دولت براي خود گرفت، و فرزندان خود را که بسيارند )جز يکي( به اروپا فرستاد و يا در آموزشگاههاي ايران به درس
خواندن گذاشت که چون بازگشتند و يا از آموزشگاه بيرون آمدند هريکي در اداره اي جا گرفته ماهانه هاي گزافي دريافتند )و اکنون هم در مي يابند .( پس از همه اينها خود او دستگاه »حجه الاسلامي« را رها نکرد و در اين سي و هشت سال هميشه، هم از مشروطه سود جسته و هم از آخوندي. از آنسو در گزاردن قانون اساسي دست داشته، از اينسو در خانه خود درس » فقه« گفته. هيچ نينديشيده که اگر مشروطه است پس اين دستگاه آخوندي چيست که من مي دارم؟! اگر کشور با قانون اساسي راه خواهد رفت ديگر اين »فقه جعفري« به چه کار خواهد
خورد؟! آيا از روي قانون اساسي من چکاره ام و چه عنواني توانم داشت؟! تنها آن خواسته که در هردو بازار گرمي دارد و سود جويد و، با آنکه اکنون بيش از هشتاد سال ميدارد با همان دورنگي و زيرکي روز مي گزارد.
از همين ملا داستان ديگري هست. يکي از آذربايجانيان چنين ميگويد: در سالهاي نخست مشروطه با چند تني به تهران رفته بوديم. روزي گفتم به ديدن فلان آقا رويم. چون رفتيم ديديم در تالار بزرگي »مجلس درسي« برپاست. طلبه ها تالار را پر کرده اند و آقا سرگرم »تقرير و تحقيق« است. گفتگو از اين ميرود: »آيا صورت کسي را کشيدن جائز است يا نه؟! )هل يجوز التصوير ام لا؟(« ما چون نشستيم آقا »صبحکم االله بالخير« گفت و به سر سخن رفت. ما هم نشسته گوش داديم. آقا گفت و طلبه ها گفتند، حديثها خواندند و دليلها آوردند. سرانجام به آنجا رسيد که آقا گفت: »الاحوط ترکه )بهتر است که پرهيزيده شود( .« ما چون برخاستيم، در بيرون چنين گفتند: » فلان پسر آقا که به اروپا براي درس خواندن رفته بود بازگشته«. گفتم به نزد او هم رويم. چون رفتيم ديديم در آنجا دستگاه ديگريست. به شيوه اروپائي صندلي و ميز گزارده شده، آقازاده با سر باز و رخت فرنگي ،به ما دست داد چند بار »مِغسي« گفت. چون نشستيم و سخن آغاز شد پرسيديم: »خوب آقا در چه رشته ها درس خوانديد؟. آقا زاده چون درسهاي خود را شمرد يکي هم » رسم و نقاشي« را نام برد ما در شگفت شديم که پدر در آنجا چنان گفتگويي مي داشت و پسر در اينجا چنين پاسخي ميدهد. پدر به طلبه ها مي گفت: » کشيدن صورت کسي جائز نيست«، پسر مي گويد: »من آنرا درس خوانده ام و » نقاش« خوبي مي باشم .«
اينها نمونه هائي از حال و رفتار ملايان ايرانست. ملايان نجف و کربلا رفتارشان ديگر است:
نخست بيشتر آنان پسر فلان سبزي فروش يا فلان گلکار با بَهمان کشاورز روستايي مي بوده، در آغاز جواني براي گريز از کار رو به مدرسه آورده در آنجا با تنبلي و مفتخواري زيسته و آنرا خوش داشته، و پس از سالهايي با پول فلان حاجي » مقدس« به نجف يا کربلا رفته و در آنجا نيز با مفتخواري روز گزارده و سالها بدانسان زيسته تا بجايي رسيده که »مجتهد« شمرده شود و » حجه الاسلام« خوانده شود. برخي نيز آقازادگاني اند که پدرانشان دستگاه »حجه الاسلامي« داشته اند، و اينان چشم باز کرده آنرا ديده و جز آن نشناخته اند. به هر حال ايشان مردان بيدانشي هستند که از جهان و کارهاي آن به اندازه کودک ده ساله آگاهي نميدارند و چون مغزهاشان انباشته از فقه و حديث و از بافندگيهاي دور و دراز و اصول فلسفه است جايي براي دانش يا آگاهي باز نمي باشد. در جهان اين همه تکانها پيدا شده، دانشها پديد آمده ، ديگرگونيها رخ داده، آنان يا ندانسته اند و نفهميده اند، و يا فهميده پروايي ننموده اند. در اين زمان مي زيند و جهان را جز با ديده هزار و سيصد سال پيش نمي بينند. بي دردانيند که شش ماه درس خوانند که »مقدمه واجبِ واجب است يا نه؟!« سي سال و چهل سال سختي به خود دهند که روزي رسد و »حجه الاسلام« ناميده شوند. بزرگترين آرزوشان رسد بردن از پول هند و گرد آوردن »مقلداني« از بازرگانان »مقدس« ايران باشد.
دوم: آنان خود را به يکبار از مشروطه بيگانه گرفته و همان دستگاهي را که پيش از زمان مشروطه ميبوده نگه داشته اند. در ايران آن همه تکانها پديد آمد و جنگها رفت و قانون اساسي گزارده شد و اکنون سي و هشت سال است که دستگاه مشروطه برپاست، آنان در نجف و کربلا و همه اينها را ناديده گرفته اند و از مردم جز آن چشم نمي دارند که در هرکاري فرمان ايشان برند و زکوه و مال امام به ايشان فرستند ، و اگر دولت جنگي خواست« فتوي« از ايشان طلبد. هنوز درسهاي فقه و اصول را که دانسته نيست به چه کار خواهد آمد سخت دنبال مي کنند. هنوز سرگرم »رساله هاي علمي« مي باشند. در زمان آخوند خراساني و آن دوتن ديگر فروغ مشروطه خواهي به نجف و کربلا نيز تافت و تکانهايي در آنجا نيز پديد آمد. ولي همان که آن سه تن يکايک مُردند آن تابش و فروغ از ميان رفت و نشاني باز نماند. شنيدني است که ميرزا حسين نائيني که از شاگردان آخوند مي بوده در زمان زندگي او کتابچه اي درباره مشروطه و سودمندي آن نوشته و چاپ کرده بود، سپس پشيمان گرديد و نسخه هاي آنرا
يکايک جُسته و از دستها باز گرفته، و چنانکه گفته ميشود بجاي آن کتابي درباره روضه خواني و سينه زني و آن نمايشها نوشته و بيرون داده است.
اين نمونه اي از پرواي ايشان به سود خودشان، و از بي پروائيشان به سود کشور و توده مي باشد. يک جمله مي بايد گفت: تيره دلانه در راه نگهداري دستگاه خود به بدبختي بيست ميليونها مردم خرسندي مي دهند. اما روزي خواري ايشان از دو راه است: يکي از پول هند که سالانه با دست نمايندگان انگليس به »حجج اسلام« رسد و آنان هريکي خود رسدي برداشته بازمانده را به طلبه هاي پيرامون خود بخشند. ديگري از پولهايي که بازرگانان وتوانگران »مقدس« ايران فرستند و يا با خود برند. از پول هند که چندان آگاهي نمي داريم سخن نمي رانيم، ولي از پول توانگران و بازرگانان ايران مي بايد به گفتگو پردازيم: اين بازرگانان و توانگران، يا حاجيان مقدس ايران گروهي اند که با مشروطه دشمنند و به توده و به کشور بدخواه مي باشند. همان که نام ميهن پرستي يا قا نون يا مانند آن شنوند گستاخانه ريشخند کنند، مشروطه خواهان را »لامذهب« ناميده از بي فرهنگي باز نايستند. در اين کشور زيند و با هرگونه نيکي درباره آن دشمني نمايند.
اينان نخست مشروطه را با کيش خود ناسازگار يافته دشمن شده اند و کينه از همانجا ريشه گرفته. سپس نيز جدايي از توده و برتري فروشي به مردم و ريشخند و بدگويي را دوست ميدارند و خود خواهانه از اين کارها لذت ميبرند. اگر در نشستهاشان باشيد خواهيد ديد که چگونه پياپي از دولت و توده و کشور و مشروطه و قانون بد مي گويند و ريشخند مي کنند و مي خندند و لذت مي يابند. اين به آنان خوش مي افتد که در ميان توده، توده اي پديد آورده اند، خوش مي افتد که گردن مي کشند و از قانونها سرمي پيچند، خوش مي افتد که به همگي زبان درازي مي کنند از آنسوي اين به سود ايشانست که از دادن ماليات خودداري مي کنند و براي پرده کشي به درآمدهاي گزاف خود دو دفتر نگاه مي دارند. خوش مي افتد که با دادن رشوه پسران خود را از رفتن به سربازي آزاد مي گردانند. خوش مي افتد که از همه چيز کشور برخوردار مي گردند و با خوشي بسيار مي زيند و به هيچ بايايي درباره آن گردن نمي گزارند.
اين رفتار سرکشانه را ميکنند و دستاويزشان کيش شيعي، و پشت گرميشان به ملايان و بويژه به دستگاه نجف و کربلا مي باشد.
آنگاه چنانکه گفتيم آنان نه تنها با مشروطه و کشور دشمنند و از قانون گردن مي کشند، از نيکوکاري نيز گريزان و به هر بدي گستاخ مي باشند، و چنانکه گفتيم از آن راه نيز به کيش شيعي نيازمندند. بيشتر آنان کساني اند که از دست بدست گردانيدن کالاها، و از انبارداري و گرانفروشي داراک)دارائی( مي اندوزند. کساني اند که ديديم به نابودي خاندانها ننگريسته با کمترين بهانه روز به روز به روي نرخها مي کشند. اينست به آن کيش نيازمندند. کيش شيعي که به اين کارهاي آنان ايراد نمي گيرد، و بلکه با يک زيارت نويد بهشت مي دهد، براي آنان همچون آب براي تشنگان ميباشد. از اينرو بايد ارج آن را بدانند و با دادن پول به ملايان نگاهش دارند. بايد نگزارند دستگاه کربلا و نجف و سامرا بهم خورد. اينست راز بهم بستگي ميانه اين توانگران با ملايان نجف و کربلا. راستي را اينان با آنان پشتيبان يکديگرند. آنان اينان را نگاه ميدارند و اينان آنان را. در اين باره نيز داستانهاي بسياري هست و من تنها يکي از آنها را مي نويسم: در زنجان کارخانه اي هست که دارندگانش تبريزيانند. مدير آنجا يک تن از حاجي هاي بسيار »مقدس« مي باشد. اين مرد با آنکه بازرگانست از يکي از مجتهدان نجف » نيابت« گرفته که »مال امام« و » رد مظالم« و اينکه پولها را که بايد به علما داده شود بگيرد و گرد آورد و در هر دو سال و سه سال يکبار به نجف رفته به او بپردازد. آنگاه اين مرد براي کارخانه دو دفتر نگهداشته: يکي براي دولت که جز درآمد کمي را نشان نمي دهد، و ديگري براي خودشان که درآمد گزافي را نشان ميدهد، و چنانکه دانسته ايم سالانه مقدار گزافي پول بنام »خمس و مال امام« جدا ميگرداند و بنام نجف نگه ميدارد.
اينست نمونه اي از کارهاي حاجيان »مقدس«. اينست نشانه اي از بدخواهي آنان با دولت. ده هزارها مانند اين حاجي را در ميان بازرگانان و بازاريان توانيد يافت. از سخن خود دور نيفتيم: اين دعوي ملايان درباره سررشته داري و درس دشمني با دولت که به مردم ميدهند، بسيار زيانمند است. دوباره مي گويم: بسيار زيانمند است. همين به تنهايي مايه بدبختي توده ها تواند بود. چنانکه در نتيجه همان دعوي، انبوهي از مردم به دولت و کشور توده بدخواه گرديده اند، که نه تنها به باياهاي توده اي خود نمي پردازند، از دشمني و کارشکني نيز باز نمي ايستند، ديگران بمانند. در اداره هاي دولتي کسان بسياري هستند که کوشيدن به سود دولت را حرام مي دانند، و به کار بستن قانونها و روان گردانيدن آنها را گناه مي شمارند، و پولي که مي گيرند » با اجازه علماء« به خود حلال ميگردانند، و همان کسان اگر پول دولت در دستشان باشد از دزديدن آن بنام » تقاص« باکي نخواهند داشت، و از شکستن هر قانوني به نام کينه جويي باز نخواهند ايستاد. چند سال پيش، در قزوين بازپرسي را ديدم که آشکاره ميگفت: » اين قانون را دولت جائري به ما تحميل کرده است. من تا بتوانم بايد از اجراي آن خودداري کنم«. ببينيد :سياست بازيهاي آرزومندان خلافت در عربستان، پس از هزار و دويست سال در ايران چه ميوه هاي زهرآلودي پديد مي آورد. آيا مردمي با اين باورهاي شوم روي رستگاري توانند ديد؟... آيا به چنين ناداني در جاي ديگر جهان نيز توان برخورد؟!
اينکه در ايران مشروطه به نتيجه اي نرسيد و امروز به اين حال ننگ آور افتاده، اينکه يک توده بيست ميليوني بدبخت شده و در کار خود درمانده، اينکه فرزندان آنگلوساکسون از آنور اقيانوسها برخاسته براي راهبردن اين کشور مي آيند، اينها شوندهايش يکي دو تا نيست و بسيار است، ولي بزرگترين همه آنها خود شيعيگري و اين دعوي ملايان مي باشد. يکي از کارهاي بزرگي که بايد در ايران به انجام رسد آنست که بيپايي آن دعوي روشن گردد، و اين انديشه هاي شوم و زهرآلود از دلهاي مردم بيرون آيد. بايد در اين باره به نبردهاي سختي پردازيم و از هيچ کوششي باز نايستيم. من در اينجا آن دعوي را به گفتگو گزارده مي خواهم ملايان را به داوري کشم. مي خواهم به يک رشته پرسشهايي از آنان پردازم. چنانکه گفتيم دستاويز ملايان در اين دعوي سخني )حديثي( است که از زبان امام ناپيدا گفته شده: » در رخداده ها به بازگويندگان سخنان ما بازگرديد چه آنان حجت من به شمايند و من حجت خدا به ايشان مي باشم) . (« ۵٧از اينگونه از امامان نيز گفته هايي آورده اند. يک دعوي به آن بزرگي بنيادش اين سخنانست
واميداشت، همچنان ملايان خودشان رشته کارها را بدست نمي گيرند و به ديگران که گرفته اند گردن نگزارده مردم را به بدخواهي و دشمني برمي انگيزند، بلکه ميتوان گفت که زورگويي اينان بيشتر است تا زورگويي آنان زيرا به جعفربن محمد اگر خلافت را دادندي
بيگمان آنرا پذيرفتي )چنانکه نواده اش علي بن موسي وليعهدي مأمون را پذيرفت(، ليکن به ملايان اگر سررشته داري داده شود نخواهند پذيرفت و نخواهند پيش آمد، زيرا ايشان گذشته از اينکه گروهي بي سروسامانند و پيداست که سررشته داري نتوانند، خود ايشان بهتر مي شمارند که در نجف يا قم يا شهر ديگري نشينند و بي تاج و تخت فرمان رانند، و پولهاي مفت گيرند و بي رنج و آسوده به خوشي پردازند.
سررشته داري يا فرمانروايي به سپاه نياز دارد، شهرباني و شهرداري يا ديگر اداره ها خواهد، سررشته دار بايد پاسخده آرامش شهرها و آسايش مردم و آبادي کشور باشد .ملايان نمي خواهند اين کارها را به گردن گيرند. دوست مي دارند که بي هيچ رنجي باج گيرند و بي
هيچ پاسخدهي فرمان رانند. آنان سود خود را در اين ميشناسند که بدانسان که امروز هست دولتي باشد که کشور را راه برد و کارهاي سررشته داري را انجام دهد، ولي در همانحال در پيش مردم »جائر« شناخته شده مردم از درون علماء را پيشوا و فرمانروا شناسند و پولهاشان به آنان پردازند. رنج را دولت کشد و سود را آنان برند. دولت که سپاه مي گيرد، پاسبان و ژاندارم نگاه ميدارد، اداره ها برپا ميکند، هرچه بگيرد حرام باشد، ولي آنانکه به هيچ کاري نمي پردازند و هيچ پاسخدهي به گردن نمي گيرند هرچه بگيرند حلال شمرده شود. دولتيان همگي به دوزخ روند و آخوندها يکسره رو به بهشت آورند. پاسبان که در گرما و سرما شبها را بيداري ميکشد و به خاندانها نگهباني مي کند، گناهکار باشد، ولي ملازادگان و سيد بچگان ولگرد و مفتخوار نيکوکار باشند. کوتاه سخن: يک »حکومت عرفي« باشد بدنام و بي ارج، » و حکومت شرعي« باشد ارجمند و نيکنام. رنج را آن کشد و سود را اين برد.
اين آرزوئيست که ملايان ميدارند و تاکنون پيش برده اند. ولي بي گفتگوست که اين آرزو يکسره به زيان توده است. چنانکه گفتيم اين نتيجه اش دودلي مردم است، و نتيجه دودلي نيز جز درماندگي و بدبختي يک توده نتواند بود. مردمي که بيست ميليون، يا بيشتر و کمتر آ، توده اي پديد ورده اند و در يکجا ميزيند، بايد همگي ايشان به کارهاي توده اي ارج گزارند و دلبستگي دارند، هريکي خود را پاسخده پيشرفت آن کارها دانسته به اندازه توانائيش کوشش دريغ نگويد. آن کشور خانه ايشانست، سرچشمه زندگاني ايشانست، بايد به نگهداري آن کوشند و سربازي در آن راه را باياي خود دانند. از اين راه است که يک توده فيروزمند تواند بود و با سرافرازي آزاد تواند زيست. مردمي که به کشور خود دلبستگي ندارند و به کارهاي توده اي ارج نگزارند جاي هيچ گفتگو نيست که بيگانگان به ايشان چيره خواهند گرديد و يوغ بندگي را به گردن ايشان خواهند گذاشت. اينست نتيجه آن رفتار ملايان، بيست ميليون توده را دچار بدبختي مي گردانند. از اينجاست که مي گوييم: »دعوي ملايان بسيار بزرگست و زيان آن نيز بسيار بزرگ ميباشد .«
يک نمونه از رفتار ملايان و از نتيجه آنها، داستان مشروطه است. مشروطه )يا سررشته داري توده( بهترين گونه سررشته داري هاست. اگر در زمان اسلام جهان را خلافت شايستي امروز مشروطه مي شايد. اين نشان پيشرفت جهان است که توده ها خودشان رشته کارهاي توده اي را بدست گيرند و آنرا راه برند. مشروطه در زمانهاي باستان در يونان و روم پديد آمده ولي نپائيده بود. تا سپس در اروپا پديد آمد و بيشتر کشورها آنرا پذيرفتند. در ايران نيز غيرتمنداني خواهان آن ميبودند و سالها مي کوشيدند تا شادروانان، سيد عبداالله بهبهاني و سيد محمد طباطبائي پيش افتاده جنبشي پديد آوردند و بدانسان که در تاريخ نوشته شده از مظفرالدينشاه فرمان مشروطه گرفتند و مجلس شوراي در تهران گشاده گرديد. با آنکه پيشواي اين جنبش دو سيد مي بودند و سه تن از علماي بزرگ نجف که آخوند خراساني و حاجي ميرزا حسين طهراني و حاجي شيخ مازندراني باشند، مردانه پشتيباني ها مي نمودند، در ميانه با ملايان نبرد سختي پديد آمد. در آغاز کار اينان چون معني مشروطه را نميدانستند و چنين مي پنداشتند که مردم که شوريده اند رشته کارها را از دست دربار گرفته و بدست آنان خواهند سپرد، از اينرو با آن همراهي مي نمودند. ولي بيش از هفت يا هشت ماه نگذشت که راستي را دريافته، دانستند که مشروطه نه به سود آنان، بلکه به زيان ايشان مي باشد و اين بود که به دشمني پرداختند، دسته بنديها کردند، با دربار همدست شده کوششها بکار بردند، در ميانه جنگها رفت، خونها ريخته شد، چون در انجام کار مشروطه خواهان چيره درآمدند و تهران را گشاده محمدعلي ميرزا را برانداختند، اين بار ملايان دست به دامن دولت بيدادگر روس زده نکولا را پشتيبان خود گرفتند و ده سال که سپاه روس در شهرهاي ايران مي بود از هيچگونه پستي و نامردي باز نايستادند.
پس از همه اينها چون نکولا نيز برافتاد اينبار به خاموشي و کناره گيري گرائيدند، و کم کم با مشروطه به آشتي و دوستي پرداخته از مشروطه به سودجويي برخاستند. فرزندان خود را به دبستانها فرستادند، در اداره ها کار براي بستگان خود گرفتند، از هر راهي توانستند از سودجويي باز نايستادند. يک دسته »متجّدد« گرديده مشروطه را با شيعيگري سازش دادند: »امامان هميشه با ظلام و مستبدين در جنگ بودند. مگر امام حسين در راه عدالت کشته نشده؟!« از اينگونه سخنان فراوان به ميان آوردند و بازار خود را گرم گردانيدند. بسياري از آنان خودشان را به ادارات انداخته يا دفتر اسناد رسمي گرفته از دولت کار پذيرفتند. ليکن در همان حال دشمني خود را با مشروطه فراموش نکردند. آن دعوي را که درباره فرمانروايي مي داشتند، رها نکردند. باز دولت را »جائر« خوانده ماليات دادن و به سربازي رفتن را حرام ستودند، باز نويد بهشت دادند، باز حور و غلمان فروختند. از هر راه که توانستند مردم را به دلسردي از مشروطه واداشتند. هر گامي که در راه پيشرفت برداشته شد از هايهوي باز نايستادند. از بيشرمي و خيره رويي، يکسو از اداره هاي قانوني بهره جستند و يکسو از حاجيان و مشهديان زکوه و مال امام و » رد مظالم »گرفتند. به گفته عاميان: »هم از توبره خوردند و هم از آخور .«
اکنون که در تهران تکاني برپاست و براي مجلس چهاردهم نمايندگاني برگزيده مي شود، چند تن از ملايان مي کوشند که پسران يا برادران خود را برگزينانند و با صد بيشرمي »بيانيه« ها به چاپ ميرسانند و مردم را به گرفتن » تعرفه« و دادن » رأي« واميدارند .در همان حالي که اين کار را مي کنند، در پشت سر چنين مي گويند: »حالا که اين لامذهب ها کار خود را پيش برده اند، بايد علماء را انتخاب کرد تا بتوانند از بدعتها جلوگيري کنند .« از اين ملايان داستانهايي هست که اگر نوشته شود کتابي گردد. رفتار اينان دليل برنده اي است که گروهي بي دينند و جز درپي خوشگذراني هاي خود نمي باشند، و اين پيشه را بهترين راه براي آن مي شناسند. راستي هم آنست که پيش از زمان مشروطه در ميان ملايان نيکان و بدان هردو مي بودند، ولي چون مشروطه برخاست و ناسازگاري ملايي با آن دستگاه روشن گرديد کساني که بهره از پاکدلي و نيکخواهي مي داشتند، خود را به کنار کشيدند، و نماندند در ملايي مگر تيره دروناني که از زندگي جز شکم پرستي و کامگزاري را نفهميده اند و از نيکخواهي و دلسوزي به مردم به يکبار بي بهره اند.
يکي که از ملايان آذربايجان مي بوده، در سال نخست جنبش مشروطه به نمايندگي از علما به مجلس شوراي فرستاده شد، و در آن مجلس که قانون اساسي گزارده ميشد و کشاکشهاي بزرگي در ميان ميبود، اين مرد به همدستي دو سيد و ديگران، هواداري بسيار از آن قانون کرده از همان راه جايگاهي در ميان مشروطه خواهان يافت و از بزرگان به شمار رفت، و زيرکانه از آن فرصت سود جسته »مستمري« گزافي از گنجينه دولت براي خود گرفت، و فرزندان خود را که بسيارند )جز يکي( به اروپا فرستاد و يا در آموزشگاههاي ايران به درس
خواندن گذاشت که چون بازگشتند و يا از آموزشگاه بيرون آمدند هريکي در اداره اي جا گرفته ماهانه هاي گزافي دريافتند )و اکنون هم در مي يابند .( پس از همه اينها خود او دستگاه »حجه الاسلامي« را رها نکرد و در اين سي و هشت سال هميشه، هم از مشروطه سود جسته و هم از آخوندي. از آنسو در گزاردن قانون اساسي دست داشته، از اينسو در خانه خود درس » فقه« گفته. هيچ نينديشيده که اگر مشروطه است پس اين دستگاه آخوندي چيست که من مي دارم؟! اگر کشور با قانون اساسي راه خواهد رفت ديگر اين »فقه جعفري« به چه کار خواهد
خورد؟! آيا از روي قانون اساسي من چکاره ام و چه عنواني توانم داشت؟! تنها آن خواسته که در هردو بازار گرمي دارد و سود جويد و، با آنکه اکنون بيش از هشتاد سال ميدارد با همان دورنگي و زيرکي روز مي گزارد.
از همين ملا داستان ديگري هست. يکي از آذربايجانيان چنين ميگويد: در سالهاي نخست مشروطه با چند تني به تهران رفته بوديم. روزي گفتم به ديدن فلان آقا رويم. چون رفتيم ديديم در تالار بزرگي »مجلس درسي« برپاست. طلبه ها تالار را پر کرده اند و آقا سرگرم »تقرير و تحقيق« است. گفتگو از اين ميرود: »آيا صورت کسي را کشيدن جائز است يا نه؟! )هل يجوز التصوير ام لا؟(« ما چون نشستيم آقا »صبحکم االله بالخير« گفت و به سر سخن رفت. ما هم نشسته گوش داديم. آقا گفت و طلبه ها گفتند، حديثها خواندند و دليلها آوردند. سرانجام به آنجا رسيد که آقا گفت: »الاحوط ترکه )بهتر است که پرهيزيده شود( .« ما چون برخاستيم، در بيرون چنين گفتند: » فلان پسر آقا که به اروپا براي درس خواندن رفته بود بازگشته«. گفتم به نزد او هم رويم. چون رفتيم ديديم در آنجا دستگاه ديگريست. به شيوه اروپائي صندلي و ميز گزارده شده، آقازاده با سر باز و رخت فرنگي ،به ما دست داد چند بار »مِغسي« گفت. چون نشستيم و سخن آغاز شد پرسيديم: »خوب آقا در چه رشته ها درس خوانديد؟. آقا زاده چون درسهاي خود را شمرد يکي هم » رسم و نقاشي« را نام برد ما در شگفت شديم که پدر در آنجا چنان گفتگويي مي داشت و پسر در اينجا چنين پاسخي ميدهد. پدر به طلبه ها مي گفت: » کشيدن صورت کسي جائز نيست«، پسر مي گويد: »من آنرا درس خوانده ام و » نقاش« خوبي مي باشم .«
اينها نمونه هائي از حال و رفتار ملايان ايرانست. ملايان نجف و کربلا رفتارشان ديگر است:
نخست بيشتر آنان پسر فلان سبزي فروش يا فلان گلکار با بَهمان کشاورز روستايي مي بوده، در آغاز جواني براي گريز از کار رو به مدرسه آورده در آنجا با تنبلي و مفتخواري زيسته و آنرا خوش داشته، و پس از سالهايي با پول فلان حاجي » مقدس« به نجف يا کربلا رفته و در آنجا نيز با مفتخواري روز گزارده و سالها بدانسان زيسته تا بجايي رسيده که »مجتهد« شمرده شود و » حجه الاسلام« خوانده شود. برخي نيز آقازادگاني اند که پدرانشان دستگاه »حجه الاسلامي« داشته اند، و اينان چشم باز کرده آنرا ديده و جز آن نشناخته اند. به هر حال ايشان مردان بيدانشي هستند که از جهان و کارهاي آن به اندازه کودک ده ساله آگاهي نميدارند و چون مغزهاشان انباشته از فقه و حديث و از بافندگيهاي دور و دراز و اصول فلسفه است جايي براي دانش يا آگاهي باز نمي باشد. در جهان اين همه تکانها پيدا شده، دانشها پديد آمده ، ديگرگونيها رخ داده، آنان يا ندانسته اند و نفهميده اند، و يا فهميده پروايي ننموده اند. در اين زمان مي زيند و جهان را جز با ديده هزار و سيصد سال پيش نمي بينند. بي دردانيند که شش ماه درس خوانند که »مقدمه واجبِ واجب است يا نه؟!« سي سال و چهل سال سختي به خود دهند که روزي رسد و »حجه الاسلام« ناميده شوند. بزرگترين آرزوشان رسد بردن از پول هند و گرد آوردن »مقلداني« از بازرگانان »مقدس« ايران باشد.
دوم: آنان خود را به يکبار از مشروطه بيگانه گرفته و همان دستگاهي را که پيش از زمان مشروطه ميبوده نگه داشته اند. در ايران آن همه تکانها پديد آمد و جنگها رفت و قانون اساسي گزارده شد و اکنون سي و هشت سال است که دستگاه مشروطه برپاست، آنان در نجف و کربلا و همه اينها را ناديده گرفته اند و از مردم جز آن چشم نمي دارند که در هرکاري فرمان ايشان برند و زکوه و مال امام به ايشان فرستند ، و اگر دولت جنگي خواست« فتوي« از ايشان طلبد. هنوز درسهاي فقه و اصول را که دانسته نيست به چه کار خواهد آمد سخت دنبال مي کنند. هنوز سرگرم »رساله هاي علمي« مي باشند. در زمان آخوند خراساني و آن دوتن ديگر فروغ مشروطه خواهي به نجف و کربلا نيز تافت و تکانهايي در آنجا نيز پديد آمد. ولي همان که آن سه تن يکايک مُردند آن تابش و فروغ از ميان رفت و نشاني باز نماند. شنيدني است که ميرزا حسين نائيني که از شاگردان آخوند مي بوده در زمان زندگي او کتابچه اي درباره مشروطه و سودمندي آن نوشته و چاپ کرده بود، سپس پشيمان گرديد و نسخه هاي آنرا
يکايک جُسته و از دستها باز گرفته، و چنانکه گفته ميشود بجاي آن کتابي درباره روضه خواني و سينه زني و آن نمايشها نوشته و بيرون داده است.
اين نمونه اي از پرواي ايشان به سود خودشان، و از بي پروائيشان به سود کشور و توده مي باشد. يک جمله مي بايد گفت: تيره دلانه در راه نگهداري دستگاه خود به بدبختي بيست ميليونها مردم خرسندي مي دهند. اما روزي خواري ايشان از دو راه است: يکي از پول هند که سالانه با دست نمايندگان انگليس به »حجج اسلام« رسد و آنان هريکي خود رسدي برداشته بازمانده را به طلبه هاي پيرامون خود بخشند. ديگري از پولهايي که بازرگانان وتوانگران »مقدس« ايران فرستند و يا با خود برند. از پول هند که چندان آگاهي نمي داريم سخن نمي رانيم، ولي از پول توانگران و بازرگانان ايران مي بايد به گفتگو پردازيم: اين بازرگانان و توانگران، يا حاجيان مقدس ايران گروهي اند که با مشروطه دشمنند و به توده و به کشور بدخواه مي باشند. همان که نام ميهن پرستي يا قا نون يا مانند آن شنوند گستاخانه ريشخند کنند، مشروطه خواهان را »لامذهب« ناميده از بي فرهنگي باز نايستند. در اين کشور زيند و با هرگونه نيکي درباره آن دشمني نمايند.
اينان نخست مشروطه را با کيش خود ناسازگار يافته دشمن شده اند و کينه از همانجا ريشه گرفته. سپس نيز جدايي از توده و برتري فروشي به مردم و ريشخند و بدگويي را دوست ميدارند و خود خواهانه از اين کارها لذت ميبرند. اگر در نشستهاشان باشيد خواهيد ديد که چگونه پياپي از دولت و توده و کشور و مشروطه و قانون بد مي گويند و ريشخند مي کنند و مي خندند و لذت مي يابند. اين به آنان خوش مي افتد که در ميان توده، توده اي پديد آورده اند، خوش مي افتد که گردن مي کشند و از قانونها سرمي پيچند، خوش مي افتد که به همگي زبان درازي مي کنند از آنسوي اين به سود ايشانست که از دادن ماليات خودداري مي کنند و براي پرده کشي به درآمدهاي گزاف خود دو دفتر نگاه مي دارند. خوش مي افتد که با دادن رشوه پسران خود را از رفتن به سربازي آزاد مي گردانند. خوش مي افتد که از همه چيز کشور برخوردار مي گردند و با خوشي بسيار مي زيند و به هيچ بايايي درباره آن گردن نمي گزارند.
اين رفتار سرکشانه را ميکنند و دستاويزشان کيش شيعي، و پشت گرميشان به ملايان و بويژه به دستگاه نجف و کربلا مي باشد.
آنگاه چنانکه گفتيم آنان نه تنها با مشروطه و کشور دشمنند و از قانون گردن مي کشند، از نيکوکاري نيز گريزان و به هر بدي گستاخ مي باشند، و چنانکه گفتيم از آن راه نيز به کيش شيعي نيازمندند. بيشتر آنان کساني اند که از دست بدست گردانيدن کالاها، و از انبارداري و گرانفروشي داراک)دارائی( مي اندوزند. کساني اند که ديديم به نابودي خاندانها ننگريسته با کمترين بهانه روز به روز به روي نرخها مي کشند. اينست به آن کيش نيازمندند. کيش شيعي که به اين کارهاي آنان ايراد نمي گيرد، و بلکه با يک زيارت نويد بهشت مي دهد، براي آنان همچون آب براي تشنگان ميباشد. از اينرو بايد ارج آن را بدانند و با دادن پول به ملايان نگاهش دارند. بايد نگزارند دستگاه کربلا و نجف و سامرا بهم خورد. اينست راز بهم بستگي ميانه اين توانگران با ملايان نجف و کربلا. راستي را اينان با آنان پشتيبان يکديگرند. آنان اينان را نگاه ميدارند و اينان آنان را. در اين باره نيز داستانهاي بسياري هست و من تنها يکي از آنها را مي نويسم: در زنجان کارخانه اي هست که دارندگانش تبريزيانند. مدير آنجا يک تن از حاجي هاي بسيار »مقدس« مي باشد. اين مرد با آنکه بازرگانست از يکي از مجتهدان نجف » نيابت« گرفته که »مال امام« و » رد مظالم« و اينکه پولها را که بايد به علما داده شود بگيرد و گرد آورد و در هر دو سال و سه سال يکبار به نجف رفته به او بپردازد. آنگاه اين مرد براي کارخانه دو دفتر نگهداشته: يکي براي دولت که جز درآمد کمي را نشان نمي دهد، و ديگري براي خودشان که درآمد گزافي را نشان ميدهد، و چنانکه دانسته ايم سالانه مقدار گزافي پول بنام »خمس و مال امام« جدا ميگرداند و بنام نجف نگه ميدارد.
اينست نمونه اي از کارهاي حاجيان »مقدس«. اينست نشانه اي از بدخواهي آنان با دولت. ده هزارها مانند اين حاجي را در ميان بازرگانان و بازاريان توانيد يافت. از سخن خود دور نيفتيم: اين دعوي ملايان درباره سررشته داري و درس دشمني با دولت که به مردم ميدهند، بسيار زيانمند است. دوباره مي گويم: بسيار زيانمند است. همين به تنهايي مايه بدبختي توده ها تواند بود. چنانکه در نتيجه همان دعوي، انبوهي از مردم به دولت و کشور توده بدخواه گرديده اند، که نه تنها به باياهاي توده اي خود نمي پردازند، از دشمني و کارشکني نيز باز نمي ايستند، ديگران بمانند. در اداره هاي دولتي کسان بسياري هستند که کوشيدن به سود دولت را حرام مي دانند، و به کار بستن قانونها و روان گردانيدن آنها را گناه مي شمارند، و پولي که مي گيرند » با اجازه علماء« به خود حلال ميگردانند، و همان کسان اگر پول دولت در دستشان باشد از دزديدن آن بنام » تقاص« باکي نخواهند داشت، و از شکستن هر قانوني به نام کينه جويي باز نخواهند ايستاد. چند سال پيش، در قزوين بازپرسي را ديدم که آشکاره ميگفت: » اين قانون را دولت جائري به ما تحميل کرده است. من تا بتوانم بايد از اجراي آن خودداري کنم«. ببينيد :سياست بازيهاي آرزومندان خلافت در عربستان، پس از هزار و دويست سال در ايران چه ميوه هاي زهرآلودي پديد مي آورد. آيا مردمي با اين باورهاي شوم روي رستگاري توانند ديد؟... آيا به چنين ناداني در جاي ديگر جهان نيز توان برخورد؟!
اينکه در ايران مشروطه به نتيجه اي نرسيد و امروز به اين حال ننگ آور افتاده، اينکه يک توده بيست ميليوني بدبخت شده و در کار خود درمانده، اينکه فرزندان آنگلوساکسون از آنور اقيانوسها برخاسته براي راهبردن اين کشور مي آيند، اينها شوندهايش يکي دو تا نيست و بسيار است، ولي بزرگترين همه آنها خود شيعيگري و اين دعوي ملايان مي باشد. يکي از کارهاي بزرگي که بايد در ايران به انجام رسد آنست که بيپايي آن دعوي روشن گردد، و اين انديشه هاي شوم و زهرآلود از دلهاي مردم بيرون آيد. بايد در اين باره به نبردهاي سختي پردازيم و از هيچ کوششي باز نايستيم. من در اينجا آن دعوي را به گفتگو گزارده مي خواهم ملايان را به داوري کشم. مي خواهم به يک رشته پرسشهايي از آنان پردازم. چنانکه گفتيم دستاويز ملايان در اين دعوي سخني )حديثي( است که از زبان امام ناپيدا گفته شده: » در رخداده ها به بازگويندگان سخنان ما بازگرديد چه آنان حجت من به شمايند و من حجت خدا به ايشان مي باشم) . (« ۵٧از اينگونه از امامان نيز گفته هايي آورده اند. يک دعوي به آن بزرگي بنيادش اين سخنانست
به نقل از کتاب شیعیگری احمد کسروی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر